«شرف تن» از دیدگاه پدیدارشناسی بدن
فضیلت تن در پازل مرگ و زندگی
مرگآگاهی است که انسان را از سویی به «اهدای کالبد» و از دیگر سو به «تفاخرات آرامگاهی» میکشاند
دنیای امروز را اگر دنیای «تنها» بنامیم بیراهه نرفتهایم؛ دنیایی که «تن» در آن در مرکز توجه انسان قرار گرفته و میل به عملهای زیبایی افراطی و بدنسازیهای غیرمتعارف، شواهدی بر این مدعاست. تن حتی بعد از مرگ هم برای انسان امروز حائز اهمیت است، چنانکه برای برخی به خرید آرامگاههای فاخر منتهی میشود و برای برخی دیگر، به تصمیمهای بشردوستانهای چون اهدای عضو یا اهدای کالبد منجر میشود. این تفاوت رفتار، در مرگآگاهی انسان ریشه دارد. مرگآگاهی، انسان را به بصیرتی میرساند که باعث تفاوت در منش رفتاری و تصمیمهای او میشود. در این گفتار این تجربههای بعد از مرگ مورد بحث قرار گرفته است.
دکتر مقصود فراستخواه
استاد جامعهشناسی و عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی
جهان شگفت تنها
در گذشته علمالابدان (تنشناسی) در کنار علمالادیان، از حوزههای علمی مهم و قابلتوجه بود که بتدریج در دوره معاصر به تأملات درباره بدن و بدنمندی رسید.
این پیشینه عملی، در قرن 19 به شبهعلمی به نام «جمجمهخوانی» تمایل پیدا کرد که ادعا داشت، منش و شخصیت افراد را میتوان از روی شکل جمجمه آنان تشخیص داد.
امروزه دیگر جمجمهشناسی را یک رشته علمی به حساب نمیآورند.
در دوره متأخر «تأمل در باب بدن» فصل مهمی از انسانشناسی و مردمنگاری شد که اتنوگرافیستها و انتروپولوژیستها برای فهم آیینها به تحلیل بدن رو آوردند. به عنوان مثال، روبر هرتز در ابتدای قرن بیستم متنی درباره «برتری دست راست» نوشت و در آن به لحاظ مردمشناختی بررسی کرد که دست راست و دست چپ چه اهمیتی در فرهنگها دارند و چطور نشانهای از خوب و بد میشوند. تمام آیینها و مناسکگذار از مراسم تولد و دندان درآوردن کودک گرفته تا مناسک ازدواج و بارداری و مرگ و... حاوی نشانههای بدنی هستند و به این اعتبار، بدن و نشانههای بدنی برای مردمشناسان اهمیت ویژهای دارند.
معادله معنادار
ذهن دکارتی قائل به دوگانه ذهن و بدن بود اما این رهیافت بدنمندی، بعد از او متحول شد و این افق فکری شکل گرفت که ذهن با بدن ظهور پیدا میکند و برخلاف نظر دکارت، ذهن در بدن و با بدن جریان دارد و به این اعتبار، بدن، تجلیگاه ذهن و روح است.
این رویکرد تا آنجا پیش رفت که اکنون بر این باوریم، زندگی ادراک تنانه و بدنمند است. یک انسان با بدن نقاشی، نگارگری و صنعتگری میکند.
در این رویکرد، ذهن در بدن و لای انگشتان دست یک نقاش است. امروزه تحقیقات نشان میدهد که وقتی عملکرد انگشتان دست انسان محدود میشود، عملکرد شناختی او نیز افت پیدا میکند.
بنابراین امروز میدانیم که ذهن انسان امری انتزاعی و جدا از بدن نیست. در واقع ذهن در بدن جاری است که میتواند بیندیشد و احساس کند.
به همین دلیل میگوییم عواطف انسان بدنمند است. نشانگان واژگانی که در مورد عاطفه وجود دارد گواهی بر این مدعاست؛ واژگانی چون نرمخویی، فروتنی، خیرهسری، افتادگی، سرسنگینی، دلتنگی، گشادهدستی، گشادهرویی، خوشدستی، پایمردی و... همه این واژگان که بار عاطفی هم دارند؛ بدنمند هستند. حتی روح عارف هم تنانه است؛ عارف در بدن و با بدن به وجد میآید و سماء میکند.
اگر از عارف ظهوریات بدنیاش را بگیرید نمیتواند جریان پیدا کند، تکمیل شود و توسعه یابد. به همین دلیل است که در میراث عرفانی و ادبی ما بسیار با نمادهای تنانهای چون چشم، ابرو، مو و... مواجه میشویم که نشان میدهد حتی عرفان هم بدنمند است.
حاصل حیات معرفتی تن
بعدها یک تحول پارادایمی در عرصه دانشپژوهی اتفاق افتاد که مدعی است جهان تنها اشیا و ابدان نیست، بلکه جهان یک حوزه معنایی است.
به این اعتبار، ما در اجسام و اشیا به سر نمیبریم بلکه در یک جهان معنایی زندگی میکنیم و بر حسب معناهایی که در جهان ما وجود دارد «بودگی» داریم و تفسیری که از جهان و اجزای آن داریم در نحوه زندگی و نوع عملکرد ما بروز پیدا میکند.
در واقع تفاوت رفتاری ما بستگی به این دارد که چه معنایی به جهان میدهیم و چه معنایی از جهان میستانیم.
بنابراین ما قادر نیستیم در یک جهان بیمعنا زندگی کنیم و جهان باید برای ما معنا داشته باشد.
بنابراین بر حسب اینکه پول، دانشگاه، وطن، ملت، خیابان، سرزمین و... را چگونه معنا میکنیم به همان میزان متفاوت از هم رفتار میکنیم.
بنابراین بر اساس اینکه «بدن» را چگونه تعریف میکنیم، رفتارهای متفاوتی را نسبت به آن اتخاذ میکنیم. بدن یک موجودیت فیزیکی و فیزیولوژیکی نیست بلکه حاوی یک فحوای معنایی است که باید آن را نشانهشناسی کرد. بدن یک نشانه و یک آیت است که ظهور پدیدارشناختی یافته است.
موریس مرلوپونتی، برجستهترین پدیدارشناس قرن بیستم، معتقد است که بدن ابژه نیست بلکه جهانی از معنا و نشانههاست.
هر انسان، یک طرحواره بدنی دارد و زندگی او یک پروژه است که با بدن او درآمیخته است. بنابراین تفاوت تجربههایی که ما با بدن خود داریم باعث میشود رفتارها و کنشهای متفاوت از یکدیگر داشته باشیم.
حکمرانی تنانه
تجربههای زیسته ما بدنمندی ما را میسازد. ما بر اساس نوع تجربهای که داریم بروز رفتاری متفاوتی داریم. بر این اساس، میتوان 6 نوع تجربه را از هم متمایز کرد:
1. تجربه مصرفگرایانه؛ تغذیه، تفنن، تنآسایی، ژست و فیگور از جمله توجه به بدن از نوع مصرفگرایانه است.
2. تجربه مولد؛ تفکر، هنر، مهارت و حرفه از جمله تجربههای مولد بدن است که طی آن بدن آموزش میبیند و کار و تحقیق میکند.
3. تجربه ارتباطی؛ گفتوگو، همیاری، فعالیت داوطلبانه و اجتماعات مدنی از جمله تجربه ارتباطی بدن است.
4. تجربه رهایی؛ صراحت، جرأت، آزادگی و دگرگونهاندیشی از جمله تجربههای رهایی بدن است. به عنوان مثال، همواره تلاش میکنند خود را از مفروضات غلط رها کنند، خود را از عقاید بلوغنیافته رها کنند، خود را از ایدئولوژی و معرفتهای کاذب رها کنند؛ که در واقع تجربه نقادی در بدن است؛ تجربه حقگویی است.
5. تجربه استعلایی؛ نیایش، مکاشفه، سلوک، ریاضت، مدیتیشن و یوگا از جمله تجربههای استعلایی بدن است.
6. تجربه مرگآگاهانه؛ بدن به مرگ خویش آگاه است و میداند که میهمان است و ماندنی نیست. این مرگآگاهی، انسان را به بصیرتی میرساند که در اعمال و رفتار او تأثیر میگذارد.
جسم فانی؛ تن باقی
بر حسب تجربههای متفاوتی که از بدن و بدنمندی داریم، مداخلاتی درباره بدنمان بعد از مرگ انجام میدهیم. یکسری از این مداخلات، مداخلات آیینی است، مثلاً برخی توصیه میکنند که بعد از مرگ در کجا و کدام گورستان و در چه نوع قبری دفن شوند و حتی گاه با عقلی ابزاری با این مسأله برخورد میکنند و آرامگاههای بسیار ممتازی پیش از مرگ خریداری میکنند که اینچنین «اقتصاد مرگ»، «بازار مرگ» و «تفاخرات آرامگاهی» پدیدار میشود.
این قسم از تصمیمات برای بدن بعد از مرگ، ناشی از یک نوع تجربه از بدن است؛ بنابراین نباید آنان را قضاوت و ارزشداوری کرد.
اما ممکن است انسان به شیوه دیگری هم درباره بدن خود بعد از مرگ مداخله داشته باشد که از نوع اندیشیدهتر است. یکی از اندیشیدهترین مداخلات درباره بدن بعد از مرگ، این است که فرد «اهدای کالبد» یا «اهدای عضو» انجام دهد که معنای زیستهشده تر از بدن است.
در چنین معنایی از بدن، «شرف تن» و «فضیلت تن» برجسته میشود؛ چنانکه فرد نمیخواهد بعد از مرگ، فقط در معنای آیینی محدود شود و در یک روند معمول و طبیعی به خاک سپرده شود؛ بلکه میخواهد بدن و کالبد او بعد از مرگ، به جریان دانشپژوهی یا بشردوستانه گره بخورد و از این طریق، به رفاه بشر و تقلیل درد و رنج و بیماری او کمک کند.
بنابراین کسی که «اهدای کالبد» یا «اهدای عضو» انجام میدهد در واقع در زمان حیات خود برای کالبدش بعد از مرگ تصمیم میگیرد؛ تصمیمی که در آن «شرف تن» برجسته میشود.
* مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر فراستخواه با عنوان «پدیدارشناسی بدن؛ تنانگی و اهدای کالبد» است که در محل دانشگاه تربیت مدرس ارائه شده است.
بــــرش
مرگی برای گرامیداشت زندگی
«اهدای کالبد» یک فحوای پدیدارشناختی دارد که نوعی تنانگی ادراک شده و تجربه شده است. نوعی طرحواره و تجربه از بدن، که فرد بدنش را به مثابه یک پروژه میبیند که با آن زیسته و تجربه کرده است و میخواهد بعد از مرگش هم این پروژه ادامه پیدا کند.
ممکن است فرد تجربهای از بدنمندی خود داشته باشد که تصمیم بگیرد تن او در این جهان ادامه پیدا کند. بنابراین با اهدای کالبد، یک نوع کنش فعالتر و خودآگاهانهتری را نسبت به بدن خود انجام میدهد و تصمیم به «اهدای کالبد» میگیرد که بدنش به یک سامانه علمی یا یک مرکز تحقیقاتی آکادمیک سپرده شود تا طبق یکسری هنجارها و اصول اخلاقی به جریان دانشپژوهی کمک کند.
بنابراین «اهدای کالبد» نوعی بدنمندی اخلاقی است که سوژه تصمیم میگیرد واپسین حس تملک درباره خود و اندامش را مدیریت کند و تجربه نثار را شامل حال خود کند. در واقع اهدای کالبد یک تجربه تکمیلی از عمل نثار است.
حال برای اینکه مردمان بیشتری در جریان اهدای کالبد قرار گیرند، به لحاظ اجتماعی نیازمند زمینهسازیهایی هستیم، به عنوان مثال «حکمرانی خوب نظام سلامت» و «حکمرانی خوب نظام دانشگاهی» میتواند اعتماد به نهاد علم و اعتماد به نهاد سلامت را ارتقا بخشد و متعاقب آن، افراد بیشتری تصمیم به اهدای کالبد بگیرند.