قبر شهید گمنام ساری، مزار علی پسر نورآبادی بود

پایان 40 سال انتظار

سهیلا نوری
خبر نگار

16 سال بیشتر نداشت که عشق یاری رساندن در روح پاک او جوانه زد. قلبش برای ذره ذره خاک وطن به تپیدن افتاد و ادامه تحصیل را فدای میهن کرد. برای رضایت گرفتن از خانواده از هر دری وارد شد تا بالاخره جواب گرفت. قبل از عید سال 1361 راهی جبهه مردان بی‌ادعا شد و فقط 5 ماه طول کشید تا از میان خاکریز سر بر آسمان بساید. اما این آغاز ماجرای دلدادگی است. ماجرایی که پایان آن بیش از 4 دهه طول کشید. دفاع مقدس پر از ناگفته‌هایی است که روایت آن هزاران جلد کتاب می‌شود. قصه انسان‌هایی که از جان و خانواده گذشتند تا یک وجب از خاک وطن از دست نرود. رزمندگانی که بعد از شهادت سال‌های سال گمنام ماندند.

هر جای شهر که می‌رفت، نرفته برمی‌گشت. تا صدای غریبه‌ای می‌آمد گوش تیز می‌کرد. هر گوشه خانه که می‌نشست چشم از در حیاط برنمی‌داشت. اوایل چشم انتظار یک خط نامه از پسرش بود و بعدها منتظر خبر شهادتش، اما هیچ‌کدام نرسید. برخلاف زنان نورآباد ممسنی که به لباس‌های رنگارنگ و اصیل‌شان شهره‌اند، 40 سال تمام لباس مشکی و تیره به تن کرد و جوانی‌اش پای انتظار پیر شد بی‌آنکه یک روز را بدون یاد «علی» شب کند.

روایت مادران انتظار
داستان جانکاه فراق و بی‌خبری را کسی بهتر از مادران انتظار نمی‌داند. «کتان جان کاظمی» 40 سال این قصه پرغصه را از سر گرفت و هیچ‌وقت از این تکرار خسته نشد. وقتی علی 17 ساله‌اش را برای رفتن به جبهه بدرقه می‌کرد، هر تصوری داشت جز اینکه 40 سال حسرت و انتظار را به جان بخرد.
اهل شهرستان نورآباد ممسنی استان فارس است. به روز رفتن و بدرقه که می‌رسد، صدایش با اندوهی تلخ می‌لرزد. به گویش شیرین لُری صحبت می‌کند و «صمد» فرزند پنجم خانواده برایم ترجمه می‌کند: «هر طور بود من و پدرش را راضی کرد و به جبهه رفت. 3 ماه بعد برای مرخصی آمد. کلی عکس امام و شهدا را با خودش آورد. می‌دانست راضی نمی‌شوم که دوباره به جبهه برگردد برای همین عکس شهید فهمیده را نشانم داد و داستان شهادتش را برایم تعریف کرد. باز دلم راضی نشد. تا اینکه گفت برای اینکه تنها نباشم صمد را هم با خودم می‌برم. انگار زبانم بسته شده بود و بدون فکر گفتم قبول. فردای آن روز، داخل اتوبوس رزمنده‌ها یک اسکناس 20 تومانی به صمد می‌دهد و از اتوبوس پیاده‌اش می‌کند. منِ بی‌خبر از عالم، صمد را که دیدم خشکم زد، ولی کار از کار گذشته بود.»

40 سال بی‌خبری
شهید علی احمدی 21 تیرماه 1361 در حالی که تنها 17 ساله داشت در عملیات فتح‌المبین به شهادت رسید. هیچ رد و نشانی از او بازنگشت بجز یک ساک خاکی و یک دفترچه خاطرات. این که در این سال‌ها چه بر این خانواده گذشت، «صمد» تعریف می‌کند: «علی بچه دوم خانواده بود. قبل از عید سال 61 به جبهه رفت. چند بار نامه فرستاد و از حالش خبر داد تا خرداد 61 که برای مرخصی آمد. آن روز که با یک اسکناس 20 تومانی قانعم کرد از اتوبوس رزمنده‌ها پیاده شوم آخرین باری بود که او را دیدم. تیرماه و در عملیات فتح‌المبین شهید شد، بدون آنکه حتی یک خبر از او بیاید. خوب یادم هست پدرم برای پیدا کردن کوچک‌ترین نشانه‌ای بارها از نورآباد ممسنی به جبهه‌ رفت. همه سردخانه‌ها را برای شناسایی زیر پا گذاشت، اما خبری نبود که نبود. او خودش را در کارهای کشاورزی و بیرون از خانه گُم کرده بود تا ما بچه‌ها و مادرمان متوجه غم دل او نشویم، مادر هم خودش را مشغول کارهای خانه نشان می‌داد ولی فایده‌ای نداشت. من و خواهر و برادرهایم خوب می‌فهمیدیم که اوضاع خانه ما شبیه بقیه نیست. کافی بود مادرم سراغ آشپزی یا خیاطی برود تا ترانه‌های سوزناک لُری را شروع کند و چند دقیقه نگذشته صدای گریه‌اش بلند شود. غذا می‌پخت ولی می‌سوخت. تمام حواس مادر درگیر علی بود. چشم از در خانه برنمی‌داشت. یادم نمی‌آید یک لباس رنگی و گلدار پوشیده باشد. سال‌ها بعد ما ازدواج کردیم، برادر و خواهرزاده‌هایم به دنیا آمدند، ولی هیچ‌وقت خنده واقعی و از ته دل پدر و مادرم را ندیدیم.

پایان حسرت 42 ساله
مادر 37 ساله‌ خیلی زود پیر شد. بی‌خبری از علی، پدر را هر روز شکسته‌تر کرد. کم دردی نیست؛ تقدیرشان به 40 سال حسرت و انتظار گره خورده بود. هرعکسی از صلیب سرخ منتشر می‌شد با ذره‌بین وارسی می‌کردند. اسرا که می‌آمدند با شوق و ذوق به استقبالشان می‌رفتند. هر شهید گمنامی که می‌آمد سر از پا نمی‌شناختند، اما هرچه بیشتر ‌گشتند کمتر پیدا کردند تا اینکه دیگر فقط به این یک جمله قانع شدند؛ کاش پسرمان شهید شده باشد و در یک گوشه از این آب و خاک که هر نقطه آن خانه اوست آرام گرفته باشد؛ خدا نیاورد آن روزی را که بفهمیم پسر جوانمان در کشوری غریب باشد.
خدا هم آن روز را نیاورد؛ سال 1401 از بنیاد شهید و امور ایثارگران استان فارس با خانواده احمدی تماس گرفتند و خبر شناسایی هویت شهیدشان را بعد از 40 سال اعلام کردند.
یکم اسفند ۱۳۹۶ همزمان با ایام فاطمیه شهید علی احمدی به عنوان شهید گمنام در شهر فَریم بخش دودانگه شهرستان ساری به خاک سپرده شده بود و حالا تصمیم را بر عهده خانواده گذاشتند که پیکر شهید را به نورآباد ممسنی انتقال دهند یا اینکه در همان منطقه باقی بماند. اینکه بعد از 40 سال چه به روز خانواده احمدی آمد تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ولی این طور که صمد می‌گوید با تماس بنیاد شهید در خانواده آنها غوغایی به پا شد؛ خبر به قدری غیرمنتظره بود که برای چند لحظه دنیا در نظر مادر ایستاد.
حال روحی او بهتر شد، ولی جسم او از این جدال 40 ساله آزرده بود. در فاصله کوتاهی زیر تیغ جراحی رفت و این بار حسرت دیدار مزار پسر بود که به جان مادر چنگ می‌انداخت.
استقبال مازنی‌ها از پسر نورآبادی
بیست و هشتم شهریورماه امسال همزمان با دومین کنگره ملی 14 هزار و 500 شهید خط‌ شکن دیار علویان و بیست و نهمین یادواره شهدای دودانگه ساری، مراسم رونمایی از سنگ قبر جدید بسیجی شهید علی احمدی در شهر فَریم بخش دودانگه شهرستان ساری برگزار شد و 80 نفر از خانواده و بستگان این شهید عزیز میهمان مردمان خونگرم مازندران شدند.
«لَلِه دارمه وِنه وا گُم بهیه / وِنه طالب طالبا گُم بهیه / هَمون گِدِر که با آدینه بُوردی / دِ تا چِشمِ تِماشا گُم بَهیه...» سوزناک‌ترین موسیقی اصیل مازنی که خبر از دلتنگی، حسرت و هزاران آرزوی خاطره نشده می‌دهد در آیین رونمایی از سنگ مزار شهید علی احمدی به گوش می‌رسد. مادر بالای سنگ قبر تازه رونمایی شده نشسته، اشک چشمانش خشک شده، اما سوز صدایش سیلی از اشک زنان و مردان مازنی را به راه  انداخته است. گل‌های روی مزار را پرپر می‌کند و چشمانش در سکوت همه حسرت 42 ساله‌‌‌اش را فریاد می‌زند. زنان مازنی دور او را گرفته‌اند و از عمق جان گریه می‌کنند؛ گویی خودشان جوان از دست داده‌اند. «کناری احمدی» پدر 89 ساله شهید، کمی عقب‌تر در حالی که چفیه دور گردن انداخته، روی ویلچر نشسته و خیل جمعیت را با چشمان کم‌سو نظاره می‌کند؛ مردان مازنی به شانه‌هایش بوسه می‌زنند و سرسلامتی می‌دهند تا مبادا خیال تنهایی و غربت به سراغش آید.
پیر و جوان، مرد و زن میهمان‌نواز بخش دودانگه ساری سنگ‌تمام گذاشته‌اند. به رسم مازنی‌های اصیل که در مراسم دامادی مجمعه‌ به سر می‌گیرند، برای شهید علی احمدی صدها مجمعه آماده کرد‌ه و دور مزارش می‌چینند. نوحه‌خوان به زبان مازنی می‌گوید میهمان عزیزی برای ما آمده قرار است تا همیشه بر این خاک زرخیر، سعادت و افتخار بخشد.
مراسمی با شکوه هرچه تمام‌تر برای پسر ایران برگزار شد و پدران و مادران ساروی به دلواپسی پدر و مادر پیر شهید علی احمدی پایان دادند؛ تمام مسیر استان فارس تا مازندران را نگران غربت پسرشان بودند، اما زمان بازگشت به خانه چشمان‌شان می‌خندید و بارها می‌گفتند خدا را شکرکه مازنی‌ها خانواده علی شدند.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و پانصد و شصت و یک
 - شماره هشت هزار و پانصد و شصت و یک - ۰۳ مهر ۱۴۰۳