چالشهای مکرر بودجهریزی فرهنگی
رضا دبیری نژاد
کارشناس فرهنگی
وقتی صحبت از فرهنگ میکنید، حوزه گستردهای به ذهن متبادر میشود و مصداقهای عینی متعددی به چشم میآید و هر کس از ظن خود تصویری از فرهنگ میسازد. در نتیجه میتوانیم بگوییم که حوزه بیحد و مرزی شکل میگیرد.
از سوی دیگر همه این حوزه گسترده را در برابر متولیان قرار میدهیم و از تمام نهادها و سازمانهای فرهنگی توقع مواجهه با این حوزههای پراکنده داریم. حوزه گسترده فرهنگی، گستردگی چالشها و مسائل را هم با خود دارد. چالشهای حوزه فرهنگ حاصل سلایق، تغییر شبکههای ارتباطی، تغییر نسلها و دگرگونی نظامهای اجتماعی و بسیاری مسائل دیگر است که هر کدام فهرستی از پدیدههای تأثیرگذار را در خود جای دادهاند. اما مسأله اینجاست که در بسیاری از امور فرهنگی به جای درک صحیح فرهنگ و درک شرایط پیش آمده به ایجاد سازمانی جدید دست زدهایم، به امید اینکه سازمان جدید میتواند چالش پیش آمده را حل کند یا اهمیت موضوعی را در حیطه فرهنگ نشان دهد.
این ساختن سازمانهای فرهنگی که به یک رویه تبدیل شده، سبب موازیکاری، رقابتهای پیدا و پنهان و در نهایت بار افزایشی برای حیطه فرهنگ شده است. ایجاد هر سازمان با خود انبوهی از بار مالی و انسانی دارد، اما این موضوع وقتی مسألهساز میشود که هر سازمانی به هویتی متمایز در حیطه عملکردی و موضوعی خود نرسد و دچار شباهت عملکردی با سازمانهای دیگر شود.
از سوی دیگر مهمترین عملکرد نهادهای فرهنگی در سالهای گذشته، رویدادسازی بوده که باعث شده این رویدادها به یک رویه تبدیل شوند و شاهد آن هستیم که هر رویداد به یک وظیفه تبدیل میشود و در فرآیند فربهسازی رویدادها در توالی سالیانه بر آن هستند که وسعت یابند. این گونه است که کثرت رویدادها و فربه شدن آنها برای آن که نشان دهند در حال بهتر شدن هستند، باعث شده سالیانه بر بار مالی این حوزه نیز افزوده شود.
این شباهت و همپوشانی موضوعی و رویکردی را میتوان در رویدادهای فرهنگی نیز مشاهده کرد. اما یکی از ابرچالشهای این حوزه، مسأله سلیقهگرایی در مدیریت فرهنگی است که هر مدیر بنا به علاقه، تحصیلات و تجربههای پیشین و حتی حلقههای پیرامونی، موضوعات و کارکردهایی را در اولویت و برتری قرار میدهد که این سلیقه در توازن بینابخشی برای حوزه مالی نیز تأثیرگذار است، بنابراین شاهد بودهایم که حیطههایی برجسته شده و برعکس، عملکردها یا موضوعاتی به حاشیه رفته و مهمترین تأثیر آن نیز این بوده که بسیاری از پروژههای زیرساختی به تعویق و عقب افتاده است.
وقتی به نظام برنامهریزی فرهنگی کشور نگاه میکنیم، شاهد آن هستیم که پروژههای عمرانی و زیرساختی متعددی بیش از دو دهه امتداد یافته اما به نتیجه نرسیده است و حالا در گذر زمان حتی دیگر آن کارکردی که برای آن پروژهها در نظر گرفته شده نیز معنای خود را از دست داده و نیاز به بازتعریف و بازنگری پروژه و برنامه عملیاتی است که خود بار افزودهای را ایجاد میکند. حتی به تعویق افتادن این پروژهها میتواند حجم مالی آن را افزایش دهد که نظام برنامهریزی مالی را به هم میریزد.
در همین زمینه باید به فرسوده شدن اماکن فرهنگی و زیرساختها نیز اشاره کرد که در زمان مناسب بهینه و به روز نشدهاند و هر مدیری آن را به زمانی دیگر واگذار کرده که نتیجه آن باعث ایجاد چالشهای جدی در این زمینه شده که جایگاهی در برنامهریزی فرهنگی نیز ندارد.
نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد، مرکزگرایی در برنامهریزی بودجههای فرهنگی است که بخش عمدهای از بودجههای فرهنگی در مرکز مصرف میشود و در نتیجه شاهد توازن مالی در بهرهمندی ملی از بودجه فرهنگی نیستیم. اما نکته مهمتر از میان همه چالشها، اثربخشی برنامههای فرهنگی به میزان مصرف آنهاست.
تعدد برنامههایی که سبک و سنگین شدهاند و در تکرار خود بودجههای فرهنگی را میخورند به یک الگوی پایدار در برنامهریزی سالیانه و برخورداری از بودجههای فرهنگی تبدیل شدهاند که هر نوع امکان جسارت در به هم زدن این رویه و هماهنگسازی با نیازهای فرهنگی زمانه و جامعه را میگیرد و همان ساختارهای ثابت همچنان تکرار میشوند، اما زمانه و نسلها تغییر کردهاند و نوع زیست فرهنگی شرایط و ساختار جدیدی را به وجود آورده که خارج از نظام ثابت قرار دارد، در نتیجه کم کم این نظام، سنگین و جا مانده و به حاشیه رفته و دیگر اثربخشی خود را ندارد و تنها بودجههای فرهنگی را مصرف میکند تا به تکرار گزارش دهد.
از این رو در مواجهه با بودجههای فرهنگی با انبوهی از نقدها، پارادوکسها و تضادها روبهرو هستیم که خود به تکرار افتاده و حتی نقدها در این تکرارها عادی شدهاند، اما خطر اینجاست که در زمانی نه چندان دور با شکافهای عمیق روبهرو خواهیم شد که همه سازمانهای فرهنگی را به چالشهای زیربنایی سوق میدهد.