شهادت رهبر حماس گواه مقاومت تا آخرین نفس

افســــانه سنــــوار

سربازی که عبری می‌دانست و درون جامعه اسرائیل و هر آنچه بود و نبود را به خوبی می‌شناخت، به همین دلیل صهیونیست‌ها دل خوشی از یحیی السنوار نداشتند، تا جایی که بارها مقامات رژیم صهیونیستی او را «شبح مرگ یا مرد مرده یا مرده متحرک» نامیده ‌بودند

گفته بودند مغز متفکر عملیاتی است که یک سالی می‌شود طومار صهیونیست‌ها را در‌هم پیچیده و سازکار ارتشی که ادعا می‌کند چهارمین قدرت نظامی دنیاست را فلج کرده است، مردی که از آغاز 7 اکتبر 2023 تا 16 اکتبر 2024، در زیر و روی زمین غزه ماند و رهبری کرد و دست آخر هم با تکه چوبی رو در روی پهپادی مسلح، پایان مبارزه‌اش را روایت کرد. در میان مردان مبارز حماس معروف بود به «ابو ابراهیم»، اکتبر 1962، جایی میان اردوگاه پناهندگان خان یونس به دنیا آمد، از همان ابتدا طعم آوارگی و دوری از خاک را به خوبی چشیده بود، درس خوانده دانشگاه اسلامی غزه بود اما راه و رسم مبارزه را انتخاب کرد. حوالی سال 78 میلادی بود که وارد ساختار حماس شد و نامش به عنوان بنیانگذار سرویس امنیتی حماس، با نام «مجد» که سر و کارش با پرونده‌های امنیت داخلی است بر سر زبان‌ها افتاد. یک سال بعد از آن زمانی که 26 ساله بود برای گذراندن محکومیتی 23 ساله به اتهام کشتن 2 اسرائیلی و 12 جاسوس راهی زندان‌های رژیم صهیونیستی شد، در نهایت سال 2011 در جریان مبادله تعداد زیادی از زندانیان حماس و جنبش فتح با گیلعاد شلیط در سال ۲۰۱۱ از زندان آزاد شد. اتفاقی که بعدها صهیونیست‌ها اعتراف کردند آزاد کردن السنوار یکی از بزرگترین اشتباهات امنیتی این رژیم بوده است. بعد از آزادی، قسم خورد خواب را برای سران ارتش رژیم صهیونیستی حرام کند و آنها را به دنبال خودش به این طرف و آن طرف بکشاند و تبدیل به چهره‌ای عملیاتی شد که همیشه در نهان بود و در عیان نبود.

راه روشن مقاومت

دو سال پیش از آنکه اولین جرقه عملیات طوفان‌الاقصی در 7 اکتبر روشن شود، در میدانی میان اهالی غزه ایستاد و سران اسرائیلی را تهدید کرد که «با طوفان به سراغتان می‌آییم» طوفانی که هنوز هم بعد از گذشت یک سال برای صهیونیست‌ها ویرانگر است و سیاست یک مشت سیاستمدار و دولت‌های حامی جنایت‌های اسرائیل را به هم ریخته است.
یحیی السنوار مدت‌ها بود از سوی مقامات اسرائیلی متهم به طرح‌ریزی حمله ۷ اکتبر شد که از ابتدای نبرد طوفان‌الاقصی از تونل‌های هزار راه غزه برای جابه‌جایی و ساماندهی نیروهای حماس استفاده می‌کند .‌از این‌رو برای ارتش، السنوار حکم سوزنی را پیدا کرد که باید در انبار کاه به دنبال او بگردند.
سربازی که عبری می‌دانست و درون جامعه اسرائیل و هر آنچه بود و نبود را به خوبی می‌شناخت، به همین دلیل صهیونیست‌ها دل خوشی از یحیی السنوار نداشتند، تا جایی که بارها مقامات رژیم صهیونیستی او را «شبح مرگ یا مرد مرده یا مرده متحرک» نامیده ‌بودند، چند باری هم او را ترسو و بزدل خطاب کردند که از ابتدای طوفان الاقصی از درون تونل‌های غزه خارج نشده است.
 اما در میانه مبارزه یک سال اخیر حماس علیه رژیم غاصب صهیونیستی بارها تصویر مردی روی قاب رسانه‌ها نقش بست که چهره‌اش از یک عزم جدی برای مبارزه حکایت داشت، مردی با اندامی لاغر، صورتی کشیده و نگاهی خاص و علامت پیروزی که زینت همیشگی انگشتانش بود حرف‌های زیادی برای گفتن داشت، روزهایی را روایت می‌کرد که در زندان‌های اسرائیل پای برهنه راه می‌رفت تا اتصالش با خاک میهن قطع نشود، یا درد بیماری را یادآور می‌شد که او را به کام مرگ نزدیک می‌کرد اما نجات یافت، همه چیز دست به دست هم داده بود تا یحیی السنوار بماند و بلای جان رژیمی شود که همه توانش را گذاشت تا با از میان برداشتن او برای خود افتخارآفرینی عاریه‌ای بخرد.
برخی رسانه‌های خارجی گفته بودند یحیی السنوار یکی از رهبران گریزپای حماس است که ارتش و دستگاه‌های اطلاعاتی رژیم صهیونیستی را برای پیدا کردن جا و مکانش با یک سردرگمی رو‌به‌رو کرده بود و همیشه از آنها یک قدم جلوتر بوده است.
اسرائیل حتی دست به دامن اتحادیه اروپا هم شد تا نام السنوار را در لیست چهره‌های تروریست و تحت تعقیب قرار دهد، با قدرت گرفتن حماس نام و نشانش در کنار مردانی دیگر قرار گرفت تا در صدر افرادی باشد که رژیم اشغالگر قدس باید برای از میان برداشتنش برنامه‌ریزی کند. حذف ابو ابراهیم با تاکتیک‌های نظامی کار ساده‌ای نبود، نفوذ به تونل‌های غزه هم عملاً امکان‌‌پذیر نبود، از این‌رو سیاست ترور شخصیت او را در دستور کار قرار دادند و با انتشار تصویری مبهم اعلام کردند در بمباران‌های غزه به همراه خانواده‌اش از راه همین تونل‌ها ازغزه فرار کرده است، یا به شایعه‌ای دامن زدند که السنوار برای رفت و آمدهایش در غزه و حتی در داخل تونل‌ها از اسرای اسرائیلی به عنوان سپر انسانی استفاده می‌کند.
او به دنبال شهادت اسماعیل هنیه، به عنوان رئیس دفتر سیاسی حماس معرفی شد، کابوس چندین و چند ساله صهیونیست‌ها به واقعیت تبدیل شده بود و حالا باید رو در دوی مرد شماره یک حماس به میدان می‌آمدند.
حالا تنها چند روز مانده به سالروز تولد 63 سالگی چهره مرموز و مبارز حماس، خبر شهادت «ابو ابراهیم» به تیتر یک تقریباً همه رسانه‌های دنیا تبدیل شد.
فرماندهی که قاب پایانی زندگی‌اش هم مقاومت و اعتقاد برای مبارزه و آزادی قدس را به تصویر ‌کشید و حماسه حماس را برای آنهایی به یادگار گذاشت که می‌گویند مقاومت زنده است.

 

مرگ اسطوره‌ای و شهادت سنواری

ابوالفضل فاتح؛ فعال سیاسی

انسان‌ها سه روز دارند؛ «روزی که می‌آیند و روزی که می‌روند و روزی که مبعوث می‌شوند.» خواه در سوی او باشی یا نباشی، تنها اسطوره‌ها می‌توانند رفتن خود را چنین معماری کنند.
گوئی کائنات جمع شده‌اند تا عظمت این لحظه «شهادت سنواری» را با همه جزئیات برای فلسطین مظلوم و جنبش‌های ضد اشغالگری به ثبت برسانند. او با  دست و انگشتی قطع شده و با تسبیح و چفیه و سلاحی ساده، از دل خرابه‌ها و خاکستر تفتیده غزه و از نزدیک‌ترین فاصله با «خصم»، ناگهان برخاست و جهان غرق در دروغ  و بهتان و فراموشی را مبهوت ساخت. حالا می‌توان فهمید چگونه غزه با همه «شقاوت ایدئولوژیک و تکنولوژیک نابودگران»، یک سال است که ایستاده است.
اسرائیل  در مستی قتل سنوار، از درک منطق این صحنه اساطیری و آثار رستاخیزی انتشار آن عاجز است. اینک، جاودانگی و سنوار در «قیامت غزه» پیوند خورده‌اند.
جهان به شکوه این عروج اعتراف خواهد کرد که ما رأیتُ الّا جمیلاً.

 

مردی و مرگی فراتر از اسطوره‌ها

محسن بهاروند؛ معاون پیشین حقوقی و بین‌المللی وزارت امور خارجه

دیشب وقتی فیلم شهادت یحیی سنوار را دیدم، در بهت عجیبی فرو رفتم. تا نزدیک صبح بیدار ماندم و به او فکر کردم. نمی‌توانستم بخوابم. پس از دو سه ساعت خواب، بیدار شدم و باز هم به او فکر می‌کنم.
خدایا این چه صحنه‌ای بود؟ بی شک این مرد، اسطوره‌های همه جهان را با اقتدار به عقب راند و بالاترین جایگاه را به خود اختصاص داد. اگر من فردوسی یا هومر بودم شاید همان دیشب، حماسه‌ای ماندگار در وصف او می‌سراییدم. اکنون شک ندارم که دوران اسطوره‌ها تمام نشده است. شاید به دنبال این اسطوره، حماسه سرای بزرگی نیز ظهور کند.
صحنه مرگ او ترکیبی از شجاعت، ابهت، سرسختی، نترسی، قهرمانی، تنهایی، بی پناهی و مظلومیتی خاکی بود که با صدای بلند سربلندی خود را بر سر جهانیان فریاد می‌زد. من سیاست نمی‌فهمم و این شکوه بزرگ‌تر از آن است که به زبان بازی‌های سخیف سیاسی آلوده شود. وارد آن نمی‌شوم، ولی شک ندارم که این صحنه میراث ماندگاری خواهد شد که بشر هرگز آن را فراموش نخواهد کرد. بیش از این زبان قاصر است.
زنده کدام است بر هوشیار  /  آن که بمیرد به سر کوی یار (سعدی)

 

سنوار؛ احیای یک افسانه

بهراد رشوند

حیرت‌آور! شبیه یکی از سکانس‌های فیلم‌های حماسی هالیوود بود، ریز‌پرنده‌ای وارد ساختمان نیمه‌ویران می‌شود، قهرمان قصه، بی‌آنکه رمقی ‌داشته باشد، به دوربین پهپاد خیره می‌شود، نه خودش را به مردن زد و نه تسلیم شد.
 دست راستش از ساعد شکاف بزرگی خورده بود اما یک تکه چوب در دست چپش داشت هنوز. مرد می‌دانست آخرین ثانیه‌های زندگی‌اش است و خودش پایان بدن خاکی‌اش را انتخاب کرد.
اگر شالی را که به صورت بسته بود باز می‌کرد و به دوربین آن ریزپرنده خیره می‌شد، احتمالاً اپراتور از شوق پیدا کردن زنده یحیی، به او شلیک نمی‌کرد؛ اما سنوار انتخابش را کرده بود.
دیگر نایی در بدن نداشت اما آخرین پیامش را برای کودکانی که در آن سرزمین به دنیا نیامده  یا در گهواره‌اند ارسال کرد؛ یحیی سنوار هیچ سلاحی در دست نداشت اما همان یک تکه چوب را به نمایندگی همه نداشته‌هایشان در یک جنگ‌ نابرابر، پرتاب کرد و احتمالاً چند ثانیه بعدش هم کار تمام شد.
 آنکه آن‌سوی دوربین نشسته بود نمی‌دانست به سر چه کسی شلیک کرد، اما سنوار می‌دانست آخرین لحظات زندگی‌اش در حال ثبت و‌ ضبط است.
 دیگر هیچ توانی برای بلند شدن نداشت اما چوب را پرتاب کرد تا به پسران سرزمین‌های غصب‌شده پیامش را برساند؛ ما چاره‌ای نداریم جز جنگیدن ولو چوب خشک برابر پهپاد مسلح!
او در یک ساختمان نیمه‌ویران، با انتخاب نوع شهادتش، آخرین پیام را به عنوان فرمانده به بچه‌های سرزمینش مخابره کرد؛ تا لحظه آخر تسلیم نشوید.
یحیی سنوار با انتخاب نوع شهادتش، خودش را هزاران هزار بار در اذهان همه آزادی‌خواهان تاریخ احیا کرد؛ نه تولد در اردوگاه و‌ نه سال‌های سال اسارت در زندان.
هیچ‌کدام اینها موجب نشد که او آرام شود، رام وضعیت نابرابر شود، تسلیم شود و همانند عرفات یک روز بگوید؛ خسته شدیم، جنگ دیگر بس است. برای او پایان جنگ روزی بود که زمین از دست رفته به ساکنان اصلی آن سرزمین برگردد.
سنوار از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تا ۱۷ اکتبر ۲۰۲۴ در غزه ماند، پا پس نکشید، فرار نکرد، فرماندهی کرد و لحظه پایان را هم خودش به انتخاب خویشتن برگزید.
یحیی سنوار را تاریخ به خاطر خواهد سپرد با دست قطع شده‌اش، با نگاه خیره و شجاعانه‌اش به ریزپرنده قاتل، با تکه چوبی که آخرین سلاحش بود، با آخرین حرکت بدنش که با همه توان چوب را به سمت پهپاد پرتاب کرد، با گلوله‌ای که به شقیقه‌اش شلیک شد و تصویری جاودانه از او ساخت.
 او با این پایان، راه آغاز را به کودکان فلسطینی یاد داد؛ نترسید، تسلیم نشوید و تا آخرین قطره توان‌تان بجنگید. شاید برای بعضی از ما این واژه‌ها از فرط تکرار تهی از معنی اولیه و‌ آرمانی‌اش شده باشد اما برای آنان که در خون خود غلتی زدند نه.
یحیی سنوار تمام نشد، ارتش غاصب با پخش آن ویدیو بزرگ‌ترین خدمت را به کودکان فلسطینی کرد. آنها حالا می‌دانند ‌وقتی از افسانه سنوار برایشان می‌گویند دقیقاً از چه چیزی حرف می‌زنند؛ مردی که یک رسانه اسرائیلی با نشان دادن این فیلم برایش نوشت: تا لحظه آخر جنگید.
شبیه دوی امدادی بود، سنوار «چوب» را به نفر بعدی داد، اما حرمله‌های تل‌السلطان رفح نفهمیدند و فاتحانه این فیلم را منتشر کردند.
تاریخ با همین فیلم چندثانیه‌ای به یاد خواهد آورد‌ و شهادت می‌دهد؛ چگونه فرزندان فلسطین با یک تکه چوب، برابر ریزپرنده قاتل، ایستادگی کردند و جنگیدند. این سند بماند برای روزی که قدس آزاد شد؛ روزی که تاریخ به یاد آورد چه کسانی همه آسایش و ۶۰ سال زندگی خویش را به پای این آزادی ریختند و شاید مولانا این صحنه را دیده بود که ۱۰ قرن پیش گفت؛
رقص و جولان بر سرِ میدان کنند
رقص اندر خونِ خود مردان کنند
چون رهند از دستِ خود دستی زنند
چون جهند از نقصِ خود رقصی کنند
 شبیه یک فیلم هالیوودی بود، حیرت‌آور و باورنکردنی و این کمترین مزد مجاهدت‌های مرد جنگی اعراب بود؛ یحیی سنوار.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و پانصد و هشتاد و دو
 - شماره هشت هزار و پانصد و هشتاد و دو - ۲۸ مهر ۱۴۰۳