یادداشتی بر مجموعه شعر «نامه سیب سکوت» سروده سعید فلاح‌فر

درست مثل چیدن توت از درخت

سعید اسلام‌زاده روزنامه‌نگار

وقتی درباره مجموعه شعری که شاعرش را می‌شناسید، می‌خواهید نقد یا تحلیل بنویسید، از سویی کاری سهل و ساده پیش رو دارید و با خود می‌گویید که؛ با خُلق و خوی این آدم و کلام و هنرش آشنایم و می‌دانم که جهان را چگونه می‌بیند و عکس‌هایش را می‌شناسم و چه و چه... اما غافل از اینکه شعر، دغل‌تر از این حرف‌هاست که به این سادگی دُم به تله نقد و تحلیل و هرمنوتیک و این جور چیزها بدهد.
مدام از زیر قلمت سُر می‌خورد و دستت را خالی می‌گذارد خودت هم وحشت‌ داری که مبادا از جاده انصاف خارج شده باشی آنچه را باید نگفته باشی و قس علیهذا...
باری، با همه اینها نمی‌­توان از کنار مجموعه شعر «نامه سیب سکوت» سروده سعید فلاح‌فر، ساکت عبور کرد.  در این وانفسای کتاب و شعر نخواندن وقتی مجموعه‌ای به چاپ دوم برسد خودش جای به‌به و تحسین دارد.
شاعر این مجموعه را می‌شناسم. عکس‌هایش را بسیار دیده‌ام و شعرهای چاپ نشده‌اش را هم بسیار خوانده‌ام. او در عکس‌هایش نما و نگاهی متفاوت از آنچه دیگران می‌بینند به ما نشان می‌دهد، آن‌هم بی‌ادا و اطوارهای مرسوم عکاسی این روزگار.
اینجا بین عکس‌ها و شعرهای فلاح‌فر، قرابت عجیبی دیده می‌شود که در هر دو اینها، جهان و هر چه در اوست، سرراست و بی‌شیله پیله و بدون فیلتر و روتوش به مخاطب نشان داده می‌شود. گاهی با ثبت واقعه‌ای در قاب دوربین و گاهی هم با ثبت لحظه‌ای شگفت‌انگیز در نسبت میان عشق و طبیعت و آدمی در شعرهایش.
همین اول کاری باید بگویم که نخستین مواجهه من با شعر، زبان آن است. زبانی که شاعر استخدام کرده تا شعر بگوید. این استخدام البته چندان آگاهانه نیست و مؤلفه­‌های متعددی را در پشت و پَسله خود دارد که خارج از این بحث است. زبان شاعر «نامه سیب سکوت»، هیچ گونه پیچیدگی شاعرانه، تصویرسازی غریب، ناآشنا، ترکیبات نامأنوس، کلمات دور از ذهن، خارج از قواعد مرسوم و آشنای دستور زبان ندارد. زبان، با موجودیت و زیست انسان امروزی نزدیکی دارد. زبانی که در گفت‌و‌گوهای درونی با خودمان بارها به کار می­‌گیریم و ناز و ادا ندارد و می‌خواهد خیلی صریح، حرفش را بزند و می­‌داند که مخاطب حوصله نمی‌کند دوباره برگردد سر سطر تا بفهمد که چه خوانده است.
برای همین است که بوطیقای مستتر در این مجموعه، برای خواننده قرن پانزدهم خورشیدی، دست و پا گیر نیست و زبان و استعارات و تشبیهات و کنایات و رمز و راز شعرش، دست­‌انداز ندارد و در یک نشست، می‌توانید بدون دعوا و سرو کله زدن بی‌­دلیل با کلمات، شعرها را بخوانید. (حالا اینکه لذت ببرید یا نبرید دیگر ربطی به شاعر ندارد، این سرنوشت محتوم شاعر و خواننده است و جدالی که میان شعر و خواننده رخ می‌­دهد و حالا دیگر ابژه‌ای شاعر در اختیارش نیست و به تمامی از ید قدرت شاعر خارج است و به ذهن مخاطب منتقل شده است.) شاعر این مجموعه، به جای این جدال­‌های فرمی، سعی می‌کند که با خواننده­‌اش بدون تکلف برخورد کند و او را درگیر حواشی شعر نکند و شعری خالص تحویل او بدهد، درست مثل چیدن توت از درخت.
شاعر یک مجموعه هم مانند کارگردان تئاتر، با مخاطبش قرار و مداری می­‌گذارد و بر همان اساس پیش می‌رود. «نامه سیب سکوت»، با خواننده قرارداد می‌کند که اگر درباره چشم، ابرو، آسمان، جنگل، طوفان، ابر، دریا و... چیزی نوشت، قرار نیست که خواننده به هزار راه نرفته فکر کند و هزار معنا و مفهوم نزدیک و دور از ذهن را بالا و پایین کند تا معنی شعر را بفهمد، نه... این واژه‌ها و تصویرها دقیقاً همان چیزی هستند که دیده و شنیده و بارها در همان موقعیت قرار گرفته و حتی معشوقش را بارها با استکانی چای در زیر درخت پاییزی با همین واژه­‌ها تصویر کرده است.
این موضوع می‌تواند برای یک مجموعه شعر، حرکت روی لبه تیغ باشد. لبه­‌ای که یکسوی آن تکرار و سادگی ناخوشایند و رو به ابتذال برای مخاطبی است که خواسته‌اش از شعر، راز و رمز و معما و پیچیدگی است و سوی دیگرش هم بیان مهم‌ترین امور روزمره زندگی آدمی با زبانی ساده است که از قضا خیلی هم عمیق است و کلی حرف دارد و می‌تواند به زیبایی‌شناسی روزمره و نگاه فلسفی ساده به زندگی نزدیک شود. پرواضح است که منظور ساده‌انگاری نیست. هرچند برای من، وجه سومی هم متصور است که در شعر بیشتر خواهان آن وجهم و آن شعری است که از درون، جهان، طبیعت و انسان را می‌کاود و تأویل می‌کند و با ابزار واژگان، رستاخیزی عظیم را در اندیشه و حس و عاطفه و خشم انسان ایجاد می‌کند.
به نظرم مجموعه «نامه سیب سکوت» عامدانه به این مرحله از شاعرانگی پا نمی‌گذارد و در مرحله و سویه دوم، در مرز و آستانه این تأویل، خواننده را نگه می‌دارد و از ورود به واقعه‌ای که مختصاتش را برایمان تعریف و ویژگی‌هایش را توصیف کرده، خودداری می‌کند.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و چهارصد و چهل و شش
 - شماره هشت هزار و چهارصد و چهل و شش - ۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳