نگاهی به رمان «گلوله فیروزهای» در گفتوگوی «ایران» با فهیمه شهابیان مقدم
بمباران رمان با اطلاعات تاریخی مخاطب را فراری میدهد
برخلاف نقدهایی که پیشتر به ادبیات داستانی و از سویی نویسندگان فعال در این عرصه وارد بود، حالا چند سالی میشود که شاهد تغییراتی در این بخش، بخصوص در ارتباط با رماننویسی هستیم. طی سالهای اخیر نویسندگان جوان بسیاری قدم به رماننویسی تاریخی گذاشتهاند و از دریچه مطالعات متعدد، آثاری خواندنی را روانه کتابفروشیها کردهاند. یکی از مصادیق تازه این گفته را میتوان در رمان «گلوله فیروزهای» دید؛ نوشتهای از فهیمه شهابیان مقدم که با همراهی انتشارات کتابستان معرفت منتشر شده و کسب عنوان برگزیده بخش رمان بزرگسال جایزه شهید اندرزگو نیز در کارنامهاش ثبت شده است. در گفتوگوی «ایران» با این نویسنده و پژوهشگر جوان، نگاهی به کم و کیف رمان عاشقانه و تاریخی «گلوله فیروزهای» داریم که با نگاهی به وقایع منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، از جغرافیای بیرجند، شهری به دور از پایتخت پیش روی علاقهمندان قرار گرفته است.
مریم شهبازی
خبرنگار
نکتهای که در صفحات ابتدایی رمان «گلوله فیروزهای» توجه مخاطب را به خود جلب میکند این است که انگار پای رمانی صرفاً عاشقانه درمیان است، اما خیلی زود نام اسدالله علم در نوشتهتان خودنمایی میکند. با این تفاسیر قصد شما، تألیف رمانی عاشقانه با بهرهمندی از تاریخ، به عنوان ابزاری برای اثرگذاری بیشتر بوده یا از همان ابتدا تصمیم به تألیف رمانی تاریخی داشتهاید؟ جایگاه تاریخ در رمان «گلوله فیروزهای» کجا و به چه شکل است؟
برای من جنبه تاریخی این رمان، از ماجرای عاشقانهاش خیلی پررنگتر بوده است. حالا در این بستر تاریخی، ماجرای زندگی یک دختر و پسر جوان و البته خانوادهای که داستان مربوط به آنان را خواندهاید هم آمده؛ شخصیتهایی که هریک به نوعی با چالشهای سیاسی و اعتقادی خودشان مواجهند. رمان «گلوله فیروزهای» بخشی از وقایع سال 1357 را در شهری دور از پایتخت و با تأکید بر آداب و رسوم آن منطقه و اعتقاداتشان نشان میدهد. در دل این چالشها و تردیدهایی که برای قهرمانان داستان شکل میگیرد، یک ماجرای عاشقانه آرام و بیسر و صدا هم وجود دارد. هرچند بهتر است بگویم که در این رمان، مخاطب با تغییر احساسی هم مواجه میشود؛ تبدیل نفرت به عشق. راستش خودم به دنبال این بودم که داستان عاشقانه شخصیتهای اصلی رمان را در بستر حوادث و اتفاقات سال ۵۷ و حتی قبلتر از آن در شهر بیرجند به تصویر بکشم. تلاش زیادی هم برای بیان واقعیتها، به دور از شعارزدگی و اغراق به خرج دادم. حالا اینکه تا چه اندازه در این کار موفق بودهام نمیدانم. این مسألهای است که خوانندگان و اهالی ادبیات باید دربارهاش بگویند.
شما تأکید دارید که جنبه تاریخی این رمان برایتان پررنگتر بوده، اما در مطالعه «گلوله فیروزهای»، برعکس گفتهتان، به نظر میرسد که اصرار چندانی برای ورود وقایع تاریخی به نوشتهتان نداشتهاید. آن هم در شرایطی که سال 57، سالی مملو از اتفاقات و حوادث تاریخی- سیاسی بوده! حتی میتوان گفت که تاریخ را بیشتر در لایههای میانی اثرتان به تصویر کشیدهاید. این کار تعمدی و برای اثرگذاری بیشتر بر مخاطبان بوده است؟
هنوز هم تأکید دارم که در این رمان توجه به جنبه تاریخی برای من مهمتر بوده، اما مسأله این است که در رمانهای تاریخی، وقتی بحث تاریخ معاصر درمیان باشد، برای جذب مخاطب باید تلاش بیشتری به خرج داد. اینکه من نویسنده صرفاً به بیان رخدادهای تاریخی، آن هم به شکلی پی در پی بپردازم و جنبه داستانی رمان را به حاشیه ببرم، نتیجه جالبی ندارد و اصلاً مورد پسند مخاطب ادبیات داستانی نیست. بخصوص که در «گلوله فیروزهای» تلاش شده تا خواننده شاهد انقلاب درونی شخصیت فیروزه و تغییر نگرشهای او نسبت به اوضاع سیاسی کشور در سال مذکور باشد. اتفاقات تاریخی داستان، مثل زلزله طبس، فعالیتهای انقلابی مردم بیرجند و بقیه موارد همه برای به تصویر کشیدن این انقلاب درونی بودهاند.
در میان وقایع مختلفی که از تاریخ شفاهی آن سالها برمیآید و وضعیت دورهای که به وقوع انقلاب انجامید، برای چه تنها به نظام ارباب رعیتی و از طرفی بحث اصلاحات ارضی توجه نشان دادهاید؟
ببینید داستان این رمان در فضایی دور از پایتخت رخ میدهد. در منطقهای که در آن سالها اغلب ساکنانش با کشاورزی امرار معاش میکردند. مواردی که به آنها اشاره کردید بر زندگی این افراد تأثیر زیادی داشته است.
از بین چهرههای تاریخی شاخص آن برهه زمانی، چرا سراغ اسدالله علم رفتهاید؟
بیرجند زادگاه اسدالله علم و شهر آبا و اجدادیاش بوده، خانواده وی آنجا ملک و املاک فراوانی داشتند و افراد زیادی هم روی زمینهایشان کار میکردند. از همین بابت هم تأثیر نظام ارباب رعیتی و همچنین اصلاحات ارضی بر زندگی روستاییان آن منطقه انکار نشدنی است و میتوان دربارهاش کتابهای بیشماری نوشت.
چرا بیرجند را انتخاب کردهاید؟ فقط بابت اینکه پای علم را به نوشتهتان باز کنید؟ اگر بحث انقلاب درمیان بوده که شهرهایی همچون تهران و مشهد نقش پررنگتری در وقایع انقلاب داشتهاند. از طرفی اگر خواهان به تصویر کشیدن مسائل زندگی ارباب رعیتی بودهاید که خب زندگی کشاورزی و مبحث مذکور تنها مختص این شهر نبوده است!
راستش من در خراسان جنوبی زندگی میکنم و از طرفی دوره دانشگاه را در شهرستان بیرجند که مرکز همین استان است، گذراندم. رفت و آمد زیادی که به این شهر داشتهام سبب شده تا آشنایی زیادی با فضای شهری و قسمتهای تاریخی و حتی اتفاقات تاریخی آن پیدا کنم. حتی وقتی با انتشارات کتابستان معرفت درمورد ایده رمان تاریخیام صحبت کردم، ویراستار ادبی اثر من را تشویق کرد به محل زندگی خودم بپردازم که کمک خوبی بود. فضاهایی را در این رمان به تصویر کشیدم که بارها دیده بودم و همین کارم را سادهتر میکرد و از طرفی فضاسازیها هم باورپذیرتر از آب درمیآمد.
درباره علت انتخاب علم چیزی نگفتید! فقط از جهت اتصالی است که به واسطه خانوادهاش با این شهر داشته؟
بله. اسدالله علم نفوذ و تأثیر زیادی بر این منطقه داشته است. در دورانی که رابطه نزدیکی با شاه داشته هم سفرهای زیادی به این شهر میکند. حتی خود علم هم در کتاب خاطراتی که نوشته، تا حد زیادی دست به توصیف خوشگذرانیها و برپایی جشنهایی زده که برای استراحتش در این شهر داشته است.
به غیر از چند مورد که به نام برخی چهرههای تاریخی اشاره کردهاید، مابقی شخصیتهای رمان خیالی هستند؟ بخصوص فیروزه و مسعود که شخصیتهای اصلی کتاب «گلوله فیروزهای» هستند!
بله، اغلب اسمها و شخصیتها خیالیاند؛ حتی فیروزه و مسعود.البته ویژگیهای بعضی از شخصیتها مثل آقابزرگ یا نادر برگرفته از یک سری افراد واقعی هستند که برای تبدیل شدن آنان به شخصیتهای داستان، دستکاریهایی در زندگیشان شده است.
مشابه شخصیت آقابزرگ «گلوله فیروزهای» را در داستانها، فیلمها و سریالهای زیادی میتوان دید، از مجموعه «شهرزاد» گرفته که از شبکه نمایش خانگی پخش شده تا حتی داستانهای خارجی و ایرانی دیگر. نگران نبودید که این شباهت لطمهای به رمان شما بزند؟ اینکه مخاطب گمان کند با کاری طرف است که شبیه آن را در فیلمهای زیادی دیده و در کتابهای دیگری خوانده!
خب آقا بزرگ، شخصیتی است که مشابه آن را در تاریخ زیاد داریم. اما به این دلیل که نمیتوان از به تصویر کشیدن مواردی شبیه به او دست کشید، طبیعتاً در داستانها یا آثار متعددی با شخصیتهایی شبیه آقا بزرگ رمان «گلوله فیروزهای» روبهرو میشویم، اتفاقی که محدود به حالا نمیشود و در فیلمها و کتابهای دیگری هم تکرار خواهد شد. اما در خصوص این کتاب باید بگویم که خانها جزئی از تاریخ شفاهیمان هستند و با وجود تکراری بودن شخصیت افرادی نظیر آقابزرگ، ناگزیریم که وجودشان را در آثار ادبی و هنری متعدد بپذیریم. درباره گلوله فیروزهای هم همین است. تأثیر این افراد بر دورههای تاریخی مختلف آنقدر زیاد است که هنوز هم بخشی از خاطره بزرگترها را در خانوادههای بیرجندی، همین افراد تشکیل میدهند.
برخلاف بسیاری از رمانهای تاریخی، بخصوص آنهایی که از نویسندگان منتسب به طیف فعال در ادبیات متعهد و انقلابی روانه کتابفروشیها میشوند، در «گلوله فیروزهای» خبری از یک روایت خطی مستقیم نیست و داستانی چند لایه پیش روی مخاطب قرار گرفته است. آنطور که در تألیف این رمان نشان دادهاید، آشنایی خوبی با داستاننویسی دارید و به خوبی از عناصر داستانی بهره گرفتهاید. این میزان تسلط و آشنایی از کجا آمده؟
راستش اولین کاری را که برای انتشار فرستادم بدون کمترین شناختی از عناصر داستانی نوشته بودم؛ اثری صرفاً برآمده از یک تخیل معمولی و فارغ از بهرهمندی از هرگونه تجربهای! از همین بابت هم طبیعی بود که رد شود. از آنجایی که بیتجربه بودم، آقای مسعود آذرباد، ویراستار ادبی نشر، به من چند کتاب معرفی کرد تا از طریق مطالعهشان، عناصر داستانی و چگونگی تألیف یک رمان، با ساختار قوی را یاد بگیریم. همین شد که داستان ابتداییام را کوبیده و از نو ساختم. همچنین در کنار مطالعه این کتابها از راهنماییهای خوب دوستان ویراستار ادبی هم بهرهمند شدم.
با این حساب اولین نوشتهتان کار مقبولی از آب درآمده، برای تألیف بخشهای تاریخی این رمان تا چه اندازه سراغ مطالعه آثار تاریخی مرتبط با جغرافیا و برهه تاریخی مورد نظرتان رفتهاید؟
برای حفظ جنبه تاریخی داستان، علاوه بر مطالعه کتاب و مقالات تاریخی آن دوره، بخش زیادی از اطلاعات مورد نیازم را از طریق مصاحبه و گفتوگو با مردم بومی کسب کردهام؛ بخصوص که منابع مکتوب محدودی درباره این منطقه در دست است. البته ناگفته نماند که سراغ مصاحبهها و گفتوگوهایی که در فضای مجازی منتشر شده هم رفتهام.
همراهی افرادی که حوادث آن روزگار را شاهد بودهاند برای تکمیل اطلاعات مورد نیازتان چطور بود؟
مردم همراهی خوبی داشتند. تقریباً میتوان گفت به هر کسی که درخواست مصاحبه دادم با اشتیاق همراهی کرد.
خانم شهابیان، قدری هم از تجربه شخصیتان درباره گفتوگوی حضوری با مردم در مورد تاریخ شفاهی بگویید. در میان صحبتهای این افراد هنوز هم میتوان به اطلاعات تازهای دست یافت؟ حداقل در ارتباط با زمینهای که مورد تحقیق و نظر شما بوده!
بله، در گفتوگو با افرادی که به نوعی حافظه بخشهایی از تاریخ شفاهی کشورمان محسوب میشوند هنوز هم حرفهایی شنیده میشود که تلاشی برای مکتوب شدنشان انجام نشده است. حتی به نظرم درباره همین شهر بیرجند که جغرافیای رمان «گلوله فیروزهای» را تشکیل میدهد نیز میتوان دست به کارهای متعددی زد، زیرا این استان در حوزه تاریخ معاصر قادر است بستر چندین رمان تازه باشد. هرچند که من در زمان تألیف این رمان به خاطر مشغلههای مختلف، بیش از این نتوانستم از تاریخ بیرجند بهره ببرم.
مضمون اثری بعدیتان نیز با تکیه بر تاریخ شفاهی و تجربهای که در مسیر تألیف این کتاب کسب کردهاید، خواهد بود؟ همچنان رمان تاریخی مینویسید؟
در حال حاضر مشغول نگارش کتابی در حوزه تاریخ معاصر و انقلاب، اما مرتبط با شهری دیگر هستم. شاید بعدها اثر دیگری در فضای شهر بیرجند بنویسم.
میان رمان تاریخی و مستندپژوهی، پیوندهایی وجود دارد؛ قصدی برای ورود به حوزه مستندنگاری ندارید؟ بخصوص که آثارتان را با تکیه بر تاریخ مینویسید.
هنوز به مستندنگاری فکر نکردهام.
بازگردیم به رمان «گلوله فیروزهای». شما به آهستگی و با صرف حوصله زیادی پای تاریخ را به نوشتهتان باز کردهاید، ابتدا ذهن مخاطب را به این سمت میکشانید که مسعود سر از گروههای انقلابی درآورده، بعدتر با مرور خاطرات عباس، دایی شخصیت اصلی رمانتان، استفاده جدیتر و پررنگتری از تاریخ میکنید اما همچنان ماجرای عاشقانه رمان پررنگ است. این برای حفظ طیف بیشتری از مخاطبان پای مطالعه «گلوله فیروزهای» بوده؟ به هر حال نمیتوان منکر این شد که رمانهای عاشقانه از جهت تعداد مخاطبان، تعداد افراد بیشتری را شامل میشود تا کارهای تاریخی و جدی!
بله. اگر بخواهیم گروه بیشتری از خوانندگان را که همان علاقهمندان رمان هستند پای کار خود بکشانیم باید به خواستههای آنان توجه کنیم. بیشک، مخاطبان رمان، از نویسنده داستان میخواهند که به مسائل عاطفی هم توجه داشته باشند؛ بخصوص که یک پای ثابت اغلب رمانها توجه به مسائل عاطفی و روابط عاشقانه است. نکته دیگر اینکه اگر من نویسنده بخواهم در خلال تألیف یک رمان تاریخی، خواننده را مدام با اتفاقات تاریخی و شرح جزئیات محاصره کنم، خسته میشود. همچنین خود نوشته هم از شکل داستانیاش دور میشود. این کار درستی نیست؛ افرادی که دنبال کسب اطلاعات دقیق از وقایع تاریخی هستند به جای رمان، سراغ آثار مستندنگاری یا تاریخی و تحلیلی میروند. در صورتی که در آثاری نظیر رمان «گلوله فیروزهای» ما با مخاطب رمان و علاقهمندان داستان مواجه هستیم؛ به تصویر کشیدن چنین داستانهایی به مخاطبان نشان میدهد که زندگی خالی از عشق، اضطراب، آرامش و... نیست.
رمان تازهتان درباره چه موضوع یا مرتبط با چه چهرههایی است؟
دقیق که نمیشود بگویم؛ داستان آن لو میرود. همینقدر میتوانم بگویم که زمان رمان تازهام نیز در سال 57 میگذرد و باز هم بحث شهری غیر از تهران در میان است، البته هیچ شباهتی با رمان «گلوله فیروزهای» ندارد.
در این رمان هم با مضمونی تخیلمحور در بستر تاریخ مواجه هستیم یا این مرتبه برای تاریخ حضور پررنگتری قائل شدهاید؟
نسبت به «گلوله فیروزهای» تاریخ حضور پررنگیتری در کتاب تازهام دارد اما این مسأله از میزان تخیل و داستانپردازی آن کم نکرده. همچنان برای تلفیق تاریخ و داستان، کنار یکدیگر کوشیدهام.
چرا بر تألیف رمانهای تاریخی متمرکز شدهاید؟ آن هم با تأکید بر دوره انقلاب!
پیروزی انقلاب اسلامی و وقایع مرتبط با آن بخش مهم و تأثیرگذاری از تاریخ معاصر کشورمان را تشکیل میدهد. با این حال برخلاف دوران دفاع مقدس که کارهای ادبی و هنری زیادی پیرامون آن انجام شده است، درباره انقلاب اسلامی با کمکاری روبهرو هستیم و ضروری است که بیش از پیش به آن بپردازیم. به همین دلیل است که انقلاب پایه ثابت آثارم محسوب میشود. گذشته از این مسأله، تاریخ از علاقهمندیهای شخصی خودم نیز هست. از سوی دیگر همانطور که اشاره شد برخی از مخاطبان علاقهمند مطالعه کتابهای سخت و جدی تاریخی نیستند، اینها را میتوان به کمک وجه داستانی رمان به سوی تاریخ معاصر هم کشاند.
طی سالهای اخیر شاهد ورود رماننویسان جوان به عرصه تاریخ هستیم که خود شما هم از جمله آنان به شمار میآیید؛ اتفاقی که نشان میدهد نویسندگان امروز اهل مطالعه هستند. درست برخلاف سالهای گذشته که اغلب این نقد به نویسندگان وارد بود که کتاب نمیخوانند و حتی درباره فقدان رمانهای تاریخی صحبت میشد. این تغییر را نشأت گرفته از چه میدانید؟
در این فرصت اندک و بدون بررسی نمیتوان به این سؤال جواب قطعی داد و نیاز به تحلیل دقیق و کامل دارد اما شاید یکی از دلایلش این باشد که جوانترها به ضرورت و اهمیت مطالعه تاریخ پی بردهاند. این مسأله بخصوص در شرایط فعلی که با جنگ نرم مواجه هستیم، اهمیت بیشتری پیدا میکند که برای نجات از آن نیازمند بهرهمندی از راهکارهایی همچون بررسی و مطالعه تاریخ میباشیم؛ حداقل از این طریق دوست و دشمنمان را بهتر هستیم.
در آخر اشارهای هم به جایزه شهید اندرزگو داشته باشیم که رمان«گلوله فیروزهای» شما به تازگی موفق به کسب عنوان برگزیده آن شده است. دلیل جلب توجه هیأت داوران این رویداد ادبی به نوشتهتان را در چه میدانید؟
راستش نمیدانم. این را باید داوران محترم جایزه شهید اندرزگو بگویند. اما بر اساس آنچه از صحبتهای این عزیزان در جلسه اختتامیه برداشت کردهام، شاید یکی از دلایل این توجه را بتوان در این دانست که ماجرای رمان «گلوله فیروزهای» ربطی به تهران ندارد. درست برخلاف برخی آثار که تمام توجه نویسندهشان به کلانشهرها معطوف شده است. این رمان همانگونه که اشاره شد روایتگر سال منتهی به پیروزی انقلاب، در فضایی دور از تهران است. هر چند شاید این تنها دلیل توجه داوران نبوده، نمیدانم. به هر حال جوایز ادبی از گروههای مختلف داوری برخوردار هستند که هر یک از دریچه نگاه و زاویه خاصی به آثار نگاه میکنند.
چه نگاهی به میزان اثرگذاری جوایز داخلی، فارغ از دولتی یا خصوصی بودنشان دارید؟ و چه پیشنهادی برای اثرگذاری هرچه بیشتر آنها؟
خب تردیدی نیست که نتایج این جوایز منجر به دیده شدن هرچه بیشتر آثار منتخب و کمک به معرفی آنها به جامعه کتابخوان میشود. فقط ای کاش که این نتایج تنها به کتابهای برگزیده محدود نشود و اهالی رسانه کاری کنند که حتی نامزدهایی که به مرحله نهایی راه پیدا میکنند هم از این شرایط بهرهمند شوند. شاید یکی دیگر از راهکارهای اثرگذار را بتوان همراهی اهالی هنر در دیگر بخشها و انجام اقتباسهای سینمایی و تلویزیونی از کتابهای منتخب دانست.
برشی از رمان «گلوله فیروزهای»
بهسمت کمد برگشت و پرسید: «با کلاه میپوشید یا روسری؟» با دلخوری گفتم: «خودم برمیدارم.» اصرار نکرد. بااجازهای گفت و از اتاق بیرون رفت. برخاستم، پیراهن را برداشتم و کلافه پوشیدمش. همانطور که دکمههای کنار مچش را میبستم، مقابل آینه بزرگ روی میزم ایستادم. نگاهی به چشمهایم انداختم و حسرت کشیدم. از بیخوابی، زیر چشمهای درشتم گود افتاده بود. روسری مثلثی مشکیام را از کشوی دیگر میز بیرون آوردم، روی سرم انداختم و گرهاش را پشت گردنم زدم. دوباره خودم را در آینه برانداز کردم. رنگ مشکی را نمیپسندیدم، اما نمیشد در مجلس پُرسه، لباس رنگی پوشید. از اتاقم بیرون آمدم. دست روی نردههای گچی کنار راهپله گذاشتم و آرام و با اکراه، پلههای طبقه دوم عمارت را یکییکی پایین آمدم. اتاق بابا پایین پلهها بود. چند پله بیشتر تا پایین نداشتم که او هم بیرون آمد. سلام کردم. بدون اینکه کامل گردنش را بهسمتم بچرخاند، یک لحظه از گوشه چشم نگاهم کرد. چشمهایش مثل همیشه بیحال و خسته به نظر میآمد. خونسرد گفت: «علیک!» سریع چند پله باقیمانده را پایین آمدم و به بازویش چسبیدم. متعجب نگاهم کرد. گردنم را کج کردم و با التماس نگاهش کردم و گفتم: «امکانش هست به آقابزرگ بگید اجازه بدن برگردم تو اتاقم و استراحت کنم؟ به جان شما خیلی خستهام.» سرش را به نشانه نه بالا انداخت و رفت. عجیب نبود، مثل همیشه جواب داده بود، بیخیال و بیحوصله. جلوتر رفتم. آقابزرگ پشت میز بزرگ غذاخوری نشسته بود و تکهای از هندوانه قاچشده جلویش را در دهان میگذاشت. عمو و زنعمو و برادرم فرهاد هم نشسته بودند. خانه عمو طرف دیگر همین عمارت است. همه مثل چند روز قبل که خبر فوت اسداللّه خان آمد، لباس مشکی پوشیده بودند. اثری از گلپسر عمو جلال نبود که اگر الان حضور داشت، حتماً کنار آقابزرگ و شاید هم روی سر ما نشسته بود، بس که همه تحویلش میگیرند! بهسمتشان رفتم. همه در سکوت مشغول خوردن میوه بعد از صبحانه بودند. سر میز ایستادم و سلام دادم. بهجز آقابزرگ، همه جواب سلامم را دادند. تا آقابزرگ با اشاره دست اجازه نداد بنشینم، سرپا ماندم و...