از «جنگ 33 روزه» تا «طوفان‌الاقصی»

مقاومت منطقه را تغییر داد

دکتر مهدی خانعلی‌زاده
مدرس دانشگاه

پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و از بین رفتن «نظام دوقطبی»، ایالات متحده امریکا که خود را فاتح جنگ سرد تلقی می­‌کرد، در صدد ایجاد یک رژیم امنیتی هژمونیک مبتنی بر «تک‌قطب امریکا» بود؛ رویکردی که از سوی «جرج هربرت بوش»، رئیس‌جمهور وقت این کشور اتخاذ شد. در نظم نوین جهانی مورد نظر او که در ساختار نوین تک‌­قطبی جای می­‌گرفت، امریکا باید در رأس هرم قدرت جهانی به عنوان هژمون پایدار می­‌ماند و به دنبال ابقای ساختار تک قطبی جهان در مناطق مختلف می‌بود.
منطقه غرب آسیا در طول تاریخ، بحران‌ها و جنگ‌های بسیاری را تجربه کرده و به‌خصوص از قرن 19 میلادی محل رقابت و مداخله قدرت‌های بزرگ بوده است. در واقع این منطقه، برای سال‌های متمادی یکی از بین‌المللی‌ترین نقاط جهان بوده است. تحولات متعددی که در غرب آسیا صورت گرفته نیز متأثر از همین اهمیت برای قدرت‌های بزرگ بوده است. از این رو نظم امنیتی حاکم بر این منطقه می­‌تواند نقشی اساسی در ساختار امنیت بین‌­المللی داشته باشد. پس از پایان جنگ سرد و ورود جهان به فضای نوین مبتنی بر هژمونی ایالات متحده، ماهیت و شدت نفوذ قدرت‌های بزرگ در مجموعه‌های امنیتی منطقه‌ای تا حد زیادی تغییر کرد. بر اساس این بازتعریف، ایالات متحده با درنظر گرفتن منطقه غرب آسیا به عنوان یکی از مناطق آشوب­ناک، که می‌­تواند به قلب امنیت جهانی بدل شود، با پیگیری انواع اقدامات نظیر طرح‌هایی چون غرب آسیا‌ی بزرگ و غرب آسیا‌ی جدید، تغییر حکومت در کشورهای غیرهمسو و در محاصره راهبردی قرار دادن آنها، تلاش کرد تا کنترل مؤثری بر این منطقه اعمال نماید.
در جهان پس از جنگ سرد شاهد مرحله نوینی از هژمونیسم امریکایی هستیم که در آن دولت امریکا در عرصه‌ای گسترده‌تر به ترسیم نظم هژمونیک می‌پردازد به خصوص در مناطق حساس جهان؛ به عنوان مثال، با تهاجم ارتش عراق به کشور کویت در سال 1991 میلادی، این دولت ایالات متحده امریکا بود که برای نجات نظم مدنظر خود وارد معرکه شد و کشورهای منطقه  مانند ایران، عربستان، ترکیه و غیره را تحت تأثیر مستقیم از این بحران امنیتی قرار داد. روند ایجاد یک منظومه امنیتی جدید که مقوم هژمونی جدید باشد، در سال‌های پس از حمله نظامی ائتلاف به رهبری ایالات متحده به عراق، به دلایل مختلف از جمله ایجاد یک ائتلاف امنیتی جدید در غرب آسیا که بعضی از صاحب­نظران نام «جبهه مقاومت» بر آن گذاردند، دستخوش تغییرات جدی شد و به نوعی مجموعه امنیتی منطقه‌ را که مورد نظر امریکا بود به چالش کشید.

رنگ «مقاومت» بر چهره غرب آسیا
از آنجایی که تغییر مؤلفه‌های جغرافیایی، سیاسی و راهبردی در سیاست دفاعی – امنیتی کشورها به تغییر شکل‌بندی‌های ژئوپلیتیکی منجر خواهد شد، نظم منطقه‌ای غرب آسیا نیز با تهاجم نظامی ایالات متحده به عراق در سال 2003 میلادی، وارد شرایط نوینی شد. تولد نظری مفهوم «جبهه مقاومت»، یکی از ستون‌های شرایط جدید بود.
منظور از محور یا جبهه مقاومت، ائتلاف منطقه‌ای نانوشته‌ای است که میان چند کشور اسلامی مانند ایران، سوریه، عراق، لبنان، یمن و فلسطین وجود دارد و با هدف نبرد علیه اسرائیل، سلطه کشورهای غربی در منطقه غرب آسیا و دفاع از آزادسازی فلسطین ایجاد گردید. این اصطلاح نخستین‌بار توسط یک روزنامه لیبیایی و در مقابل اصطلاح «محور شرارت» که توسط جرج دبلیو بوش، رئیس‌جمهور وقت امریکا در سال 2002 میلادی مطرح شد، بیان گردید و در آن عنوان شده بود کشورهایی که رئیس‌جمهور ایالات متحده از آنها به عنوان محور شرارت در غرب آسیا نام می‌برد، در اصل کشورهای محور مقاومت در مقابل واشنگتن و تلاش آن برای سلطه‌گری بر سایر کشورها محسوب می‌شود. این محور، حاصل ائتلاف دو کشور سوریه و ایران با گروه حزب‌الله در لبنان است اما امروز این ائتلاف به چند کشور دیگر نیز گسترش یافته است.
خروج نیروهای نظامی اسرائیل از جنوب لبنان در سال 2000 میلادی را می‌توان اولین نمایش رسمی محور مقاومت در غرب آسیا دانست. «حزب‌الله لبنان» اولین‌بار به ‎طور رسمی بیانیه‌ای نظامی در 6 ژانویه 1984 میلادی با امضای «مقاومت اسلامی» منتشر کرد. با توجه به مراحل طی ‎شده از 1982 تا 24 مه ‌‌2000 میلادی، می‌‌توان مبنای «مقاومت حزب‌الله» را در این دوره بر اساس توسعه و تکامل مبارزه مسلحانه با اسرائیل در جنوب لبنان تعریف کرد که مراحل آن از حملات شهادت‌طلبانه تا حملات چریکی و تکامل آن به شبیخون‌های سنگین به مقرها و تجمعات نیروهای اسرائیل بود.
اولین گام نظامیان اسرائیل برای عقب‌نشینی از جنوب لبنان در سال 1998 میلادی برداشته شد. کابینه‌ رژیم صهیونیستی در تابستان این سال اعلام کرد، قطعنامه 425 شورای امنیت سازمان ملل را که در سال 1978 صادر شده بود، نمی‌پذیرد. دولت لبنان متقابلاً خواهان خروج بی‌قیدوشرط ارتش اسرئیل از جنوب این کشور شد. در همین راستا، نیروهای مقاومت در 28 فوریه 1999 میلادی، اسکورت ژنرال «ایرایز گورشتاین»، فرمانده ارتش اسرائیل در جنوب لبنان را منفجر کردند که منجر به کشته شدن او شد. فشارهای نظامی که اسرائیل در جبهه‌های جنگ متحمل شد و همچنین نارضایتی افکارعمومی اسرائیل از ادامه‌ جنگ در جنوب لبنان از یک‌طرف و افزایش مشروعیت بین‌المللی و منطقه‌ای حزب‌الله از سوی دیگر، کابینه‌ رژیم صهیونیستی را مجبور کرد که در 6 مارس2000 میلادی طرح عقب‌نشینی ارتش رژیم صهیونیستی را از جنوب لبنان تصویب کند. متعاقباً در آوریل همان سال، «ایهود باراک»، نخست‌وزیر وقت اسرائیل طی نامه‌ای به کوفی عنان، دبیرکل سازمان ملل متحد اعلام کرد که ارتش اسرائیل به صورت یک‌جانبه اقدام به‌ ترک خاک لبنان خواهد کرد.
برجسته شدن جبهه مقاومت در سال‌های پس از 2001 میلادی، به سیاست‌های ایالات متحده برای ایجاد دگرگونی‌های عمیق در غرب آسیا و تحولات ناشی از آن – از جمله جنگ عراق در سال 2003 میلادی – بازمی‌گردد. بر همین مبنا و در شرایطی که در این دهه، جبهه جدیدی با همکاری برخی کشورهای محافظه‌کار عربی در غرب آسیا در حال شکل گرفتن بود، جبهه مقاومت نیز با رهبری جمهوری اسلامی ایران و مشارکت دولت سوریه و جریان‌های مقاومت در لبنان و فلسطین، در شکل نوین خود مطرح شد. جنگ 33 روزه لبنان در سال 2006 میلادی و جنگ 22 روزه غزه در سال 2008 میلادی با اسرائیل، به عنوان نخستین تجارب نظامی – امنیتی جبهه مقاومت در شکل نوین خود بود.
از سوی دیگر، جهان عرب در سال 2011 میلادی شاهد موجی از قیام‌های ضدحکومتی در کشورهای مختلف بود. این قیام‌ها از تونس شروع شد و به سرعت به برخی دیگر از کشورهای عربی نظیر مصر، بحرین، یمن، سوریه و لیبی تسری یافت. این موج در بحرین با لشکرکشی عربستان، در مصر از طریق کودتا، در عربستان و اردن از طریق‌ اهرم‌های مالی و امنیتی سرکوب و مدیریت شد ولی در سوریه، لیبی و یمن با مداخله نظامی مستقیم و غیرمستقیم غرب، به جنگ داخلی منتهی شد. این جریان در لیبی نهایتاً منجر به تغییر نظام سیاسی در این کشور شد اما در سوریه و یمن به دلیل عضویت در جبهه مقاومت، وضعیت به شکل دیگری پیش رفت و همکاری اعضای این جبهه با همراهی بازیگران فرامنطقه‌ای نظیر روسیه، منجر به تثبیت دولت بشار اسد در دمشق و تشکیل دولت انصارالله در صنعا شد.
پایان غیررسمی جنگ یمن با توافق ایران و عربستان و تقابل با بنیادگرایی در منطقه نیز نشانه­‌هایی از ظهور یک نظم امنیتی نوین در منطقه است که در آن اسرائیل هم­چنان امنیتی باقی مانده است و برای بسیاری از کشورها تهدید امنیتی محسوب می‌­شود.
این امر به تغییر الگوی تأثیرگذاری قدرت هژمون در منطقه انجامید. بر اساس مکتب کپنهاگ مناطق مختلف جهان الگوهای مختلفی را از تأثیرگذاری قدرت هژمون پشت سر گذارده‌‌اند و منطقه غرب آسیا از جمله مناطقی است که هر دو قدرت جهانی قصد تأثیرگذاری در آن را داشته و بخشی از منابع ملی خود را صرف آن کرده‌­اند، اما به تدریج عملکرد جبهه مقاومت موجب شکل‌گیری منظومه امنیتی جدیدی شده است که دیگر قدرت هژمون، تأثیرگذار اصلی وضعیت امنیت منطقه­‌ای نیست.

رؤیای «ابراهیم» تعبیر نشد
در سومین دهه از قرن بیست و یکم علائمی دیده می‌­شود که گویای آن است که قدرت هژمون در یکی از راهبردی‌ترین مناطق دنیا به صورت جدی در حال افول است. برخی از شاخص­‌های مورد نظر در این منطقه به سرانجام مطلوب نرسیده است و امریکا و اسرائیل همچنان به عنوان خطرات اصلی در نزد مردم و رهبران منطقه تلقی می­‌شوند. امریکاستیزی در غرب آسیا در حال گسترش است و اسلام سیاسی بعد از جنگ خلیج فارس، دومین روند رو به گسترش خود را تجربه می‌کند. همین مسأله باعث شد تا ایالات متحده ضرورت تغییر در سیستم نظم امنیتی غرب آسیا را حس کند، زیرا نمی‌تواند جلوی این روند را بگیرد. در همین راستا، طرح صلح «ابراهیم» از سوی واشنگتن برای هدایت این تغییر به سمت منافع خود اجرایی شد.  از آغاز درگیری اعراب و اسرائیل، همه کشورهای عربی رسماً با موجودیت اسرائیل مخالف بودند. در حالی که رژیم صهیونیستی و کشورهایی مانند مصر، سوریه، اردن، عراق و لبنان چندین‌بار وارد جنگ شده بودند، نقش کشورهای عربی دورتر در نبرد نظامی تا حدی سطحی بود. پیمان صلح مصر و اسرائیل در سال 1979 میلادی به طور چشمگیری، معادلات سیاسی غرب آسیا را تغییر داد و مرکز ثقل روابط اعراب – اسرائیل را از کشورهای خط مقدم دور کرد. در سال‌های بعد، تمام تلاش‌های ایالات متحده و برخی کشورهای عربی نظیر عربستان برای زمینه‌سازی ایجاد روابط آشکار با اسرائیل به دلایل مختلف به نتیجه نرسید تا این­که در نهایت در آگوست 2020 میلادی، ایالات متحده به همراه اسرائیل و امارات به طور مشترک توافقنامه عادی‌سازی روابط را اعلام کردند. بر همین اساس، یک ماه بعد پیمان ابراهیم امضا شد و بحرین و سودان نیز به آن پیوستند.
با این حال، تحولات سال‌های اخیر و پس از امضای پیمان ابراهیم – از جمله بالا گرفتن اختلافات میان ریاض و واشنگتن – می‌تواند مؤید این مسأله باشد که علنی‌سازی روابط کشورهای عربی با اسرائیل و مشخص شدن رویکرد کشورهای عربی و غیرعربی - به طور خاص ترکیه - نسبت به اسرائیل، موجب همگرایی و پذیرش بیش از پیش محور مقاومت در میان افکار عمومی منطقه غرب آسیا شده است. «انستیتوی آلمان برای روابط بین‌الملل و امور امنیتی» در یک نظرسنجی از بخشی از شهروندان سوری و عراقی، همراهی 68 درصدی افکارعمومی با اقدامات جبهه مقاومت را گزارش کرده است. بررسی بسیاری از شاخص‌­های مورد نظر در تحول منظومه امنیتی در غرب آسیا نشان می­‌دهد اهدافی که در پیمان ابراهیم مد نظر بود به طور کامل اجرا نشده است. به عنوان مثال، یکی از مسائل ناخوشایند برای جبهه مقاومت در دهه گذشته، فاصله گرفتن «حماس» از این جریان بود؛ به طوری که این گروه در بحران سوریه، در مقابل سیاست‌های کلی جبهه مقاومت قرار گرفت و خواهان تغییر در نظام این کشور و سقوط بشار اسد شد اما به نظر می‌رسد با علنی شدن روابط امارات و بحرین با اسرائیل و آشکار شدن سازش رهبران عرب با اسرائیل در پیمان ابراهیم، گروه‌های مقاومت فلسطینی کاملاً اهمیت محوریت ایران در حمایت از فلسطین را ذکر می‌کنند و همین مسأله موجب تقویت جبهه مقاومت و نقش‌آفرینی فعال گروه‌هایی مانند «حماس» و «جهاد اسلامی» شده است.
عملیات «طوفان‌الاقصی» که در هفتم اکتبر سال گذشته اجرایی شد، مهم‌ترین عامل در به شکست کشاندن طرح موسوم به ابراهیم بود؛ یعنی این عملیات با استفاده از ضربه عمیقی که به ساختار امنیتی اسرائیل زد، زمینه را برای ایجاد شکاف مجدد میان کشورهای عربی و رژیم صهیونیستی فراهم و فرآیند همراهی این دو جبهه را به طور کامل مختل کرد. در همین زمینه، نشریه آتلانتیک در یک گزارش راهبردی، «طوفان‌الاقصی» را مهم‌ترین دستاورد جبهه مقاومت و مهم‌ترین شکست جبهه غربی برای تعیین نظم امنیتی منطقه معرفی کرده است. اگر هفتم اکتبر 2023 میلادی نبود، اسرائیل به جای سقوط در افکارعمومی و تنهایی راهبردی حتی میان شرکای سیاسی خود – نظیر فرانسه‌– در شرایط کنونی تبدیل به یک بازیگر مؤثر در غرب آسیا و همراه با برخی کشورهای عربی بود که می‌توانست خطر مستقیمی برای منافع ملی ایران باشد اما حالا و بعد از گذشت یک سال از این عملیات، تل‌آویو در ضعیف‌ترین حالت خود در قرن بیست و یکم قرار دارد و فرآیند شناسایی دولت فلسطینی در جهان، شتاب مضاعف و بی‌سابقه‌ای به خود گرفته است.
در مجموع باید گفت که در دوران پساطوفان‌الاقصی نمای کلی منطقه غرب آسیا در سال‌های اخیر، حضور دو گروه از بازیگران تجدیدنظرطلب و حامی وضع موجود است. ایران به عنوان مرکز جبهه مقاومت و رهبر گروه نخست، با مهیا بودن شرایطی از قبیل خلأ قدرت و چالش‌های ایالات متحده و متحدانش در منطقه و فرصت‌های جدید ناشی از بیداری اسلامی و مدیریت بحران در عراق و سوریه، در جهت بازتعریف نظم منطقه‌ای و رژیم امنیتی حرکت می‌کند. در طرف دیگر، ائتلافی با حضور بازیگرانی از جمله رژیم صهیونیستی تحت حمایت ایالات متحده حضور دارند و تقابل ایدئولوژیک - ژئوپلیتیک این دو گروه، در جهت تأثیر در نظم منطقه‌ای و امنیتی غرب آسیا قابل مشاهده است.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و پانصد و هفتاد و دو
 - شماره هشت هزار و پانصد و هفتاد و دو - ۱۶ مهر ۱۴۰۳