دوشنبه‌بازار محله نیروی هوایی از نمایی نزدیک

از عسل کوهرنگ تا هسته زردآلوی مرند

«از شیر مرغ تا جان آدمیزاد اینجا پیدا می‌شود. از مواد غذایی، بهداشتی، پوشاک، لوازم‌التحریر و کفش گرفته تا وسایل خرازی، کالاهای فرهنگی، لوازم سرگرمی و اقسام تنقلات.» این‌ها را از زبان هر کسی که برای خرید راهی بازارروز می‌شود، می‌شنوی. راه رفتن، تماشا و خرید در این بازارهای محلی و هفتگی حال خوبی به آدم می‌دهد و زندگی در قدم به قدم آن جریان دارد. هر غرفه، شعاری را برای خودش روی پلاکارد نوشته و نصب کرده است:«خرید مستقیم از کشاورز، کیفیت را با ما تجربه کنید.» اینجا دوشنبه‌بازار محله نیروی‌ هوایی است؛ جایی که قدمتش به یک دهه می‌رسد و کسی دست خالی از آن بیرون نمی‌آید. انگار این بازارهای محلی به زندگی اهالی محل گره خورده است.

مرجان قندی
خبرنگار

هوای ما را داشته باشید
کوه هسته زردآلوی روی چرخ را با دست مرتب می‌کند و با صدای بلند می‌گوید:«بدو‌بدو بیا این طرف بازار، داروی ضدسرطان دارم.» وقتی قیمت را می‌پرسی، مشتی از هسته‌ها را تعارف می‌کند و می‌گوید:«مغز هسته زردآلو به صورت خام و بوداده است. خواص ضدسرطان و ضدعفونت دارد. من 480 می‌فروشم اما تو تجریش 700 می‌فروشند. باور کنید اگر بخورید سرطان نمی‌گیرید.»
35 سال دارد و وقتی صحبت از اوضاع و احوال و کسب‌وکار در بازارچه می‌شود، گلویی صاف می‌کند و می‌گوید:«محصول باغ خودمان در مرند است. مرند به شهر زردآلو مشهور است. تابستان زردآلو می‌آورم و الان هم هسته زردآلو. از قدیم گفته‌اند زردآلو خودش سردی است و هسته‌اش گرمی. از تو گوگل خواصش را درآوردم و نوشتم؛ مردم هم خیلی استقبال می‌کنند. امیدواریم شهرداری هوای غرفه‌دارها را داشته باشد. اینجا هم خوب است، اما اگر برای محل بازارروزهایی که می‌خواهند تازه راه‌اندازی کنند از ما که چند سالی است در این بازار فعالیت می‌کنیم نظرخواهی کنند، قطعاً نتیجه بهتر هم خواهد شد.»

فروش اینجا بهتر از مغازه است
«اینجا فروشمان خیلی بهتر از مغازه است؛ هزینه‌ها کمتر از مغازه و مشتری هم بیشتر است. مغازه که باشیم، هر نیم ساعت شاید یک نفر برای خرید بیاید اما اینجا رفت‌وآمد زیاد است.» یوسف، غرفه‌دار لوازم‌التحریر و لوازم آشپزخانه این را می‌گوید و سایبان غرفه را جابه‌جا می‌کند و می‌گوید:«مغازه هم دارم اما هر هفته اینجا و بقیه بازارروزهای تهران غرفه می‌گیرم. مشتری‌های ما اغلب بچه‌ها هستند، قسمت آشپزخانه هم خانم‌ها؛ البته خستگی کار در بازار‌روز بیشتر است چون باید هر روز همه این لوازم را بچینی و هر شب جمع کنی. خیلی‌ها هم فقط قیمت می‌پرسند و می‌روند اما هر چقدر خسته باشیم با خوشرویی جواب می‌دهیم.»
چند قدم آن‌طرف‌تر نزدیک پله‌ها، پیرمردی با کلاه نمدی و کارتخوانی در دست ملاقه آهنی را در ظرف عسل می‌برد، داخل بطری شیشه‌ای می‌ریزد و به مشتری می‌دهد. اهل چهارمحال‌وبختیاری‌ است و از عسلی  که می‌فروشد با آب و تاب تعریف می‌کند و می‌گوید:«این عسل گون کوهرنگ و از بهترین عسل‌هاست. کندو دارم و عسلش را به تهران می‌آورم. مدام در رفت‌و‌آمدم. قیمت این عسل را هر کجا بپرسید بین 400 تا 450 تومان است اما من 250 تومان هم به مشتری‌هایم می‌دهم. پیر شده‌ام و کار کردن برایم سخت است، اما باید خرج زندگی‌ام را دربیاورم و هر روزی که توان داشته باشم به بازار‌روز محله‌ می‌آیم. دیگر همه مرا می‌شناسند و خیلی‌ها عسلشان را فقط از من می‌خرند.»

هم رفیقیم هم رقیب
چند مشتری جلوی یکی از غرفه‌ها که کفش زنانه دارد جمع شده‌اند، مسئول غرفه پسر جوانی است که می‌گوید دانشجو است. با صبر و حوصله با مشتری‌هایش رفتار می‌کند. سرش که خلوت می‌شود از اوضاع و احوال کاسبی‌اش می‌‌گوید:«خدا را شکر درآمد خوبی دارم. کفش‌های ما از 300 تا 600 هزار تومان است. مشتری‌هایی که تازه به بازار‌روز می‌آیند طوری به محصول غرفه‌دارها نگاه می‌کنند که انگار همه اجناس بنجل هستند اما اگر همین کار را پشت ویترین مغازه با قیمتی بالاتر ببینند، به‌به و چه‌چه می‌کنند. ما هم گاهی از نگاه و تکیه‌کلام حرف‌هایشان ناراحت می‌شویم. حداقل سه غرفه دیگر در این بازار هستند که کفش دارند؛ ما رفاقت خودمان را داریم اما از نگاه مشتری رقیب هستیم و اگر قصد خرید داشته باشند حتماً اجناس ما را با هم مقایسه می‌کنند. شغل ما غرفه‌دارها سختی‌های خاص خودش را دارد. باید در گرم‌ترین و سردترین روزهای سال بیاییم و غرفه‌هایمان را برپا کنیم. ساعت کاری ما به حضور مردم و آب‌وهوا بستگی دارد. با اینکه کار دست خودمان است اما نمی‌توانیم یک روز هم تعطیل کنیم چون یک روز که نمی‌آیی، روز بعد لنگ می‌مانی.»
رضا 8 سالی است که در بازارروزهای تهران غرفه دارد و خیلی از غرفه‌دارهای بازارروز را هم می‌شناسد و داستان زندگی هر کدام را برایت تعریف می‌کند. او می‌گوید:«بازارروز جایی است که غرفه‌دار‌ها یا از بالای شهر می‌آیند اینجا غرفه می‌گیرند یا از پایین‌ شهر. اینجا غرفه‌داری هست که تا همین قبل از کرونا کارخانه‌دار بوده اما ورشکسته شده است. حالا چند سالی می‌شود که در بازارروز غرفه می‌گیرد تا دوباره از نو شروع کند. غرفه‌‌داری هم هست که تازه کار را شروع کرده؛ اولین جایی هم که برای شروع کار به ذهن‌ می‌آید، بازار روز است. از اینجا شروع می‌کنند تا خودشان را بالا بکشند و یک روز مغازه بخرند. جا گیر آوردن در بازارروزها خودش قصه‌ای طولانی دارد. اگر کسی بخواهد تازه وارد این بازار شود و غرفه بگیرد، باید برای یک متر جا میلیونی پرداخت کند. غرفه‌ات هم کجای بازار باشد مهم است. اینکه یک جای بازارروز غرفه داشته باشی حتی اگر جای خوبی نباشد، بهتر از این است که اصلاً جا نداشته باشی!» بوی فلافل فضای بازارروز را پر می‌کند. مسئول غرفه با سرعت فلافل‌ها را داخل روغن داغ می‌اندازد و می‌گوید:«با اینکه همه غرفه‌دارها همدیگر را می‌شناسند و کنار هم اجناسشان را بساط می‌کنند اما گاهی سر نیم متر یا حتی 20 سانت جا که کوچک و بزرگ می‌شود به مشکل برمی‌خورند. خودم چندین‌بار شاهد دعوای آنها بودم.»

یک روز خالی یعنی کلی ضرر
هر چند اغلب غرفه‌دارها شرایط آب‌وهوایی را یکی از سختی‌های کار می‌دانند اما مشکلات بزرگ‌تری هم دارند. غرفه‌داری که محصولات سالم و ارگانیک می‌فروشد از تعطیل شدن بازارروز پارک پلیس گله می‌کند و می‌گوید:«از اول هفته تا آخر هفته متناسب با هر روز هفته یک بازارروز برپا می‌شود که در همه آنها حضور دارم. بازارروز پارک پلیس یکی از بهترین و منظم‌ترین بازارها بود اما متأسفانه حدود یک ماه قبل به خاطر حادثه‌ای که در شهربازی پارک اتفاق افتاد، ماشین آتش‌نشانی در مسیر بازار گیر کرد و بموقع به محل حادثه نرسید. مسئولان مربوطه بازارروز را مانع دیر رسیدن نیروهای آتش‌نشانی اعلام کردند و تصمیم به منحل کردن بازارروز گرفتند. حالا در این یک ماه یک روزمان در هفته خالی شده و کلی ضرر می‌کنیم.»

خرید آسان اما با حاشیه
وحیده نجفی ساکن خیابان گلپایگانی است و هر هفته به دوشنبه‌بازار پارک پیروزی می‌آید. او می‌گوید:«با مادر همکلاسی‌های پسرم هر هفته قرار دوشنبه‌بازار داریم، اجناس این بازار متنوع است و معمولاً خریدهای هفتگی خانه را از همین بازار تهیه می‌کنم. از ادویه تا تنقلات برای بچه‌ها. گاهی همه خریدهای پوشاک‌مان را هم از این بازار می‌خرم و هیچ نگرانی‌ای ندارم چون هر چیزی را اینجا با کیفیت و قیمت خوب پیدا می‌کنم. حتی جنس‌های مارک‌دار و خارجی هم در این بازارچه محلی هست. این بازار برای همه سلیقه‌ها جنس دارد و کسی دست خالی بر‌نمی‌گردد.   دسترسی آسان و قرار داشتن در پارک از مزایای دیگر این بازارروز است. معمولاً بعد از خرید دقایقی را در پارک با دوستان می‌مانیم و از طبیعت لذت می‌بریم.»
 «بازارروز محلی است که دیدار‌ها تازه می‌شود و با هم درباره جنس‌هایی که می‌خریم حرف می‌زنیم و اگر چیز خوبی خریده باشیم به یکدیگر پیشنهاد می‌کنیم.» این را پیرمردی که کلاه لبه‌داری به سر دارد می‌گوید و به دوستش گزارش اجناس بازار را می‌دهد. کیسه‌ها را زمین می‌گذارد و می‌گوید:«فروشنده‌های دوشنبه‌بازار منصف هستند و زیاد روی اجناسشان نمی‌کشند. قیمت‌ها طوری است که همه با حداقل توان خرید، می‌توانند بخرند. این بازار هفتگی است و این فرصت را داریم تا اقلام مورد نیازمان را از قبل یادداشت کرده و برای خریدمان برنامه‌ریزی کنیم؛ البته چون گاهی فروشنده‌ها ثابت نیستند چیزهایی که فکرش را هم نمی‌کنیم می‌آورند و غافلگیر می‌شویم.»

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و پانصد و نود و سه
 - شماره هشت هزار و پانصد و نود و سه - ۱۰ آبان ۱۴۰۳