تحلیل انتخابات امریکا به روایت مایکل سندل استاد فلسفه سیاسی دانشگاه هاروارد

«تمنای تغییر» در امریکا

«نگاه تحقیرآمیز به طبقه کارگر» و «فروپاشی انسجام‌اجتماعی» در امریکا، موجب پیروزی ترامپ شد

«مایکل سندل»، فیلسوف سیاسی دانشگاه هاروارد، به تازگی در گفت‌وگویی با والتر آیزاکسون در شبکه PBS امریکا، دلایل پیروزی کمپین دونالد ترامپ را تحلیل کرد و این پیروزی را به نارضایتی‌های مردم از شرایط موجود و نارضایتی از دموکراسی امریکایی نسبت دارد. او در این مصاحبه به نکات قابل تأملی اشاره می‌کند و می‌گوید دوقطبی شدن جامعه امریکا باعث موفقیت کمپین ترامپ شد؛ ترکیبی از نابرابری‌های اقتصادی، فروپاشی همبستگی اجتماعی و نگاه تحقیرآمیز نخبگان سیاسی به طبقه کارگر، باعث شکل‌گیری سلسله‌نارضایتی‌هایی در امریکا شد که «تمنای تغییر» را در جامعه امریکا شکل داد و ترامپ توانست این طبقه ناراضی را قانع کند که «قدرت تغییر وضع موجود» را دارد اما هریس از این قدرت اقناع برخوردار نبود به همین دلیل در رقابت با ترامپ باخت. مایکل سندل از شاگردان چارلز تیلور و منتقد جان رالز است. او سال‌هاست که دوره‌های آنلاین «عدالت» را در دانشگاه هاروارد برگزار می‌کند و كلاس‌هايش ده‌ها هزار نفر از سراسر دنیا شرکت‌کننده دارد. کتاب‌های سندل همواره از پرفروش‌های دنیا در حوزه فلسفه سیاسی است. «نارضایتی‌های دموکراسی»، «استبداد شایستگی» و «آنچه با پول نمی‌توان خرید» از آثاری است که به 27 زبان دنیا ترجمه شده‌اند و او را فیلسوفی پرآوازه کرده‌اند. سندل، گرایش سیاسی خود را «جمهوری‌خواه مدنی» تعریف می‌کند که در اردوگاه «جماعت‌گرایان» می‌نشیند؛ جریانی که در اواخر قرن بیستم و با نقد لیبرالیسم و مخالفت با مواضع فردگرایانه ظهور پیدا کرد.

والتر آيزاكسون
ترجمه حميد رضا صابری

وقتی نتایج انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا اعلام شد، نسخه جدید کتاب شما با عنوان «نارضایتی‌ها از دموکراسی» را در دست داشتم و به این فکر می‌کردم که این کتاب می‌تواند بهترین توضیح برای انتخاب امریکا باشد. برای ما توضیح دهید که چگونه نارضایتی‌هایی که در مورد دموکراسی نوشتید در انتخابات امریکا نمود پیدا کرد؟
نارضایتی امروز مردم امریکا دو سرچشمه اساسی دارد؛ اول اینکه مردم فکر می‌کنند رأی و نظرشان بر نحوه اداره کشور و تصمیم‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی تأثیر معناداری ندارد. این بی‌تفاوتی به مردم و بی‌توجهی به مشارکت‌شان در امور کشور، اکنون در امریکا به بحران بدل شده است. دوم اینکه، مردم احساس می‌کنند ساختار اخلاقی جامعه چه در مقیاس خانواده چه در جامعه و چه در سطح ملی، در حال فروپاشی است.
امروز مردم امریکا به «حس تعلق» و «حس افتخار» و «حس همبستگی» نیازی شدید دارند؛ در حالی که جامعه امروز ما بیش از همیشه از این ارزش‌ها تهی است. بنابراین بر این باورم که «احساس بی‌قدرتی در حکومت‌داری» و «فروپاشی انسجام اجتماعی» دو عاملی بوده که نقش کلیدی در نتیجه انتخابات امریکا داشته است و ترامپ به خوبی این نارضایتی را تشخیص داد و آن را به نفع خود تمام کرد؛ بویژه نارضایتی کارگران و افرادی که تحصیلات دانشگاهی نداشتند و احساس می‌کردند مورد بی‌توجهی یا تحقیر قرار گرفته‌اند بسیار در پیروزی ترامپ نقش‌آفرینی کردند.

چرا شما، اینها را «نارضایتی‌های مشروع» می‌دانید؟
چون سیاست ما مسموم است و همبستگی اجتماعی را از بین برده است. شکاف بین برندگان و بازندگان در سال 2016 به اوج خود رسید و در آن زمان ترامپ با تأکید بر همین نارضایتی‌ها توانست به قدرت برسد. این نارضایتی‌ها به دلیل سیاست‌های مشترک دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان در دهه‌های اخیر ایجاد شد. از جمله این سیاست‌ها «پروژه جهانی‌سازی نئولیبرالی» بود که برای طبقات بالای جامعه پاداش عظیمی به ارمغان آورد. اما طبقات پایین جامعه را با دستمزدهای ثابت و مشاغل برون‌سپاری‌شده به فراموشی سپرد و متعاقب آن نابرابری درآمد و ثروت در کشور ما افزایش یافت. اما مسأله فقط این نبود؛ نخبگان حاکم، چه دموکرات و چه جمهوری‌خواه، به طبقه کارگر گفته بودند اگر می‌خواهید در اقتصاد جهانی رقابت کنید و موفق شوید باید به دانشگاه بروید چون درآمد شما به چیزی که یادمی‌گیرید بستگی دارد. اما آنان غافل شدند از توهینی که در این پیامشان نهفته بود: «اگر در شرایط اقتصادی امروز به سختی زندگی می‌کنید تقصیر خودتان است؛ چون مدرک دانشگاهی ندارید!» اینچنین بود که طبقه کارگر علاوه بر اینکه محرومیت اقتصادی را تحمل می‌کرد احساس کرد که از سوی نخبگان سیاسی هم تحقیر و توهین شده‌ است.

حزب دموکرات زمانی حامی منافع طبقه کارگر بود اما اکنون به عنوان حزبی شناخته می‌شود که بیشتر نماینده نخبگان است و به طبقه کم‌درآمد جامعه نگاه تحقیرآمیز دارد...
بله، حق با شماست. یک تغییر اساسی رخ داده است. حزب دموکرات در تاریخ خود، به عنوان حزبی شناخته می‌شد که از منافع مردم عادی، بویژه طبقه کارگر و اقشار کم‌درآمد، حمایت می‌کرد. در حالی که افراد مرفه و افراد تحصیلکرده معمولاً پشت جمهوری‌خواهان بودند. اما در انتخابات 2016 این روند معکوس شد و دونالد ترامپ توانست حمایت زیادی از افرادی که مدرک دانشگاهی نداشتند، بدست آورد. ما که بیشتر وقت خود را میان افراد تحصیلکرده سپری می‌کنیم ممکن است این واقعیت به چشم‌مان نیاید که دو سوم هموطنان ما مدرک دانشگاهی ندارند. اما در حزب دموکرات، با پدیده جهانی‌شدن، دو نگرش غالب ایجاد شد؛ یکی «تأکید بر برتری بازار آزاد» و دوم «تأکید بر شایسته‌سالاری» که هر دو باعث جدایی‌اش از طبقه کم‌درآمد شد.

    چرا مثل گذشته افراد دیگر نمی‌توانند به‌راحتی از طبقه پایین به طبقه بالاتر پیشرفت کنند؟ این موضوع با تغییر اولویت‌های حزب دموکرات چه ارتباطی پیدا می‌کند؟
ما در امریکا مدت‌ها خودمان را با این فکر تسلی داد‌‌یم که نیازی نداریم مانند کشورهای اروپایی نگران نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی باشیم؛ زیرا در امریکا امکان پیشرفت و ارتقا وجود دارد و هیچ‌کس مجبور نیست در شرایط یا محدودیت‌هایی که متولد شده، تا پایان عمر سر کند.
اما نکته قابل تأمل این است، در کشورهای اروپایی که از برابری بیشتری برخوردارند، «نرخ تحرک اجتماعی بین‌نسلی» از امریکا بیشتر است. به این دلیل که کشورهای اروپایی از «دولت رفاه قوی»، «آموزش عمومی باکیفیت» و «خدمات بهداشتی مؤثر» برخوردار هستند که بسترهای لازم برای پیشرفت شهروندانش را فراهم می‌کند.
اما در امریکا همزمان با افزایش نابرابری، امکان پیشرفت اجتماعی کاهش یافته است و باور به اینکه «اگر تلاش کنی؛ موفق می‌شوی» دیگر برای بسیاری از مردم انگیزه‌بخش نیست؛ بلکه برعکس، ناامیدکننده است؛ زیرا مردم فهمیده‌اند که هرقدر هم سخت تلاش کنند، نمی‌توانند پیشرفت کنند. مشکلات اقتصادی مردم امریکا نه‌تنها شامل نابرابری اقتصادی، از دست دادن شغل و رکود دستمزدهاست بلکه یک پیام ناامیدکننده نیز داشت که از سوی نخبگان تحصیلکرده مطرح می‌شود: «اگر سخت کار کنید و تحصیل کنید؛ موفق می‌شوید.»
اگر همان‌طور که دموکرات‌ها می‌گویند، دونالد ترامپ فردی نامناسب و تهدیدی جدی برای دموکراسی است، پس چرا بیش از نیمی از مردم امریکا او را به دموکرات‌ها ترجیح می‌دهند؟ این یک سؤال جدی و هشداردهنده برای دموکرات‌هاست که باید از خود بپرسند  البته اگر می‌خواهند دوباره حزب خود را زنده و تقویت کنند.

 چرا ترامپ برای گروه‌هایی از مردم جذاب است؟ تمایل مردم به ترامپ چقدر منشأ اقتصادی دارد و چقدر به مسائل فرهنگی و اجتماعی در جامعه امریکا برمی‌گردد؟
همه این عوامل دخیل هستند. به بیراهه خواهیم رفت اگر میان مسائل اقتصادی مانند تورم، اشتغال، رشد اقتصادی و توزیع درآمد از یک‌سو و نارضایتی‌های فرهنگی از سوی دیگر تفکیک قائل ‌شویم. چون اقتصاد تنها به جنبه‌های مالی و مادی محدود نمی‌شود و در شکل‌دهی به روابط و جایگاه اجتماعی افراد نیز تأثیرگذار است.
 به نظر من، انتخابات امریکا در یک سؤال اساسی خلاصه شد: «کدام نامزد می‌تواند در شرایط موجود امریکا تغییر ایجاد کند؟» زیرا مردم خواهان تغییر بودند و ترامپ توانست رأی‌دهندگان را قانع کند، او کسی است که می‌تواند شرایط را تغییر دهد، اما هریس در ارائه چنین تصویری از خود موفق نبود.
آنچه در سال‌های اخیر باعث رویگردانی کارگران از حزب دموکرات شده، این احساس است که نه‌تنها از نظر اقتصادی عقب مانده‌اند بلکه به ارزش اجتماعی آنان نیز بی‌توجهی شده است. در کنار اینها، حزب دموکرات در سال‌های اخیر با تأکید بیش از حد بر این پیام که راه‌حل مشکلات مردم گرفتن مدرک دانشگاهی است به مسأله دامن زد و نوعی نگرش تحقیرآمیز مبتنی بر مدرک تحصیلی ایجاد کرد. مردم نه‌تنها از مشکلات اقتصادی رنج می‌برند بلکه احساس می‌کنند نخبگان و سیاستمداران به آنها نگاه از بالا به پایین دارند و این ترکیبی حساس و خطرناک از نارضایتی‌های اقتصادی و فرهنگی است که از نظر من دونالد ترامپ توانست به‌خوبی از آن برای جلب حمایت مردم بهره‌برداری کند، اما حزب دموکرات هنوز نتوانسته به‌خوبی این مسأله را درک کند یا راه‌حلی مناسب برای پاسخ به نارضایتی‌ها ارائه دهد.

  یکی از مفاهیم فلسفی که در تمام کتاب‌های شما وجود دارد «مشترکات اجتماعی» است. در زمانه‌ای که نابرابری‌ها در حال افزایش است و تحرک اجتماعی کاهش یافته، مردم احساس می‌کنند ارتباط و پیوند اجتماعی آنان هم از بین رفته است. در این باره برای ما توضیح می‌دهید؟
روزگاری استادیوم‌های ورزشی جایی بود که مردم را از همه طبقات اجتماعی کنار هم جمع می‌کرد، اما اکنون کسانی که توانایی مالی بیشتر دارند و از طبقات برخوردار جامعه هستند در جایگاه ویژه می‌نشینند و مردم عادی در جایگاه‌های پایین مستقر می‌شوند. در چند دهه اخیر، از بین رفتن فضاهای عمومی و مشترک، اثری مخرب بر جامعه گذاشته و باعث نابرابری‌های فزاینده شده است. چنانکه افراد مرفه و افراد کم‌درآمد زندگی‌های بسیار متفاوتی پیدا کرده‌اند؛ اکنون فرزندان خود را به مدارس مختلف می‌فرستیم و در مکان‌های متفاوت زندگی، کار، خرید و تفریح می‌کنیم. این برای دموکراسی خوب نیست، زیرا دموکراسی فقط به رأی دادن در روز انتخابات محدود نمی‌شود بلکه وابسته به زندگی مشترک و تعامل اجتماعی میان افراد است و به ما یادآوری می‌کند که همه ما با هم در این جامعه شریک هستیم.
وقتی «جامعه مدنی» از هم می‌پاشد و تعاملات اجتماعی میان افراد از طبقات مختلف در زندگی روزمره کاهش می‌یابد «حس همبستگی» از بین می‌رود که برای عملکرد درست دموکراسی ضروری است. این هم یک نکته دیگر است که دموکرات‌ها از آن غافل شده‌اند.
 دموکرات‌ها اجازه داده‌اند که جناح راست و جنبش MAGA (دوباره امریکا را بزرگ کنیم) «غرور ملی امریکایی» را به انحصار خود درآورند. شعار «دوباره امریکا را بزرگ کنیم» اگرچه مشکلات زیادی دارد و برخی فکر می‌کنند نوعی ملی‌گرایی افراطی است، اما به آرزوی مردم برای غرور ملی‌ پاسخ می‌دهد. بنابراین دموکرات‌ها باید یک دیدگاه مترقی و مثبت از میهن‌پرستی، غرور ملی و حس جامعه‌گرایی ارائه دهند.

 

بــــرش

 نقد مایکل سندل به پروژه «جهانی‌سازی»

«جامعه مدنی» نیاز به تجدید حیات دارد. فضاهای عمومی و مکان‌های مشترک را باید تقویت کنیم تا مردم را به عنوان شهروندان دموکراتیک، کنارهم جمع ‌کند. سرمایه‌گذاری برای پارک‌های شهری، حمل‌و‌نقل عمومی، کلینیک‌های بهداشتی، کتابخانه‌های عمومی و مؤسسات فرهنگی باید تقویت شود تا مردم را دورهم جمع کنند. از همه اینها مهم‌تر این است که باید در مدارس عمومی افراد از طبقات مختلف بتوانند در یک تجربه دموکراتیک مشترک کنار هم بنشینند و با یک کیفیت آموزش ببینند.
پروژه «جهانی‌سازی» به مردم القا کرد که مرزها و هویت‌ ملی چندان مهم نیست و ما نیازی به هم‌وطنان خود برای تولید یا مصرف نداریم بلکه می‌توانیم با هرکسی در هر جای دنیا همکاری کنیم. این نگرش باعث برون‌سپاری و کاهش وابستگی به جامعه ملی شد. این پیام خوبی نبود که به مردم مخابره شد: «ما به هم‌وطنان خود نیاز و وابستگی نداریم و برای پیشبرد کارها می‌توانیم از ظرفیت‌های جامعه جهانی استفاده کنیم.» این وضعیت حس تعلق‌خاطر به جامعه ملی را کاهش داده است و باعث خشم طبقه پایین از ثروتمندان شده است چون می‌بینند افرادی که به ثروت‌های عظیمی رسیده‌اند دیگر به کار آنان نیازی ندارند.
بنابراین باید «اقتصاد ملی‌گرایانه» را تقویت کنیم و در تولید کالاها، وابستگی خارجی را کم کنیم و از صنایع داخلی حمایت کنیم. همه اینها می‌توانند در قالب نوعی میهن‌پرستی احیا شوند. احترام به کار هم‌وطنان‌ و وابستگی متقابل و تعهدات مشترک می‌تواند هم اقتصاد ملی را رونق ‌بخشد و هم حس میهن‌پرستی را تقویت ‌کند.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و ششصد و هفده
 - شماره هشت هزار و ششصد و هفده - ۰۸ آذر ۱۴۰۳