تحلیل علیرضا بهشتی از کتاب «عصر سکولار» چارلز تیلور
تباین جهانبینی اسلامی با ســـکولاریســــم
تکرار تجربه غرب، راهگشای مسائل امروز ما نیست
کتاب «عصر سکولار» چارلز تیلور را میتوان مانیفست فکری او خواند. هنر تفکرورزی تیلور در این کتاب به نمایش گذاشته میشود و میفهمیم چطور شد که تیلورِ سیاستمدار، به نظریهپرداز برجسته صاحب «نوبل فلسفه» بدل شد. این دانشمند 93 ساله، جایزه تمپلتون را برای «دینپژوهی»، جایزه بنیاد کیوتو را برای تحقیق در زمینه «فلسفه و هنر» و جایزه جان کلوگه را برای فهم فلسفیاش از زندگی روزمره دریافت کرد. هنر او در کتاب «عصر سکولار» این است که سِیرِ شکلگیری سکولاریسم در غرب را شرح میدهد و مصایب آن را در جامعه غربی روایت میکند. تیلور استاد دانشگاه مکگیل مونترال کانادا بوده که در حلقه شارحان هگل مینشیند و تأملاتش در باب چالشهای مدرن و سیاست روز، او را پرآوازه کرده است. این پرسش که «جامعه سکولار، تجلیات دینی را در عرصه عمومی چگونه میپذیرد؟» چنان به دغدغه فکری تیلور بدل شد که برای تحقیق پیرامون آن، کرسی دانشگاه را رها کرد و به متن جامعه رفت؛ جستوجویی که او را در اردوگاه فکری «اجتماعگرایان» مستقر کرد تا «زندگی فضیلتمند در عصر سکولار» را رمزگشایی کند.
پروانه فردوست
خبرنگار
کتاب «عصر سکولار» چارلز تیلور که در سال 2007 توسط دانشگاه هاروارد منتشر شد بعد از 17 سال، هنوز موضوع بحث و گفتوگوی محافل علمی و آکادمیک ماست. چنانکه اخیراً جلسه نقد و بررسی این کتاب در محل «کانون توحید» برگزار شد و دکتر سیدعلیرضا بهشتی حسینی، استاد فلسفه سیاسی دانشگاه تربیت مدرس، از سخنرانان این نشست بود. او پروژه فکری تیلور را جمعبندی کرد و گفت که چرا تیلور و جهانبینیاش برای جامعه امروز ما مهم است و آیا تجربه غرب، برای ما قابل تکرار است؟ دکتر بهشتی معتقد است ابتدا باید ببینیم کجا ایستادهایم تا بدانیم که برای برونرفت از مسائلمان باید به کدام سو برویم: «نسل سوم و چهارم انقلاب، بسیار فرهیخته و آگاهاند. بنابراین از ظرفیتهای بالقوه خوبی برای حل مسائلمان برخورداریم؛ اما ابتدا باید بدانیم مسأله ما ایرانیان در قرن 21 چیست و کجا ایستادهایم تا مسیر پیشرو را بهتر شناسایی کنیم.»
راهحل تقلیدی، ما را
به گمراهیهای پیچیده میکشاند
دکتر علیرضا بهشتی به تفاوتهای بنیادین ما با جوامع غربی اشاره میکند و معتقد است اگر این تفاوتها را نادیده بگیریم و تنها با همذاتپنداری و دنبالهروی بخواهیم به مسائلمان پاسخ دهیم نه تنها نقطه امیدی پیدا نخواهیم کرد بلکه راهحلهای تقلیدی، ما را به گمراهیهای پیچیده میکشاند: «در جامعه ما برخی، با نگاه به غرب و تمدن غربی ادعا میکنند دین برای اداره جوامع بشری در عصر حاضر حرفی برای گفتن ندارد و نمیتواند راهنمای زندگی جمعی انسان باشد. آنان با سادهسازی مسائل میگویند اگر ما همچون جوامع غربی، سکولار شویم مشکلاتمان حل میشود و همچون آنان با تکیه بر علم و دانش و تکنولوژی میتوانیم به رفاه و توسعه برسیم.»
دکتر بهشتی که خود منتقد این راهحل است و آن را سادهانگارانه و خاماندیشانه توصیف میکند با ارجاع به کتاب «عصر سکولار» چارلز تیلور میگوید که این بحث به دو شکل مطرح میشود: «نخست، جماعتی که خواهان جدایی عرصه دین از عرصه اجتماع و سیاست هستند اما ضدیتی با دین ندارند. آنان میخواهند با محدود کردن دین به عرصههای فردی، جا را برای دانش و تکنولوژی بشری باز کنند. اما گروه دوم بر این باورند که اساساً عصر دین به پایان رسیده و انسان به بلوغی رسیده که میتواند بر اساس خرد خود، زندگیاش را اداره کند، اما تیلور شکل سوم و کنونی سکولاریسم را در کتابش معرفی میکند و آن پلورالیزم و پذیرش تنوع آرا و ادیان و مکاتب مختلف در جامعه است.»
بهشتی در توضیح آرای تیلور و به نقل از جان لاک میگوید که پلورالیزم و تنوع در جامعه و تعدد در الگوهای زیستی مختص عصر ما نیست، اما آنچه جدید است شناسایی و به رسمیت شناختن این تنوع و تعدد است: «تیلور سعی میکند در این کتاب نشان دهد که تفکر دینی و سنت یهودی-مسیحی در تعامل با دنیای مدرن دچار چه تحولاتی شده است و چگونه ماهیت و ابعاد جهانبینی دین مسیحیت را تغییر داده است.»
با ذهنیت غربی نمیتوان جهان ایرانی را ساخت
دکتر بهشتی معتقد است کتاب تیلور از این جهت برای ما اهمیت دارد که ما هم با پدیدهای به نام مدرنیته روبهرو هستیم که باید تکلیفمان را با آن روشن کنیم، اما در جامعه ما برخی متفکران فکر میکنند تنها راه مواجهه درست با مدرنیته، در پیش گرفتن راه غرب است: «وقتی نظرات متفکران ایرانی را رصد میکنیم برخی اینگونه میپندارند که بشریت یک مسیر و یک راه دارد و ما هم ناگزیریم- هر چند لنگ لنگان- پشت سر قافله بشریت حرکت کنیم تا بتوانیم از پس حل مسائل امروزمان برآییم.»
دکتر بهشتی به رابطه دوسویه «نظر» و «عمل» در گفتمان تیلور اشاره میکند که چطور ذهنیت غربی، تحولات غرب را ساخت و تحولات غرب، ذهنیت غربی را متأثر کرد: «جهانبینی مسیحی، تمدن و فرهنگ غرب را شکل داده است و این فرهنگ و تمدن، ذهنیت غربی را ساخته است و ذهنیت غربی، تحولات غرب را رقم زده است. تیلور نشان میدهد که این، یک چرخه بهم پیوسته است. حال آیا ما در ایران میتوانیم با این تحولات غرب، همذاتپنداری کنیم و مطابق ذهنیت غربی، تحولات اجتماعی ایران را رقم بزنیم؟»
پاسخ روشن دکتر بهشتی این است که ما تفاوتهای بنیادین اندیشهای، دینی و تمدنی با جهان غرب داریم. بنابراین نسخه غرب لزوماً برای ما نمیتواند مطلوب باشد. او در تبیین بحث خود چنین مثال میآورد: «رابطه انسان با خدا در دو دین مسیحیت و اسلام متفاوت است. در دین مسیحیت، انسان موجودی است که به دلیل گناه نخستین، هبوط کرده و بار این گناه همواره به دنبال اوست، چرا که در دین مسیحیت آدم و حوا هیچگاه بخشوده نشدند. بنابراین انسان مسیحی همواره تلاش میکند تا بتواند در هنگام مرگ آمرزیده شده باشد. اما در دین اسلام، آدم و حوا وقتی هبوط کردند توبه کردند و خداوند توبه آنان را پذیرفت. بنابراین نوع نگاه ما مسلمانان به دنیا و آخرت متفاوت از مسیحیان است و همین تفاوت، بر زندگی اجتماعی ما هم تأثیرات پردامنهای میگذارد.»
مثال دیگری که دکتر بهشتی برای استدلال خود آورد مربوط به فرهنگ کار در دو جهانبینی مسیحی و اسلامی است: «در قرون وسطی در جهانبینی مسیحی، کار عار بود. بنابراین وقتی طبقات جامعه را تعریف کردند قدیسین را در بالاترین جایگاه نشاندند. تیلور در این کتاب میگوید، عابدان زندگی متعالی داشتند و الگو بودند. آنان به دور از اجتماع و کار، به خودسازی میپرداختند و ازدواج و فرزندآوری برای زندگی متعالی پسندیده نبود. از طرف دیگر، پایینترین طبقات اجتماعی در قرون وسطی مربوط به پیشهوران و بازرگانان بود، اما در تمدن اسلامی، کار عبادت است به طوری که در سنت عرفانی ما عارفان همواره کار میکردند و فاصلهای بین زندگی دنیایی و آخرت قائل نبودند. بنابراین برای انسان مسلمان، دنیا پست نیست بلکه مقدمه و مزرعه آخرت است.»
بــــرش
آرزوی ناممکن مدرنیته
دکتر بهشتی میگوید: ما به دلیل تفاوت جهانبینی که با جهان غرب و تمدن و فرهنگ مسیحی داریم نمیتوانیم با سادهانگاری پا جای آنها بگذاریم و باید به این ظرایف فکری، فرهنگی، تمدنی و دینی توجه کنیم. غفلت از این تفاوتها، ما را با معضلات بیشتری مواجه خواهد کرد: «پیشزمینه فکری سکولاریسم خنثی بودن است. خنثی بودن نهادهای اجتماعی آرزوی مدرنیته بود؛ آرزویی که تحقق نیافت چون حکومتها و دولتها هیچگاه نمیتوانند بیطرف و عاری از ارزشهای اخلاقی و دینی و... باشند. تیلور یکی از متفکران برجستهای است که به خوبی این واقعیت را در این کتاب تبیین میکند.»