از مقاومت واقعی ویتنام تا انبوه سلاحهای خیالی صدام
دو جنگی که کمر امریکا را شکست
هارلان اولمن، نظریهپرداز سیاسی
مترجم: وصال روحانی
امریکا دوران بدی را سپری میکند. بیش از 70 درصد از مردم این کشور هیچ یک از دو نامزد تقریباً قطعی احزاب دموکرات و جمهوریخواه را که همانا جو بایدن و دونالد ترامپ هستند و باید در نوامبر (آبان) آینده در انتخابات نهایی ریاست جمهوری امریکا روبهروی یکدیگر بایستند، نمیپسندند و درصدی مشابه از اوضاع کلی داخلی و بینالمللی این کشور هم ناراضی هستند.چرا اوضاع امریکا اینچنین است؟ پاسخ را در دو جنگ بزرگی بجویید که در یک بازه زمانی 60 ساله از سوی کاخ سفید به راه انداخته شد و کمر این کشور را شکست. جنگ اول در ویتنام روی داد. 6 دهه پیش کنگره امریکا در لوای لایحهای به نام «خلیج تونکین» دولت این کشور را قادر به گسیل لشکرهای متعدد و هواپیماهای بمبافکن خود به ویتنام کرد. امریکا و بهواقع هر دو حزب اصلی آن ادعا کردند، قایقهای نظامی ویتنام شمالی (که در تسخیر کمونیستها بود) به دو کشتی نیروی دریایی امریکا که در خلیج تونکین و بهواقع در آبهای آزاد بینالمللی در حال حرکت بودند، حمله کردهاند و در نتیجه پنتاگون مجبور است برای سرکوب کمونیستها که سایهشان بر سر آسیای شرقی هر چه بیشتر سنگینی میکرد، وارد عمل شود. واقعیت امر چیزی بجز این بود و ویتنامیها به کشتیهای جنگی امریکا حمله نکرده بودند. سقوط سایگون در آوریل 1975 و بهواقع شکست خفتبار ارتش امریکا که توانمندترین قوای نظامی جهان تلقی میشد، یک نقطه عطف تاریخی بود، زیرا ارتشی که وصف آن را آوردیم، عملاً مغلوب لشکری از کماندوهای بومی و مبارزان نهچندان مسلح اما بشدت مصمم ویتنامی شده و برابر عزم راسخ آنها کم آورده بود. با ترور شدن جان. اف. کندی رئیسجمهور امریکا در سال 1963 و همچنین برادر وی رابرت کندی که 5 سال بعد از آن روی داد، اوضاع امریکا آشفتهتر شد و با احتساب ترور دو مرد بزرگ سیاهپوست همچون مارتین لوترکینگ و مالکوم ایکس در راه آزادی «همتبار»هایشان صحنه اجتماعی امریکا به یک بیغوله بزرگ تبدیل شد. رسوایی واترگیت که منجر به استعفای اجباری ریچارد نیکسون از پست ریاست جمهوری امریکا در سال 1974 شد و چهار سال زمامداری اسفبار جیمی کارتر دموکرات در کاخ سفید در نیمه دوم دهه 1970 پازل نگونبختیهای امریکا را کامل و این کشور را خالی از هرگونه وجاهت داخلی و اعتبار بینالمللی کرد.
ادوات کشتار بزرگی که وجود نداشت
جنگ دوم نیز که باقی مانده اعتبار صوری امریکا را محو کرد، 30 سال بعد از جنگ ویتنام روی داد. در ماه مارس سال 2003 دو سال بعد از حمله تروریستی عظیم القاعده به عمارت «تجارت جهانی» و فرو ریختن برجهای دوقلوی آن، لشکرکشی تازه امریکا به یک جبهه مخوف خیالی دیگر آغاز شد.جورج دبلیو بوش، رئیسجمهور وقت امریکا دستور حمله ارتش این کشور به خاک عراق را صادر کرد و هدف دولتش را دستگیری اسامه بن لادن رهبر القاعده، از بین بردن این سازمان تروریستی و پایان دادن به رژیم صدام در عراق عنوان کرد. سران پنتاگون میگفتند با آرام کردن اوضاع ناامن عراق و برقراری دموکراسی در آن، رژیمهای بحرانساز چند کشور همسایه عراق را هم تغییر خواهند داد و نظامهای معتدلتری را سر کار خواهند آورد.کاندولیزا رایس، مشاور امنیت ملی جورج دبلیو بوش مدعی شده بود که صدام در زرادخانههای نظامی پنهان خویش چنان سلاحهای عظیم شیمیایی و با قوه تخریبی انبوهی را فراهم آورده که اگر یک کبریت به آن کشیده شود، موج سیاه و مرگبار ناشی از انفجار آن نهتنها کل منطقه خاورمیانه را درخواهد نوردید، بلکه ابرهای سیاه هلاکتبار آن به آسمان امریکا هم خواهد رسید و بر شهرهای این کشور نیز سایه خواهد انداخت. در این مورد نیز واقعیت چیز دیگری بود و نیروهای امریکا هر چه در مراکز نظامی و انبارهای زیرزمینی بغداد بیشتر جستوجو کردند، کمتر نشانی از سلاحهای فوق و ادوات کشتارجمعی یافتند.
پتانسیلی که زیر سؤال رفت
با اوصاف فوق، سیاستگذاریهای مخدوش جورج دبلیو بوش برای خاورمیانه و نحوه ناقص اجرای آن توسط پنتاگون در عراق و افغانستان، نهتنها این منطقه و به تبع آن کل جهان را به سوی ایمنی سوق نداد، بلکه جغرافیای سیاسی خاورمیانه را برای امریکا منفیتر و چینش جدید آن را به گونهای که برای غرب سودمندتر باشد، غیرممکنتر ساخت. آن سرشکستگی عمیق سیاسی نهتنها دوران زمامداری بوش را به یک مهلکه مضحک تبدیل کرد بلکه بر عصر 8 ساله زمامداری باراک اوباما هم که جانشین وی شد، تأثیر منفی بزرگ و دیرپایی گذاشت، نهتنها بهسرعت گرفتار و کشته نشد (مرگ وی سالها بعد در اخباری به اثبات نرسیده اعلام شد) بلکه لغزش پنتاگون و بیکفایتی سربازان امریکایی سبب شد نیروهای طالبان که در یورشهای اولیه سربازان غربی بعد از واقعه 11 سپتامبر تضعیف و پراکنده شده بودند، به آرامی تجدید حیات کنند و به سازماندهی مجدد خود بپردازند و در نهایت حکومت بر افغانستان را از ماه آگوست 2022 دوباره به دست گیرند. بر اثر این تحولات روابط امریکا و روسیه که همیشه سرد و تنشآلود بود، بیش از پیش به تیرگی گرایید و مهمتر از همه اینکه صلاحیت و پتانسیل کاخ سفید برای اینکه به عنوان یکی از دو قطب اصلی قدرت در جهان همچون همیشه روبهروی روسها بایستد، فزونتر از همیشه زیر سؤال رفت.
تسخیر حزب جمهوریخواه توسط پوپولیست اول
امریکا بر اثر این کجفهمیها و سیاستگذاریهای کلان روی تخمینزنیهای غلط کارشناسانش، از درون هم تضعیف و تبدیل به پیکرهای ناواحد و سرشار از تفرق شد. فاصله بین داراها و ندارها فزونی گرفت و سرخورده شدن ملت امریکا در معادلات بینالمللی و البته اوجگیری پوپولیسم سبب شد دونالد ترامپ که سردمدار تازه این رویکرد محسوب میشود، هیلاری کلینتون کهنهسوار رنگ و رو رفته عرصه سیاست امریکا را در سال 2016 شکست دهد و به کاخ سفید راه یابد. شدت و غلظت پیروزی ترامپ و هایوهوی هواداران افراطی او و رفتن سایر جمهوریخواهان ارشد به زیر سایه او، عملاً حزب جمهوریخواه را به «حزب ترامپ» تبدیل کرد و او را قدرت بلامنازع این حزب جلوه داد. چهار سال بعد البته اوضاع برگشت و ترامپ در دور تازه انتخابات ریاست جمهوری امریکا به جو بایدن باخت، اما طرفداران رادیکال او با پذیرش ادعای به اثبات نرسیده او در زمینه وقوع تقلب در انتخابات، چند شهر و بخصوص واشنگتن دیسی را روی سرشان گذاشتند و با در دست داشتن سلاحهای گرم به ساختمان کنگره امریکا در این شهر هجوم برده و آن را برای ساعاتی تسخیر کردند. آنها و البته بخش عظیمی از مردم امریکا باور داشتند که در شمارش آرای مأخوذه از مردم تقلب صورت گرفته و حق ترامپ که برنده واقعی بوده، تضییع شده و بایدن به ناحق برابر وی پیروز اعلام شده است.
مواجهه امریکا با ورشکستگی اقتصادی و فروپاشی سیاسی
مهم نیست ادعای جعلی بودن پیروزی بایدن تا چه حد صحت دارد و «تئوری توطئه» که ترامپ مطرح میکرد و هنوز هم پایبند آن است، وجود خارجی داشته یا نه و مهمتر اینکه بر اثر کشوقوسهای فوق، تفرقهای اجتماعی و تلاقیهای سیاسی در جامعه امریکا بیشتر از هر زمانی شده است و راهی عاجل هم برای رفع این ناترازیها و بازگشت به عصر تفاهم نسبی وجود ندارد. میزان عجز کنگره امریکا در وضع قوانین معقول و حتی تبیین و تصویب یک بودجه فراگیر غیرقابل باور و نشانگر کاهش بسیاری از تواناییهای اداری در امریکاست و وجود انواع جداییها بین نسلها و قومهای مختلف و یکسو نبودن سیاستمداران ارشد، کشوری را ساخته است که نه ایالات متحده بلکه «ایالات متفرقه» است. از دو کاندیدای نهایی انتخابات 2024 امریکا که بیشتر از 8 ماه تا برگزاری آن نمانده، یکی (ترامپ) دارای 91 پرونده کیفری همچنان مفتوح است و دیگری (بایدن) بر اثر سن بالا (81 سال) چنان توهمزده شده است که در صلاحیت هوشی و توانایی عقلی او برای شرکت در انتخابات تردیدهایی اساسی وجود دارد. اینها آثار بارز و پیامدهای اسفبار ورشکستگی سیاسی امریکاست و اگر وجه اقتصادی را هم مبنا بگذاریم، قروض 34 تریلیون دلاری و کسر بودجه نجومی این کشور سند یک «فروپاشی در راه» است. انواع خطاها در ترسیم راه سیاسی درست برای این کشور طی 30 سال اخیر قطعاً در ایجاد وضعیت فعلی تأثیرگذار بوده ولی دو جنگی که وصف آن در سطور قبلی آمد، بیشترین اثرگذاری را در سوق یافتن امریکا به سوی بدبختیهای کنونیاش داشته است.
منبع: The Hill