روایت چشم ها و دست هایی که ایثار را به تصویر می کشند
زبان مادریام اشاره است
«مشترک مورد نظر ناشنواست؛ لطفا پیامک دهید.» فقط برای چند ثانیه به این جمله ساده فکر کنید؛ میتوانید در دنیای بدون صدا زندگی کنید یا هیاهوی زندگی را میپسندید؟ اغلب ناشنوایان قدرت انتخاب نداشته اند، دنیای آنها را سکوت پُر کرده و هیچ تصوری از صدا ندارند، با دستهایشان سخن میگویند و حرفها و حس و عشق را از چشمها میخوانند. دنیای آنها پر از ناگفتههایی است که شاید نتوانند به کلام بیاورند اما جان کلام را با انگشتان و چشمهایشان بیان میکنند.
پدر و مادر روبهرویش نشستهاند و با دستهایشان با او صحبت میکنند. این دورترین خاطرهای است که علیاصغر عزیزیپور یکی از بهترین مترجمان ناشنوایان ایران از دوران کودکی به یاد میآورد. این صحنه در سالهای اول زندگیاش بارها تکرار شد و او که برخلاف پدر و مادرش توان شنیدن و صحبت کردن داشت، خواستههایش را با ایما و اشاره مطرح میکرد.
باورت نمیشود فقط 20 سال دارد. زندگی، او را خیلی زودتر از همسن و سالهایش بزرگ کرده و مرور روزهای کودکی و نوجوانیاش گواه این مدعاست. وقتی 5 سال داشت متوجه شد چرا پدر و مادرش با دستهایشان صحبت میکنند.
فریاد سکوت
کسانی مثل علیاصغر را که شنوا هستند اما والدین ناشنوا دارند «کُدا» مینامند. اولین فرزند خانواده است. در 4 سالگی نشانههای تفاوت پدر و مادرش را با بقیه فهمید؛ بیشتر از بقیه دستهایشان را تکان میدادند و با ایما و اشاره صحبت میکردند. در جمع خانواده پدری دستها سخن نمیگفت، اما در خانواده مادری همه با ایما و اشاره صحبت میکردند و حضور در این جمع برای علی اصغر جذابتر بود و هست.
از او که میپرسم زبان مادریات زبان اشاره است یا فارسی بدون مکث میگوید زبان اشاره. از همان کودکی تا زمانی که جامعه ناشنوایان را شناخت با این زبان خو گرفت و حالا اخبار صدا و سیمای یزد را برای ناشنوایان ترجمه میکند. علاوه بر این در بخشهای مختلف فرهنگی، موضوعات را با زبان اشاره معنا میکند.
وقتی زبان والدینم شدم
یک تصادف مسیر زندگی او را عوض کرد. مسیری که باعث شد تا زبان پدر و مادرش باشد. علی اصغر از آن روز اینگونه یاد میکند: «5 سالم بود که با مادرم ترک موتور پدر نشسته بودیم و با یک راننده ناهوشیار تصادف کردیم. داخل جوی آب پرت شدم. تصور کنید یک پدر و مادر ناشنوا بخواهند در این وضعیت دنبال فرزندشان بگردند. نمیتوانستند از کسی کمک بگیرند و نمیدانستند چطور پیدایم کنند. به هر ترتیبی بود من را به بیمارستان رساندند اما همان اتفاق نگاه و دنیای من را عوض کرد. جامعه به سمت یادگیری زبان اشاره نرفته بود و من باید پدر و مادرم را به جامعه وصل میکردم.»
اغلب اوقات از حرف دیگران میرنجید و از ترحم اطرافیان آزرده میشد. همین رفتارها باعث میشد در دوره دبستان وقتی جلسه اولیا و مربیان تشکیل میشد از معلم میخواست موارد مطرح شده در جلسه را داخل یک برگه بنویسد تا پدر و مادرش برگه را بخوانند ولی به مدرسه نیایند. اما کمکم شرایط تغییر کرد. پدر علیاصغر با همکلاسیهای او دوست شد و با آنها فوتبال بازی میکرد. مادرش هم که دستی به کارهای هنری داشت نگاه اطرافیان را تغییر داد و به این ترتیب علیاصغر به جای انزوا و پنهان کردن واقعیت زندگی، تبدیل شد به زبان پدر و مادرش و به اینکه یک کُدا بود، افتخار میکرد. دلیل این احساس افتخار را شخصیت پدر و مادرش میداند: «ازخودگذشتگی پدر و مادرم خیلی پررنگ است. اینکه به کسی وابسته نیستند و ازمن حمایت میکنند خیلی ارزشمند است. همیشه وقتی ناراحت هستم اولین کسی که ناراحتی را از چشمانم میخواند مادرم است. دیدن مهر و تلاشی که در خیلی از خانوادهها وجود ندارد باعث شد به اینکه یک کدا هستم، افتخار کنم. برخلاف کسانی که معتقدند چه نیاز است ناشنوا از اتفاقات دور وبرشان باخبر باشد، خودم را نسبت به ارتباط پدر و مادرم با جامعه اطرافشان مسئول میدانم و به واسطه شغلی که دارم همه موضوعات روز را برایشان تعریف میکنم. حتی فیلم وسریالهایی را که زیرنویس ندارد، سکانس به سکانس برایشان توضیح میدهم و به خاطره علاقهمندی مادرم، متن ترانههایی را که در شبکههای مجازی پرطرفدار میشود برای او میخوانم و او با لبخوانی متوجه آنها میشود.
پدر و مادر من شاغل و در محیطی کار میکنند که اغلب همکارانشان شنوا هستند. جالب اینکه مثل اغلب ناشنوایان و شاید بهتر از آنها، حس بینایی و لامسه خیلی خوبی دارند و ازآنجا که به واسطه مدل زندگی متفاوتی که داریم، اعتماد به نفس بالایی دارند در محیطهای کارشان با مشکلات کمتری فعالیت میکنند و خبری از انزوا و دور ماندن از جامعه نیست.
روضه سکوت
اینجا متفاوتترین روضه و نوحهخوانی است که تا به حال دیدهاید؛ مداح روضه میخواند و علیاصغر که کنارش ایستاده با حرکات دست حرفهای او را ترجمه میکند. مستمعین در حالیکه قطرههای اشک گونههایشان را تر کرده با ایما و اشاره جواب نوحهخوان را میدهند و متفاوتترین مراسم شبهای قدر حرم مطهر امام رضا(ع) را رقم میزنند.
علیاصغر حال و هوای این مراسم را که حالا 5 سال از شکلگیری آن میگذرد به شکلی دیگر روایت میکند: به واسطه ارتباط طولانی با جامعه ناشنوا به صراحت میگویم که آنها معصومیت خاصی دارند. هر کدام از ما که دلمان میگیرد و یا حتی میخواهیم برای چند ثانیه با خدا خلوت کنیم گوشهای مینشینیم و زیر لب درد دل میکنیم ولی ناشنواها این توان را ندارند. حالا تصور کنید وقتی همین افراد در مراسم عزاداری شبهای احیا و یا ماه محرم شرکت میکنند و درحالیکه با حرکات دست نوحهخوان را همراهی میکنند، اشک میریزند. چطور میشود خلوص این مراسم را منکر شد؟ در این مراسمسختترین ترجمه عمرم را تجربه میکنم برای اینکه با شنیدن متن نوحه منقلب میشوم، اما نباید این احساسات در چهرهام مشخص باشد تا بر فهم مخاطبی که چند سالی است به او توجه بیشتری شده و مراسم روضهخوانی برایش ترجمه میشود، تأثیر شخصی نگذارم.
یکی دیگر از چالشهای ترجمه در این مراسم تطبیق عبارتهای عربی با زبان فارسی است برای همین هم علیاصغر ترجمه برای ناشنوایان را در مراسم شبهای قدر، سختتر از سایر مراسم مذهبی میداند و ادامه میدهد: در این مراسم چارهای ندارم جز اینکه سادهسازی کنم یعنی علیرغم اینکه واعظ از موضوع عبور میکند من مکث بیشتری کنم و با توضیحات سادهتر مخاطب را با مراسم همراه سازم. بعضی از مخاطبان ناشنوا در مدرسه یا در جامعه به زبان اشاره مسلط شدهاند، اما از آنجا که به تازگی ترجمه مراسم عزاداری برای ناشنوایان باب شده است، همچنان بسیاری از مفاهیم مذهبی را نمیدانند. اینکه مخاطب ناشنوا چطور این مفاهیم را درک کند به دقت مترجم وابسته است. همان کاری که علیاصغر در مراسم شب شهادت حضرت علیاکبر(ع) انجام داد و منقلب شدن مستمعین ناشنوا، متفاوتترین مراسم عزاداری ماه محرم را رقم زد. روضهخوان به آن بخشی از روضه حضرت علیاکبر رسید که بدن فرزند برومند امام حسین(ع) از فرط حملات دشمن «اِرباً اِربا» شده بود.
علیاصغر با ایما و اشاره و حرکت لبها این بخش از روضه را ترجمه کرد ولی به یکباره متوجه یکی از مخاطبان شد که از فرد کناریاش پرسید «اِرباً اِربا» یعنی چی؟ علیاصغر که متوجه این صحنه شده بود میگوید: بلافاصله با حرکات دست گفتم: دشمن به قدری بر بدن فرزند جوان امام حسین(ع) نیزه و شمشیر زد که بدن او مثل تسبیح پارهای شد که هر دانه آن یک طرف افتاده باشد. یکهو آوای ناله مخاطبان ناشنوا بلند شد و با اشک بیامانشان مراسم آن شب را به یکی از متفاوتترین مراسم عزاداری تبدیل کردند.
از علیاصغر میپرسم تا به حال پیش آمده که آرزو کنی مثل پدر و مادرت ناشنوا باشی؟ پاسخی عجیب و پُر از مهر میدهد؛ «وقتی حتی از اقوام نزدیکم میشنوم که نرگس و محمود ناشنوا هستند و اگر دعوتشان نکنیم متوجه نمیشوند دلم میخواهد من هم ناشنوا بودم و حرفهایشان را نمیشنیدم. گاهی هم به آرامشی که دارند غبطه میخورم.»