انسان عزم و جغرافیا

مقاومت صحنه را مستعد تحولی بزرگ یافته و از سر همین درک، عملیات طوفان‌الاقصی را ممکن دیده است.

حمیدرضا میررکنی
پژوهشگر و نویسنده

«آنها می‌خواهند ما آدم نباشیم! از آدم می‌ترسند. اگر یک آدم پیدا شد از او می‌ترسند. برای اینکه تولید‌مثل می‌کند و تأثیراتی می‌گذارد که اساس استبداد و استعمار و حکومت دست‌نشاندگی را در هم می‌ریزد.»
امام خمینی(ره)
 
 این سطور وقتی نوشته می‌شود که یکی از بزرگ‌ترین جنگ‌های تاریخ بر سر آزادی فلسطین برقرار است؛ طوفان‌الاقصی. صبح هفتم اکتبر، وقتی که طوفان‌الاقصی آغاز شد، کسی فکر نمی‌کرد این «عملیات» آغاز یک «نبرد» به وسعت سرزمینی پنج میلیون کیلومتر مربع باشد. اما شد. مگر شوخی است که ظرف بیست روز از منتهی‌الیه حجاز تا مرز اروپا و آسیا همگی وارد «نبردی واحد» شوند؟ گویا دعوت تازه‌ای پیدا شده؛ دعوت به انقلاب و تحولی اساسی. با مروری بر اخبار برای ما روشن می‌شود که باور به تحول و انقلابی بزرگ در آینده، در ارتکاز بسیاری از گویندگان و نویسندگان و تحلیلگران کنونی حاضر است. برخی از «جنگ جهانی سوم» سخن می‌گویند، برخی از انتقال قدرت از غرب به آسیا، برخی از پایان جهان تک‌قطبی و آغاز دوران چند قطبی و... مشرب‌های مختلف این تحول بزرگ را به زبان‌ها و بیان‌های گوناگونی مطرح و پیش‌بینی می‌کنند؛ اما قدر متیقَن حرف‌های همه آنها «در راه بودن تحولی بزرگ» است. این حاصل شنیدن ندای تازه‌ای است که صحنه سر داده است. صحنه (و یا هرچیز دیگری که گویای واقعیت کلیتی به‌نام جهان باشد) خود را در مستعدترین وضع خود بر نیروهای صحنه نمایان و عیان کرده‌ است؛ چنانکه نیروهای مختلف و متعارض وقتی به صحنه نظر می‌کنند؛ همگی اذعان می‌کنند که «بله! صحنه هیچ موقع اینقدر مستعد انقلاب و تحول نبوده ‌است».
 نبرد طوفان‌الاقصی از پس محاسبه‌ای طراحی و ممکن شده ‌است؛ محمد الضیف، از بزرگان مقاومت اسلامی فلسطین در دقایق اول عملیات درباره اهداف این عملیات توضیحاتی داد: «اهانت به مسجدالاقصی توسط صهیونیست‌ها، تشدید ظلم نسبت به اسرای فلسطینی و...»[1] این اهداف حتماً جزو انگیزه‌های اصلی مقاومت فلسطین بوده است؛ اما چرا مقاومت «حالا» عزم به چنین نبردی کرده ‌است؟
این عزم‌ در درکی از صحنه ریشه‌دار است. مقاومت صحنه را مستعد تحولی بزرگ یافته و از سر همین درک، عملیات طوفان‌الاقصی را ممکن دیده است. همین‌طور اولیاء طاغوت؛ آنان هم صحنه را بسیار مستعد این تحول بزرگ یافته‌اند؛ صف‌بندی سریع بین‌المللی در برابر مقاومت، تجمیع نیروهای منطقه‌ای غربی در خاک اسرائیل ظرف مدت سه روز و آرایش شدید آنان در برابر مقاومت و مهم‌تر از همه سبُعیت بی‌مثال آنان در بمباران غزه، همه و همه به‌خاطر آن است که آنان هم آن تحول بزرگ را واقعاً محتمل و نزدیک یافته‌اند.
طرح‌های ساده‌لوحانه دودولتی بیش از هر زمان دیگری بچگانه می‌نماید؛ چرا که نسبتی با بلندای دعوت صحنه به انقلاب و تحول، پیدا نمی‌کنند.
گفتارهای معمولِ تحلیلی در مسائل بین‌الملل، ریشه‌ها و نشانه‌هایی برای این تغییر و تبدیل شناسایی کرده‌اند؛ تقویت بنیه نظامی مقاومت (هم به لحاظ مادی و هم به لحاظ نیروی انسانی)، ضعف ائتلاف غربی در منطقه به‌طور عام و ضعف درونی رژیم به‌طور خاص و قدم گذاشتن چین در منطقه به عنوان یک قدرت اقتصادی و... اینها البته علل و عوامل قابل تأمل و لازم توجهی است. اما پیداست که طوفان‌الاقصی و تمام مناسباتی که تحت عنوان «محور مقاومت» می‌شناسیم، بیش از هر چیز حاصل یک «عزم» است. حتی اگر تصور تقویت بنیه نظامی مقاومت، بی‌عزم انسانی درست و ممکن باشد، وقتی همه این توشه و توان فراهم باشد و عزمی به جهاد و راهی برای مجاهدت در آن در کار نباشد، چطور آرایشی به این وسعت محقق خواهد شد؟
 تحلیل‌های مادی نسبت به آنچه با آن روبه‌روییم چندان گویا نیستند؛ چرا که از دیدار عزم‌ها عاجزند؛ غافل از آنکه مهم‌ترین استعداد صحنه در تغییر و انقلاب، ظهور و زوال عزم‌هاست. آنچه می‌جنگد، عزم است. آنچه شکست می‌خورد، عزم است.
آنچه ظهور می‌کند، عزم است. آنچه زایل می‌شود و می‌میرد هم عزم است. اما عزم چیست؟ «عزم جوهره انسانیت و میزان امتیاز انسان است، و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم او است»[2]. آدمی همه عزم است؛ انسانی است و عزمی. اگر صحنه مستعد کنونی را عزم تازه‌ای خلق کرده است، و اگر عزم جوهره انسان است پس آیا نباید حکم کنیم که انسان تازه‌ای قدم به صحنه گذاشته است؟ صحنه تازه نخواهد شد، مگر آنکه انسان تازه شده باشد؛«ان‌الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»(رعد، 11). باید انسان‌ها تازه شوند تا عزم‌های تازه صحنه را مستعد تازگی کنند. اگر صحنه بیش از هر زمان دیگری مستعد تحولی بزرگ شده ‌است، این یعنی بیش از هر وقت دیگری انسانی تازه پا به عرصه گذاشته و بیش از هر زمانی انسان تازه شده است. این انسان تازه وجوه دیدنی مختلفی دارد. اما آنچه اینجا می‌باید در نظر آورد، عزم و اراده این انسان به ساخت یک جغرافیای مستقل است.
وقتی توافق «سایکس-پیکو» در 1916 به امضای طرفین بریتانیایی و فرانسوی رسید، دورنمای روشنی در ذهن امضاکنندگان درباره منطقه وجود نداشت؛ اما آنچه مسلم گرفته می‌شد، آن بود که طرفین می‌خواستند جغرافیایی خلق کنند که در آن، جغرافیای سلطه‌پایه خودشان ممکن شود[3]. این ائتلافات و نزاع‌های اروپایی بود که در قالب رقابت استعماری در منطقه غرب آسیا جلوه کرده بود. البته که یکی از اصلی‌ترین مسائل، تلاش برای از میان برداشتن سد نیمه‌جان عثمانی بود. برای این‌کار آنها تصور می‌کردند ایجاد ائتلاف با یهودیان می‌تواند کارسازتر باشد.
«فیتس موریس» از دولتمردان بریتانیا در یادداشتی در ‌سال 1916 چنین نوشته است: «اگر ما می‌توانستیم در فلسطین ترتیبی بدهیم که به مراد دل یهودیان باشد، شاید می‌توانستیم از آنها بخواهیم که در ازایش دست از حمایت ترک‌های جوان بردارند و آن‌گاه ترک‌ها خودشان سقوط می‌کردند.»[4] این تصور گرچه غلط بود، اما آغاز فکر کردن به یهودیان به عنوان عنصر مؤثر در برنامه منطقه‌ای غربی‌ها بود. بعدها با دلایل گوناگون دیگری ائتلاف غرب و صهیونیسم بیشتر و بیشتر شد. اما این ائتلاف فقط و فقط بر بستر تلاشی پیشینی از سوی نظام سلطه‌پایه غرب برای مصرف سرزمین‌های منطقه، به نفع جغرافیای خودشان بود.
این تلاش غربی‌ها به ‌هرحال نتیجه داد؛ «ما متحد و نیرومند و آماده نبودیم که دستخوش تجاوزات بیگانه شدیم»[5] در وانفسای همین متحد نبودن و آماده نبودن، «وطن اسلام را استعمارگران و حکام مستبد و جاه‌طلب تجزیه کردند. امت اسلام را از هم جدا کرده و به صورت چندین ملت مجزا درآوردند»[6]. منطقه قطعه‌قطعه شد و نظمی پیدا کرد که با نظم پیشین نسبتی نداشت. این نظم انسان‌ تازه‌ای را هم خلق کرد که به نحو «تیپیکال» _ به‌قول ادوارد
سعید _ «عرب نفت‌‌فروش» است. این تیپیکال حاصل همین جغرافیای غربی است؛ جهانی که واجد یک مرکز است و اشیاء همگی در نسبت با جهات و آمال و حاجات آن «مرکز» معنا و هیأت و صورت پیدا می‌کنند. دیگر جغرافیای مستقلی در کار نیست؛ مثلاً مرکز جهان به نفت محتاج است؛ پس نفت، فرصت بودن در جهان می‌شود.
مادامی که نفت در کار باشد و مادامی که مرکز جهان از شما نفت بخرد، می‌توانی در جهان باشی. مرکز جهان می‌خواهد خون بریزد، چپاول کند و تجاوز کند. مادامی که این امکان را فراهم کنی و مادامی که مانعی بر سر راه این خواست نباشی، فرصت بودن در جهان را دارا هستی. حق جنگیدن با تو نیست، این حق را مرکز تعیین می‌کند. جنگ، جنگ اوست و صلح، صلح او؛ چرا که جغرافیا، جغرافیای اوست. در چنین جغرافیایی تنها راه برای به دست آوردن «فرصتی برای بودن» همان «عرب نفت‌فروش» بودن است. چهره تمامی کسانی که منطق این جغرافیا را پذیرفته‌اند، جز همین تیپیکال نیست. اینان قد آدمیت را خم کرده‌اند و در بهترین حالت به خدم و حشم‌های قدرت‌های بزرگ یا همان مرکز تبدیل شده‌اند. اقتصاد و سیاست تمامی کشورهای حجاز و حاشیه خلیج فارس، نمود روشن این وضع است.
محور مقاومت اسلامی از اساس چیزی در برابر این طرح است و این ریشه در روح دینی و اسلامی این سرزمین دارد. فرامکین، در دیباچه کتاب معروف خود که در سال 1989 به چاپ رسیده است، بیان شایان احترامی در این باره دارد: «شالوده حیات سیاسی در خاورمیانه _ یعنی دین _ را روس‌ها با کمونیسم‌شان و انگلیسی‌ها با ناسیونالیسم یا وفاداری دودمانی زیر سؤال بردند.
ایران انقلابی در جهان تشیع و اخوان‌المسلمین در مصر و سوریه و سایر کشورهای سنّی‌مذهب این قضیه را زنده نگه ‌داشته‌اند»[7]. نظر او در اینکه شالوده نظم سیاسی، یعنی اساسی‌ترین یافت ما _ به عنوان مردم منطقه _ و طرح ما برای زندگی، یک طرح دینی است، صائب و صحیح است. اما او موفق نمی‌شود توضیح دهد که چرا اسلام توانسته است چنین سرزمینی را خلق کند. پاسخ این سؤال را باید در تعریف اسلام در کتاب تاریخ‌ساز «ولایت فقیه» امام خمینی(ره) جست‌و‌جو کرد:
 «اسلام دین افراد مجاهدی است که به‌دنبال حق و عدالتند. دین کسانی است که آزادی و استقلال می‌خواهند. مکتب مبارزان و مردم ضداستعمار است... تصور نادرستی که از اسلام در اذهان عامه به ‌وجود آورده و شکل ناقصی که در حوزه‌های علمیه عرضه می‌شود برای این منظور است که خاصیت انقلابی و حیاتی اسلامی را از آن بگیرند و نگذارند مسلمانان در کوشش و جنبش و نهضت باشند، آزادیخواه باشند، دنبال اجرای احکام اسلام باشند، حکومتی به وجود بیاورند که سعادتشان را تأمین کنند، چنان زندگی داشته باشند که در شأن انسان است».[8]
کشف و رعایت مدام شأن انسان در همه شئون، پژوهش و مجاهدت اصیلی است که مسلمان از اساس و از آن حیث که مسلمان است، آن را دنبال می‌کند. جهت تمام احکام و آداب اسلام تدارک زندگی‌ای است که در شأن انسان است؛ و مسلمان، مادامی که در مقام تأسیس چنین زندگانی‌ای باشد، به راستی مسلمان است. مسلمان قد خم نمی‌کند، بلکه جهت حرکت او اساساً «قدِ آدمیت راست‌گرداندن» است: «هدف بعثت‌ها به طور کلی این است که مردمان بر اساس روابط اجتماعی عادلانه نظم و ترتیب پیدا کرده، قد آدمیت راست گردانند»[9].
حالا، انسان مسلمان _ معتقد به اسلام با چنین مختصاتی _ پا به عرصه تاریخ گذاشته است. او به عبودیت حق نظر دارد و در این راستا «نفی عبودیت غیر خدا»[10] را پیشه ساخته، به دستور «أنِ اعبُدونی» تن داده و دیگران را هم به این عبودیت دعوت می‌کند. لازمه این نظر داشتن و این دعوت، بیرون آمدن از تمام رقیت‌هاست. او رفته‌رفته بندهای رقیت را که لازمه حضور در جغرافیای سلطه‌پایه پیشین بود کنار زده، ندای «وَلَنْ یجْعَلَ‌الله لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً» سر داده و حال آماده ساخت جغرافیای خود است؛ جغرافیای مقاومت.
فلسطین دقیقاً در میدان جنگ این دو جغرافیاست. در تأسیس این جغرافیای تازه، فلسطین نقطه‌ای تعیین‌کننده است. فلسطین، امروز حیاتی‌ترین نقطه تماس نیروهای وابسته به دو جغرافیای موجود در تاریخ و منطقه است؛ جغرافیای سلطه‌پایه کفر و جغرافیای ایمانی مقاومت. پیداست که جهت تمامی نیروهای جغرافیای مقاومت، می‌باید قدس و آزادی تمام فلسطین باشد.
انسان مسلمان مقاوم، به آزادی فلسطین نه از آن رو فکر می‌کند که مسجدالاقصی مقدس است و نه از آن رو که فکر می‌کند باید دشمنان ستم‌پیشه خدا و خلق را به‌ سزای اعمالشان برساند. بلکه او به آزادی قدس فکر می‌کند، چون در تمنای یکسره کردن تکلیف جغرافیای کفر است.
در میان امت حزب‌الله تبادری عرفی درباره کلمه «نبرد پایانی» وجود دارد که بسیار حائز اهمیت است. ما وقتی از نبرد پایانی سخن می‌گوییم، نوعاً جنگ با اسرائیل و تحریر و آزادسازی فلسطین را اراده می‌کنیم.
 چرا که فلسطین را به‌واقع میدان پایان دادن به جغرافیای کفر در تمامیتش می‌شناسیم. این تصور لزوماً غلط نیست و بسا که دودمان کفر با برچیده شدن منحوس‌ترین دستاوردش به کلی بی‌معنا و تهی شود؛ ان‌شاءالله. آنچه مهم است، ظهور انسانی است با چنین عزمی. تمام استعداد صحنه به ظهور این انسان با این عزم است؛ اگر همه چیز آماده بود و این عزم در کار نبود، همه چیز بی‌معنی بود و هیچ استعدادی در صحنه نبود.
 طوفان‌الاقصی محقق شده ‌است؛ آن آدمی که از آن می‌ترسیدند موجود شد، ظهور کرد، تولیدمثل کرد و حالا شده ‌است یک «محور»، یک «بلوک»؛ شده است «طوفان‌الاقصی». این آدم شده است جوان بسیجی، شده ‌است انسان مجاهد لبنانی، شده است مجاهد یمنی، مجاهد سوری، مجاهد عراقی، شده است ملت شجاع و مجاهد فلسطینی که در شب‌ها و روزهای خوف و خطر، بیدار و هوشیار است و ذره‌ای پا به خواب غفلت و طوق رقیت نمی‌دهد: «سلام بر مردان و زنان مجاهد فلسطین که لاینام ایام الخوف»[11]. اینجا جنگی برپاست، انسانی سر برآورده و جغرافیایی در حال تولد است.
منبع: شماره هشتم ماهنامه سوره
 
[1]. پیام محمد الضیف در آغاز عملیات طوفان الاقصی
[2] امام خمینی؛ چهل حدیث، ص7
[3]. سرنوشت فلسطین. 46
[4]. دیوید فرامکین؛ صلحی که همه صلح‌ها را بر باد داد، ص187
[5]. امام خمینی؛ ولایت فقیه، ص34
[6]. همان، ص36
[7]. صلحی که همه صلح‌ها را بر باد داد، ص11
[8]. ولایت فقیه، ص10
[9]. همان، ص70
[10]. برگرفته از عنوان کتاب «روح توحید، نفی عبودیت غیر خدا» از آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای
[11]. دست‌نوشته حاج قاسم سلیمانی خطاب به مردم فلسطین .

 

برش

فلسطین، امروز حیاتی‌ترین نقطه تماس نیروهای وابسته به دو جغرافیای موجود در تاریخ و منطقه است؛ جغرافیای سلطه‌پایه کفر و جغرافیای ایمانی مقاومت. پیداست که جهت تمامی نیروهای جغرافیای مقاومت، می‌باید قدس و آزادی تمام فلسطین باشد.
انسان مسلمان مقاوم، به آزادی فلسطین نه از آن رو فکر می‌کند که مسجدالاقصی مقدس است و نه از آن رو که فکر می‌کند باید دشمنان ستم‌پیشه خدا و خلق را به‌ سزای اعمالشان برساند. بلکه او به آزادی قدس فکر می‌کند، چون در تمنای یکسره کردن تکلیف جغرافیای کفر است.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و چهارصد و شانزده
 - شماره هشت هزار و چهارصد و شانزده - ۱۴ اسفند ۱۴۰۲