مریم الهامیان قصه زنان را تراژیک نمیکند
زنان قهرمان روی پرده جادویی
آقا و خانم خلج و سه پسرشان، صاحب یک مرغداری در اطراف گلپایگان بودهاند، الان البته مرغی در کار نیست و بانک به عوض اقساط معوق، خانه و مرغداری را در مزایده فروخته. حالا مریم الهامیان و مصطفی حاجی قاسمی با بیان روند دادرسی این پرونده از پیشینه خانواده خلج میگویند تا مستندشان هم قصه پرغصه تولید و کارآفرینی را بگوید و هم روابط خانوادگی سوژهها را با مرکزیت مادر روایت کند. مستند «خانواده خلج» حاصل تلاش چهارساله این زوج مستندساز، پس از کسب موفقیت در هفدهمین جشنواره «سینماحقیقت» و تحسین در چهل و دومین جشنواره فیلم فجر از ۳۰ آبان در سینماهای گروه هنر و تجربه اکران شده است. به همین بهانه با مریم الهامیان گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
نرگس عاشوری
خبرنگار
«خانواده خلج» هم با بازخورد خوب مخاطبان همراه بود و هم استقبال منتقدان را به همراه داشت. فارغ از تحسین منتقدان، جالبترین تعریفی که از این مستند مطرح شده به اعتقاد من صحبتهای افشین خلج پسر خانواده است. او در مراسم افتتاحیه اکران فیلم گفت که این مستند مانند یک تراپی خانوادگی بود و ما در این پروسه بخشهایی از یکدیگر را دیدیم که تاکنون از آن خبر نداشتیم. مستند دو مفهوم مستقل خانواده و کارآفرینی را در کنار هم قرار داده است. با توجه به علاقهمندیتان به موضوع کارآفرینی که گویا اساساً با همین نگاه هم ترغیب به ساخت این مستند شدید، این وجه خانواده از کجا برایتان دغدغه و پررنگ شد؟
در سفر کمپینگ با افشین آشنا شدیم و او وقتی فهمید ما مستندساز هستیم، قصه زندگیشان را تعریف کرد و پیشنهاد داد آن را مستند کنیم. اتفاقاً اولین رویکرد ما همین روابط خانوادگی بود. در همان نقطه شروع کار و پس از برآیند اولیه از اینکه طی این سالها چه بر سر این خانواده آمده و این وقایع چه تأثیری بر روابط آنها داشته است؛ حتی در فیلمنامههای اولیه روی روابط افشین با مادرش و رابطه پدر و پسری تمرکز کردیم. هر چه پژوهش جلوتر رفت (پژوهش تصویری طولانی داشتیم و حدود شش هفت ماه به آنجا میرفتیم و صدا و تصویر ضبط میکردیم) بیشتر اطمینان پیدا کردیم که چقدر شخصیت مادر خانواده قدرتمند است. به این ترتیب محور داستان این مرغداری و سمت و سوی روایتمان به سمت مادر خانواده رفت. یکی از فیلمهای محبوب من «نبراسکا» است که داستان آن درباره رابطه یک پدر و پسر است. پدر آرزویی دارد و پسر برخلاف میل باطنیاش تصمیم میگیرد او را برای رسیدن به این خواسته همراهی کند. رابطه پدری و مادری با فرزند برایم جذاب است و چند نمایشنامه هم در این زمینه نوشتهام. قصدم این است که بگویم تمرکز بر این رابطه انسانی از همان ابتدا مهم بود و به مرور زمان قدرتمند بودن شخصیت مادر ما را به این سمتوسو کشاند اما در لایههای فیلم و حتی فرامتن، آنچه دیده میشود این است که اعضای خانواده بعد از سالها راجع به چیزهایی که به خاطر حجب و حیا یا حرمت پدر و مادری هرگز مطرح نکرده بودند و آزارشان میداد، توانستند بهراحتی با هم حرف بزنند. پرونده مرغداری که با موفقیت تمام شد، یک جشن خودمانی گرفتیم که در مستند نیامده است. آقای خلج خطاب به من حرفی گفت و گفته ایشان بزرگترین جایزهای است که دریافت کردم. او گفت، مریم خانم شما فیلمی ساختی که کارکردش این موفقیت بود اما مهمتر از آن برای من این است که این مستند باعث شد بچههایم و سختیهایی را که به آنها دادم، ببینم. همیشه پیش خودم میگفتم من دارم کاری میکنم تا آینده و زندگی آنها را بسازد و شغلی داشته باشند ولی هیچ وقت فکر نکرده بودم بچههای من اینقدر سختی کشیده باشند. فکر میکردم «خب داریم کار میکنیم دیگر» اما شما باعث شدید برای اولین بار چشم من به زن و بچههایم باز شود. شنیدن این جمله از مردی از نسل گذشته با سن و سالی که انتظارش را نداری خیلی اتفاق قشنگی است.
فیلم پر از تعلیق است و مخاطب از مراحل مختلف دادرسی تا مشکلات خانوادگی درگیر قصه گیرای این خانواده میشود. ذات زندگی این خانواده پر از مسأله است و مستند چیزی به آن اضافه نکرده است. دوربین مشاهدهگر است و به سمت هیچیک از کاراکترها موضعگیری ندارد. رعایت این انصاف در روایت در شرایطی که خصوصیات مادر خانواده در نقش یک قهرمان گیراست کار سختی نبود؟
هیچ اثر هنری از سازندهاش جدا نیست. هر فیلمی از درونیات فیلمساز بیرون میآید. اگر انسان قضاوتگری باشید دوربین و قلمتان هم قضاوتگر خواهد شد. بیقضاوت بودن یا منصفانه بودن قضاوت از خود فیلمساز و نگاه فلسفی و ایدئولوژیک او میآید _ با امید به اینکه این بخش از صحبتهای من حمل بر خودستایی نشود- احتمالاً این ویژگی مستند از خصوصیات شخصی من و مصطفی (حاجیقاسمی دیگر کارگردان و همسر مریم الهامیان) میآید که سعی کردیم در زندگی واقعی هم مشاهدهگر باشیم و به همه حق بدهیم. دوربین ما همان چیزی را دید که چشمهایمان دید. روایت جذاب مستند هم احتمالاً از تجربه درامنویسی و تحصیلاتمان در این حوزه برمیآید. ما متریال زیاد و درستی داشتیم که همه هم صادقانه بود ولی مهم است که شما اول چه چیز را بگویی و بعد سراغ چه چیزی بروی و در نهایت به چه مقصدی برسی. در واقع مسأله چیدمان است. ما صادقانه آن چیزی را که هست بیان کردیم و نکته مهم اینکه سوژه هم خانواده منصف و محترمی بود. برخی جاها ما از اشتباهات اعضای خانواده گفتیم اما هیچ وقت گلایهای از هیچکدام آنها بابت این روایت نشنیدیم. بله ما همه تلاشمان را کردیم که دوربین مشاهدهگر و بیقضاوت باشد اما واقعاً کار سختی بود. یک جاهایی من میگفتم حق با خانم خلج است، با گذشت زمان میگفتم خب آقای خلج هم حق داشت خیلی تحت فشار بود. خدا را شاکرم که در نهایت توانستیم بیواسطه قصهمان را بگوییم و منصف باشیم.
چند سال اخیر در سینمای مستند شاهد تصویری متفاوت از آنچه از زنان جامعه در سینمای داستانی روایت شده، هستیم. زنان سینمای داستانی عمدتاً ضعیف، مظلوم، ستمدیده و قربانی خشونتهای برخاسته از نظام اجتماعی پدرسالارانه هستند. نمونه قابل استناد از زنان قدرتمند، پرصلابت و تأثیرگذار در سینمای مستند تصویری است که از سعیده قدس (بنیانگذار محک)، شیرین پارسی (شاعران زندگی)، هایده شیرازی (مادر زمین)، توران میرهادی (توران خانم) در مجموعه «کارستان» ساخته مشترک رخشان بنیاعتماد و مجتبی میرطهماسب دیدیم. با اکران این نوع مستندها میشود اشتیاق به دیدن زنانی از جنس دیگر را در مخاطبان زن و مرد دید. گویی گمشدههایشان را پیدا کردهاند. مادر مستند «خانواده خلج» هم مادری به تمام معنا قهرمان است و با چنگ و دندان سررشته امور را به دست گرفته و امیدش را حفظ میکند. این محوریت قرار گرفتن یک زن جنگنده و نگاه امیدوارانه پایانی فیلم به نظر میرسد قلاب اصلی وصل شدن مخاطب با قصه است. خودتان این ویژگی را چقدر عامل جذب و همراهی مخاطب میدانید و به اعتقاد شما چقدر از این دست زنان جایشان در سینمای داستانی خالی است؟
اول از همه باید به استاد خودم خانم بنیاعتماد ادای احترام کنم. برای این مستند من اولین مشاوره را هم از ایشان گرفتم. طرح و ایده را به ایشان رساندم، در مورد قصه مکالمهای داشتیم و دموی کار را دیدند و خیلی هم سختگیرانه نقد کردند. من هشدار ایشان را سرلوحه پروژه قرار دادم. ایشان گفتند: «متریال خوبی داری اما همه داستان در گذشته رخ میدهد و تو باید آن را به حال وصل کنی، این وصل کردن و چگونگی روایت زمان حال خیلی مهم است.» در تمام مراحل تولید این آویزه گوشم بود که ارتباط زمان بهدرستی شکل بگیرد و زمان حال قصه قدرتمند باشد تا گذشته معنایی پیدا کند. خانم بنیاعتماد از الگوهای قدرتمند در جامعه فیلمسازی و از آن زنانی است که وجودش برای من فیلمساز الهامبخش و دلگرمکننده است. آقای میرطهماسب هم مشاور مستند قبلیام بودند و ایشان هم جزو اولین کسانی است که برای ساخت «خانواده خلج» گپ و گفت داشتیم. اما در مورد کاراکترهای زن، واقعیت این است، از این دست کاراکترهای زن در جامعه ما بسیار هستند که زندگیشان پرکشش است و وظیفه مستندها فقط ثبت و ضبط آن است. هر کدام از ما نمونههایی از این دست زنان را میشناسیم که قدرتمندانه در زندگی واقعی جنگیدند، شکستهای مالی هولناک را در خانواده مدیریت کردند و از مرد خانواده برای عبور از بحران حمایت کردند. اگر دور و برمان را نگاه کنیم از این زنان قهرمان که بینام و نشان هستند میبینیم؛ زنانی که حتی ممکن است تحصیلات آنچنانی نداشته باشند، خانهدار باشند و... اما خانواده را در اوج بحرانها مدیریت کرده و حتی فرزند معتادشان را به زندگی بازگرداندند. در مواجهه با خانم خلج من فقط تلاش کردم بهدرستی قصه او را ثبت و ضبط کنم. یکی از هنرمندان پس از تماشای مستند به من گفت،«خوشحالم که قصه تو قهرمان دارد و قهرمان پیروز میشود، آنقدر آدمهای شکستخورده و پایانهای غمانگیز دیدهایم که امیدمان از دست رفته، فیلم شما فراز و فرود زیادی دارد اما اینکه قهرمانتان موفق میشود خیلی به دل آدم مینشنید.» از این دست زنان قهرمان در جامعه زیاد داریم و من خوشحالم چنانچه قصه یکی از آنها را به عنوان مشت نمونه خروار بهدرستی روایت کرده باشیم. در نهایت باز هم به نظر من پیروزی قهرمان دلنشینترین بخشی است که رقم خورد. انگار خدا بغلمان کرده بود که توانستیم این موفقیت را ثبت کنیم.
بله، تعداد کمی از مستندهایی که بر اساس پروندههای واقعی ساخته میشوند پایان خوشی دارند و این مهمترین ویژگی خانواده خلج است. تأثیر ساخت این مستند را بر زندگی این خانواده میبینیم و انگار مدیران قوه قضائیه هم در کنار در نظر گرفتن قانون، زندگی و مهر مادری خانم خلج را دیدهاند.
لازم است پیش از هر صحبتی بر این نکته تأکید کنم که قوه قضائیه بویژه قضات مستقلترین بخش تصمیمگیری هستند و در تصمیمگیری مستقلانه عمل میکنند. تنها اتفاق درست در حین ساخت این مستند، معرفی آقای اخوان به خانواده خلج بود. چه فیلم من بود و چه نبود ورود آقای اخوان برای سرانجام این پرونده کفایت میکرد. ایشان بشدت در این حوزه آدم متخصصی است و دهها و صدها تولیدی این گونه را دلسوزانه نجات داده است. خوشبختانه قوه قضائیه هم فیلم را پسندید و برگزاری جلسه حمایت از تولید که زمانبر بود، تسهیل شد.
ساخت مستند ۴ سال طول کشید و نمیتوان از حمایتهای مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی در به سرانجام رسیدن آن چشمپوشی کرد. از چه زمانی همکاری و مشارکت این مرکز قطعی شد؟
سال 99 طرح را به مرکز دادیم و بعد از بررسی قرارداد همکاری به دمو مشروط شد. اواسط 99 دمو را دیدند و اوایل سال 1400 قرارداد را بستیم. قبل از آن یک پیچینگ بسیار سنگین داشتیم. قرار بود پیچینگ ما بیست دقیقه باشد اما تا 2ساعت و 10 دقیقه طول کشید و به همه سؤالات جواب دادیم.
پیش از این در گفتوگویی عنوان کرده بودید، پیش از شروع کار اگر میدانستید ساخت آن 4 سال زمان میبرد، سراغش نمیآمدید. ساخت مستند «خانواده خلج» و تأثیری که بر سرنوشت این خانواده داشت، ارزش این همه سال را نداشت؟
این یک شوخی فیلمسازی بود (خنده). تصور ۴ سال وقت گذاشتن برای یک مستند آن هم با بودجه محدود، در شروع کار سخت است اما من با تأکید میگویم، ساخت مستند «خانواده خلج» یکی از باارزشترین کارهایی است که در کل زندگیام انجام دادم، به خاطر همان جمله آقای خلج و لبخند رضایت خانم خلج. از یک جایی به بعد عضوی از این خانواده و آنقدر به لحاظ عاطفی درگیر کار شده بودم که خیلی از دادگاهها را کنار خانم خلج بودم بدون اینکه دوربین همراهم باشد. «خانواده خلج» را دوست داشتم چون تلاشهای خانواده به ثمر نشست. شاید خیلی از فیلمسازها به خاطر پسند جشنوارهها ساخت تراژدی را ترجیح میدادند، من هم خیلی زودتر از این میتوانستم انتهای فیلمام را ببندم. در سه دادگاه شکست خوردیم، میتوانستیم بگوییم شکست خوردیم و قصه تمام. میتوانستیم مستند را با تراژدی تمام کنیم. اما من فکر میکنم برخی فیلمسازها در حق سوژه و خانواده جنایت میکنند. نمونهاش را بسیار داریم که جایزه هم گرفتهاند. خیلی عجیب است. به جنایت در یک خانواده جایزه داده میشود. به ختم شدن قصه به فروپاشی و اندوه و نابودی جایزه میدهند و این سلیقه جشنوارههای داخلی و خارجی شده است. من به عنوان فیلمساز حداقل تا جایی که در توانم بود برای اینکه قهرمانم موفق شود تلاش کردم و کنارش ایستادم. نه اینکه خودم را منجی بدانم و بگویم کار خاصی کردم، تنها کاری که کردم پیدا کردن و معرفی یک وکیل خوب بود. من اطمینان قطعی نداشتم که آقای اخوان در این پرونده هم موفق میشود یا نه، ولی پای کار ایستادم و به شکل عجیب و غریبی قهرمان قصه، مثل قهرمان فیلمهای کلاسیک پیروز از میدان بیرون آمد.