امیدی که با عیدانههای مردمی در دل کودکان بی خانمان جوانه زد
دیگر به ته خط بر نمیگردیم
سمیه افشین فر/ صبح یک روز تعطیل به آدرسی که برایم فرستادهاند میروم، سالن مملو از جمعیت است، یاوران یا همان گروههای داوطلب با کارتهایی که بر گردنشان انداختهاند شناخته میشوند، خانوادههایی چند نفره دور آنها حلقه زدهاند، چهرهها مصمم و پر انرژی است، کودکان میدوند و شادی میکنند، نمیتوانم باور کنم که بیشتر این چهرههای مصمم و پرانرژی روزگاری «ته خطی» بودهاند. ته خطی در ادبیات کارتنخوابها یعنی هر خلافی را که فکر کنید انجام دادهاند، در هر جایی که فکر کنید خوابیدهاند، از کوچهها و خیابانها تا بیغولههای کثیف اما همین کارتنخوابهای ته خطی، بعد از سالها در به دری و بیچارگی به زندگی برگشتهاند، درست مثل ظرف چینی بند زده حالا هر کدام برای خودشان کسی هستند، اعتیاد را ترک کردهاند، برای آیندهشان برنامه دارند و مهمتر از همه دیگر نمیخواهند به گذشته برگردند.
درست همانند «کریمه» وقتی روبهروی من مینشیند و از زندگیاش میگوید؛ «روزگاری این قدر در مواد غرق شده بودم که همه چیزم شیشه بود» او حالا 43 سال دارد «سن زیادی نداشتم که شروع کردم»،«گم شدن خواهرزادهای که برایم خیلی عزیز بود باعث شد تا به مواد پناه ببرم و مواد پاگیرم کرد» شروع به اعتیاد کریمه اینقدر ادامه دار شد که او را به ته خط رساند «قبل از شروع به اعتیاد کار داشتم برای خودم کسی بودم اما کم کم همه چیز را از دست دادم.یک روز به خودم آمدم و دیدم نه کار دارم نه خانه و زندگی، خواهرم که همه زندگیم بود هم درگیر اعتیاد شده بود» کریمه نمیخواست ته خطی باشد و ته خط نماند.
«با مؤسسه طلوع بینشان آشنا شدم که در حوزه تخصصی اعتیاد و مددکاری افراد بیخانمان کار میکنند، عمو رجب و بقیه کمکم کردند، زندگیام تغییر کرد، مواد را کنار گذاشتم، خواهرزادهام را پیدا کردم و حالا یازده سال است که سمت هیچ مواد مخدری نرفته ام.» کریمه حالا با خواهرزادهاش زندگی میکند و به همراه او آمده تا «بوی عید» را به خواهرزادهای که همانند فرزندش است هدیه کند. امثال کریمه این جا زیادند؛ زنان و مردانی که رنج سالها کارتن خوابی و اعتیاد انگار پیرترشان کرده، 40 سالهاند و 60 ساله به نظر میرسند، اما همه انگار در یک چیز مشترکند و آن انگیزه «دوباره ساختن» است در نگاه تک تک افراد میتوانید نور امید را ببینید. یاوران که برخی خودشان روزگاری ته خطی بودهاند و برخی نیروهای جوان داوطلب هستند بچهها را دسته دسته به خط میکنند، بهاره پیرمحمدزاده یکی از همین جوانان علاقهمند به فعالیتهای اجتماعی است.
او میگوید: «پروژه بوی عید کودکانه یکی از پروژههای ما در مرکز خیریه طلوع بینشانهاست، بر اساس راستی آزمایی یاوران از وضعیت کودکان، تعدادی از آنها را تحت پوشش مرکز قرار دادهایم که هم در طول سال تحصیلی مورد حمایت تحصیلی و مشاورهای قرار میگیرند و هم با هماهنگیهایی که انجام میشود و با حمایتهای مردمی هر سال در آستانه نوروز این کودکان تحت پوشش به همراه والدین و یاوران برای خرید وسایل مورد نیازشان در این پروژه شرکت میکنند.
نکته جالب در این برنامه این است که بعد از خرید، خود بچهها کارت میکشند تا لذت خرید را احساس کنند با این کار بوی عید را به این کودکان هدیه میکنیم. در طرح امسال پروژه بوی عید کودکانه 750 کودک از شهرقدس، کرج، پاکدشت، اسلامشهر و واوان در این برنامه شرکت خواهند کرد.» به او ضرب المثل معروف «بهتر نیست به جای دادن ماهی به این بچهها به آنها ماهیگیری یاد دهید» را یادآوری میکنم میگوید: «خدمات حمایتی ما از این کودکان فقط محدود به این پروژه نیست در تمام طول سال این کودکان مورد حمایتهای تحصیلی و مشاورهای هستند. از این گذشته پدر و مادر این کودکان یا دوره بهبودی را گذراندهاند یا در حال گذراندن دورههای بهبودی هستند و در تمام طول این دوران خانواده این افراد مورد حمایت قرار میگیرند.بعد طی دوران بهبودی هم برای توانمندسازی، کاریابی و ورود آنها به اجتماع تا زمانی که بتوانند همانند شهروندان عادی به زندگی برگردند فعالیتهای مرکز ادامه خواهد داشت.» گروههای چند نفره به سمت مرکز خرید حرکت میکنند، این پروژه با حمایتهای مردمی آغاز شده؛ برخی کمک مالی کردهاند و برخی از مغازه داران هم تخفیفات ویژهای در نظر گرفتهاند تا در این امر خیر مشارکت داشته باشند، به سراغ بچهها نمیروم، روح هر کدامشان بارها زخم خورده، نمیخواهم چینی بند زده وجودشان با یادآوری خاطرات تلخ باز ترک بردارد، اما نگاههایشان را بر ویترین مغازهها دنبال میکنم. کریمه خانم، دست خواهرزادهاش را در دستانش گرفته، به مغازهها نگاه میکند و با هم میخندند.
مردم در حال خرید عید هستند، هیچ کدامشان از گذشته کریمه و خیلی از افرادی که امروز در این مرکز مشغول خرید هستند اطلاعی ندارند نیازی هم نیست که بدانند. چیزی که مهم است این است که آنها امروز همانند من و شما شهروندان عادی این جامعه هستند و میخواهند زندگی کنند. صدای مسئول پروژه خطاب به یاورها در ذهنم میپیچد: «حواستان باشد هیچ کسی امروز دست خالی نباشد» و سرشار از باران عشق مردمی که امروز بر نگاههای حسرت بار این کودکان باریده است سالن را ترک میکنم.