گپ و گفت «ایران» با مریم مقانی نویسنده رمان «چشم‌هایم در اورشلیم»

آینده تاریک اســرائیل را به تصویر کشیدم

مریم مقانی، داستان‌نویس و دانش‌آموخته کارشناسی علوم آزمایشگاهی از دانشگاه علوم پزشکی تهران است. وی نوشتن را به طور جدی از سال ۱۳۸۱ آغاز کرد. اولین داستان بلندش با نام عشق آبی را در سال ۱۳۸۷ نوشت که به همت انتشارات انجمن قلم ایران در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفت. مقانی سابقه عضویت در شورای کارشناسی داستان بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و همچنین داوری پنجمین جشنواره ادبی داستان کوتاه دفاع مقدس (یوسف) را داشته و افزون بر اینها دبیر بیستمین دوره جایزه ادبی قلم زرین انجمن قلم ایران نیز بوده است. یکی از آثار شاخص این نویسنده، رمان «چشم‌هایم در اورشلیم» با موضوع فلسطین است که با استقبال خوب مخاطبان و البته کارشناسان ادبی مواجه شد؛ کتابی که موفق به کسب عنوان رمان برگزیده نخستین جایزه جهانی فلسطین در لبنان نیز شده و مورد تجلیل قرار گرفته است. رمان «چشم‌هایم در اورشلیم» دومین کتاب از سه‌گانه‌ مریم مقانی با محوریت مقاومت و مسأله فلسطین است که به همت نشر معارف روانه کتابفروشی‌ها شده است.‌ گفت‌وگوی امروز «ایران» را با این نویسنده فعال در حوزه ادبیات مقاومت، درباره داستان‌نویسی با موضوع فلسطین، ادبیات مقاومت و رمان «چشم‌هایم در اورشلیم» می‌خوانید؛

علی‌الله سلیمی
نویسنده و منتقد ادبی

  شما یکی از داستان‌نویسان فعال در حوزه ادبیات پایداری هستید که همواره دغدغه نوشتن درباره فلسطین را دارید که نوشتن مجموعه رمان‌های سه‌گانه با محوریت مقاومت و مسأله فلسطین بخشی از این دغدغه را تشکیل می‌دهد. در این خصوص، رمان «چشم‌هایم در اورشلیم» از این مجموعه مورد توجه مخاطبان و کارشناسان ادبی قرار گرفته است. ایده این رمان چگونه در ذهن شما شکل گرفت و اصولاً رفتن به سراغ چنین سوژه‌ای بر اساس چه نوع دغدغه‌هایی عملی شد؟
بله این داستان جلد دوم کتاب دیگری به نام عشق آبی است که اواخر دهه هشتاد توسط انتشارات انجمن قلم به چاپ رسید و کمی بعد هم در جشنواره ادبی پروین اعتصامی در بخش رمان، شایسته تقدیر شناخته شد. شخصیت‌های داستان قبل، در کتاب چشم‌­هایم ادامه پیدا کردند و این کتاب نوشته شد. این کتاب را من بلافاصله بعد از چاپ جلد اول نوشتم که سال 92 توسط نشر تکا چاپ شد و اتفاقاً نامزد جایزه قلم زرین در بخش بزرگسال نیز شد. همان سال که کتاب «گرگ سالی» مرحوم فردی و «آه با شین» آقای مزینانی و «لحظه‌ها جا می‎مانند» آقای یوسف قوجُق هم به مرحله نهایی رسیده بودند. در پاسخ به سؤال شما باید بگویم که اغلب موارد، شکل گرفتن ایده‌­ها و در واقع شکار سوژه­‌ها برای نویسنده یک دفعه‌ای رخ نمی‌دهد. ایده مثل بذری است که در بستر ذهن نویسنده سر برمی آورد و از آن تغذیه می‎کند. موضوع فلسطین همیشه برایم مهم بود و اخبارش را دنبال می‎کردم. این شد که تصمیم گرفتم اولین داستان بلندم را با موضوع فلسطین بنویسم و بعد هم این کتاب دنباله‌ای شد بر آن اثر. چند سال بعد که دوباره تصمیم گرفتم کتاب را به ناشر بسپارم دیدم جای سردار سلیمانی در داستانم خالی است. تغییرات اندکی دادم و شخصیت اصلی داستانم بدون آنکه من تلاش زیادی کنم عاشق چشم ­های سردار شد و مریدی‌اش را به جان و دل پذیرفت.

   آثار داستانی مرتبط با تاریخ، بویژه درباره موضوعی همچون فلسطین، نیاز به مطالعات زمینه‌ای نسبتاً گسترده دارد. شما برای نوشتن «چشم‌هایم در اورشلیم» تا چه اندازه مطالعه و تحقیقات داشتید؟ و منابع شما در این زمینه بیشتر چه نوع آثاری بود؟
همان طور که گفتم من از خیلی قبل‌تر به موضوع فلسطین علاقه داشتم. پس خیلی از اطلاعات، حاصل مطالعه من در طول سال‌های قبل بوده. اما وقتی به‌صورت جدی تصمیم به نوشتن این دو کتاب گرفتم، دست به مطالعه بیشتر و افزودن بر اطلاعاتی که در این زمینه داشتم، زدم. آن موقع نشر هلال و موعود، کتاب‌های خوبی درباره صهیونیسم، تاریخ یهودیان و رابطه تنگاتنگ اسرائیل و ایالات متحده چاپ می‎کرد که همه را خریده و خوانده بودم. بعد رفتم سراغ داستان‌هایی که نویسنده‌های یهودی نوشته بودند. قبل‌تر خیلی به سختی می‎شد این چیزها را پیدا کرد. برای آن که تصویر روشن‌تری از موقعیت‌های مکانی داستانم داشته باشم از طریق تصاویر ماهواره‌ای موجود در فضای وب، تصاویر زیادی را پیدا کرده و به شکل مجازی در آن نقاط سیر و سفر می‎کردم.

   یکی از ویژگی‌های رمان شما، نگاه به آینده است و سعی شده موضوع فلسطین در چشم‌انداز پیش‌رو تصور و روایت شود. هدف خاصی از این رویکرد داشتید؟
یک دلیلش علاقه شخصی من به گونه داستان‌های آینده‌نگرانه است. اغلب داستان‌های من در همین ژانر نوشته شده‌اند. اما دلیل مهمتری که داشتم این بود که با داستانم بگویم اسرائیل آینده‌ای ندارد. بخصوص در کتاب چشم‌هایم در اورشلیم که در سال 2035 رخ می‌دهد، ایالات متحده امریکا قدرت خود را از دست داده، تجزیه شده و اسرائیل هم مردم خود را از دست داده است و تلاش دارد با برگزاری مراسم‌های باشکوه و دعوت از خواننده و سلبریتی‌های سرشناس کمی وجهه خود را ترمیم کند و مردمش را به اسرائیل برگرداند. بعد از نوشتن داستان، رهبر معظم انقلاب آن جمله معروف‌شان را که اسرائیل 25 سال آینده را نخواهد دید، بیان کردند. اولین کاری که کردم این بود که با نگرانی حساب کردم ببینم زمان تاریخی اثرم با این گفته ایشان همخوانی دارد که دیدم خدا را شکر قبل از آن 25 سال وعده داده شده است.
    از موفقیت‎های رمان«چشم‌هایم در اورشلیم»، یکی هم برگزیده شدن در جایزه جهانی فلسطین در بخش رمان بوده است، درباره این جایزه و نقش آن در سرنوشت این کتاب بگویید.
من این داستان و اثر قبلی را بدون آنکه پیشنهاد یا سفارشی بگیرم، نوشته بودم. اتفاقاً آن موقع با خودم فکر می‎کردم که چرا نویسندگان ما در این زمینه نمی‌نویسند. البته چند اثر خوب هم بعداً دیدم، مثل داستان «ریاح» از جلال توکلی. با این حال در کشوری که در همان سال‌های نخستین انقلابش، این جمله معروف سرلوحه اعتقاداتش شده بود که راه قدس از کربلا می‎گذرد و داعیه نجات فلسطین از یوغ اسرائیل اشغالگر را داشت، چند اثر ادبی معدود درباره موضوع فلسطین، نشان‌دهنده کم‌کاری داستان‌نویس‌هایش به‌شمار می‎رود. الان که به آن سال‌ها فکر می‎کنم احساس می‎کنم خلوص نیت و اعتقاد قلبی عمیق‌تری در حین نوشتن این دو اثر داشتم که شاید الان دیگر آن گوهر ناب را نداشته باشم. با شخصیت‌های داستانم می‎خندیدم، گریه می‎کردم و رنج می‎کشیدم و امروز می‎بینم که آنها راه‌شان را پیدا کردند و حتی دست من را گرفتند و با خودشان به جنوب لبنان بردند. زیر تابلوی 173 کیلومتر تا قدس ایستادم و به دشت بزرگ پیش رویم که همان فلسطین اشغالی بود، نگاه کردم و جملات پایانی کتاب در ذهنم مرور می‎شد: «دوست داشتم در بیت‌­المقدس باشم. می‌توانستم خورشیدی باشم تا بر سرزمینی بتابم که خاکش عزیزم را در آغوش گرفته بود یا نسیمی باشم که خوشه‏‎های نرم و زرین گندم را در آن دیار به رقص وا می‌‏داشت.‏ می‌توانستم میان باغ‎های زیتون قدم بزنم و نشانه‏‎های او را ببینم.‏ می‌توانستم در بیت‌­المقدس باشم و همراه ذرات پراکنده روحی آشنا در آن توقفگاه مقدس به چرخش دربیایم.‏ می‌توانستم گریه نکنم؛ اگر او‏ می‏‌خواست. می‌توانستم صبر کنم؛ اگر‏ می‏‌خواست. می­‌توانستم چشمانم را به روی مرگ تدریجی­‌اش نبندم؛ اگر او می‌خواست...»

   ارتباط نویسندگان و ناشران ایرانی با نویسندگان و ناشران جهان عرب در خصوص مسأله فلسطین در حال حاضر چگونه است و برای پررنگ شدن این ارتباط چه راهکاری را پیشنهاد می‎‌کنید؟
به اتفاقی که 10 سال پیش برایم رخ داد، اشاره می‎کنم. آن سال‌ها قرار شد مجموعه داستانی از آثار کوتاه نویسندگان در مورد فلسطین چاپ شود. چند داستان کوتاه داشتم که فرستادم. چند اثر از خانم «سنا شعلان» هم بود که اتفاقاً خودم کارشناسی و تأیید کردم. آن موقع من چندان ایشان را نمی‌شناختم. گذشت و چون آن مجموعه چاپ نشد من هم به کل فراموش کرده بودم. سال گذشته من در بیروت با چند نفر از نویسندگان پرآوازه عرب ملاقات کردم که به عنوان میهمان به جشنواره فلسطین دعوت شده بودند. از قضا یکی از برندگان در بخش داستان کوتاه همین خانم شعلان بود. آن موقع من یادم نبود که قبلاً آثارشان را خواندم و اتفاقاً همین چند روز پیش که متوجه شدم دوباره آن مجموعه داستان کوتاه وارد مسیر چاپ شده، یادم آمد که ایشان را از قبل می‎شناختم. ارتباط با نویسندگان جهان عرب در خصوص فلسطین بیشتر به همت متولیان امر کتاب در کشور می‎تواند رقم بخورد. آثار آنها در ایران به فارسی چاپ شود و آثار ما به عربی ترجمه شود. همین باعث پررنگ شدن این ارتباط خواهد شد و ما می‎توانیم یکدیگر را پیدا کنیم.

   در ادبیات داستانی معاصر کشورمان، موضوع فلسطین چندان پررنگ و فراگیر نیست، به نظر شما این مسأله چه دلایلی دارد؟
بعد از انقلاب اسلامی انتظار می‎رفت که نویسندگان در آثارشان به سمت موضوع فلسطین بروند، اما متأسفانه این اتفاق نیفتاد. شاید خیلی‌ها هم بودند که دوست داشتند درباره آن بنویسند، اما نداشتن تجربه زیسته از فلسطین و همینطور اطلاعاتی که برای ساختن جهان داستان به آن نیاز است، باعث شد کمتر کسی به سراغ این موضوع برود. دلایل مهم‌تری هم هست. همیشه و از همان اوایل انقلاب، موضوع فلسطین حساسیت زیادی داشت و به جرأت می‎گویم بعضی‌ها هم بودند و هستند که نمی‌خواهند با نوشتن درباره آن، گذرنامه خود را علامت‌دار کنند و روادید خودشان را بسوزانند. یک‌بار با نویسنده‌ای که از غزه آمده بود ملاقات کردم و ایشان تأکید داشتند که شما در داستان‌هایتان از منظر بین‌المللی به موضوع فلسطین بپردازید. برداشت من از صحبت ایشان این بود چون من در غزه هستم خودم می‎توانم درباره فلسطین بنویسم و خیلی بهتر از شما هم می‎نویسم، اما ما نیاز داریم از آثار شما توجه جهانی به ظلمی که به ما می‎شود را ببینیم. اگر نگاه ما نویسندگان به این سمت سوق پیدا کند شاید بهتر بتوانیم با داشته‌های خودمان درباره فلسطین تولید اثر کنیم.

   با توجه به اینکه شما در حوزه فلسطین کار کرده‌اید، برخورد ناشران کشورمان با این موضوع، داستان کوتاه و رمان فلسطین را چگونه می‌بینید؟
گفتنش زیاد برایم آسان نیست، اما ناشران کشور هم مثل نویسندگان، آن طور که باید دغدغه فلسطین و تولید آثار ادبی با این موضوع را ندارند. اغلب نویسندگان کم‌تجربه و تازه‌قلم به سراغ نوشتن داستان درباره فلسطین می‎روند که خود به خود در رقابت با بازار نشر، از نویسندگان نامدار و چیره‌دست عقب می‎مانند، البته این را هم بگویم که نویسندگانی مثل جلال توکلی هنوز و مثل سال‌های پیش به موضوع فلسطین علاقه دارند و در این حوزه قلم می‎زنند، اما مثل قطره‌ای هستند در دریای جامعه ادبی کشورمان.

   جوایز ادبی در ترویج فرهنگ مقاومت و تشویق نویسندگان برای فعالیت در این بخش چه نقشی دارد؟
قطعاً تأثیر‌گذار است، اما این تأثیر زودگذر و مقطعی است. برای جریان‌سازی در این عرصه باید کارگاه‌های تولید داستان و رمان تشکیل داد. باید بین پژوهشگران این حوزه و داستان‌نویس‌ها ارتباط برقرار کرد و به شکل حساب شده و برنامه‌ریزی شده به خلق آثار ادبی پرداخت. این روند ممکن است حتی سال‌ها طول بکشد، اما نتیجه‌اش تولید آثاری است که هم مبتنی بر اطلاعات دقیق و درست است و هم سطح ادبی بالایی دارد و حتی می‎توان آن را ترجمه و در اختیار کشورهای منطقه قرار داد.

   کتاب تازه‌ای هم درباره فلسطین یا به طور کلی، فرهنگ مقاومت در دست تألیف یا انتشار دارید؟
مجموعه داستان کوتاهی دارم که غالب آن درباره غزه نوشته شده و قرار است به‌زودی در اختیار ناشر قرار گیرد. از آنجا که من فیلمنامه‌نویس هستم و در آن حوزه هم قلم می‌زنم پیشنهاداتی داشته‌ام که مستقیماً مربوط به موضوع فلسطین است و الان در آن حوزه کاری هم درگیر نوشتن سریالی با همین موضوع هستم.
   در آخر نکته‌ای باقی مانده که بخواهید به آن بپردازید؟
سال گذشته در بیروت با مادر اسیری ملاقات کردم که پسرش از 20 سالگی در بند اسرائیل بود و قرار بود ژانویه 2023 آزاد شود. یعنی 20 ساله به زندان رفته و 40 ساله برمی‌گشت. پسرش نویسنده بود و از همان زندان داستان‌هایش را برای شرکت در جایزه جهانی فلسطین فرستاده و برنده شده بود. مادر «رأفت البورینی» تصویر او را در گوشی‌اش به ما نشان می‎داد و خیلی خوشحال بود که به‌زودی فرزندش را ملاقات می‌کند. برق نگاهش را وقتی فهمید من از ایران آمده‌ام و درباره فلسطین داستان نوشته‌ام، فراموش نمی‌کنم. اتفاقی که اسرائیل غاصب در منطقه رقم زده، در حد یک کشور یا بخشی از خاورمیانه نیست، بلکه اهمیتی جهانی دارد، چون صهیونیسم نه تنها برای فلسطین و جهان اسلام، بلکه برای کل کشورها و مردم این کره خاکی برنامه دارد. بعد از 7 اکتبر و اتفاقی که در غزه رقم خورد مسأله فلسطین مهم‌ترین دغدغه مردم جهان شده است.
شما هر جای جهان باشید می‎توانید پای تلویزیون خانه‌تان بنشینید و قتل‌عام مردم غزه را مستقیم و برخط تماشا کنید. کشتار مردم فلسطین خط تقابل حق و باطل شده است و تبدیل شده به معیاری که طرفداران دو جبهه را آشکار می‎سازد. هر انسان آزاده‌ای در جهان نسبت به کشتار مردم غزه واکنش نشان داده است. اینکه نویسندگان ایرانی هنوز در قلم زدن در موضوع مقاومت و فلسطین اهمال می‎کنند جای شگفتی است. بر نویسندگان متعهد و انقلابی کشورم فرض است که اگر هیچ تلاشی از سمت متولیان امر داستان‌نویسی در کشور ندیدند، از اعتقادات و دغدغه‌های قلبی خود سفارش بگیرند و دست به کار شوند و دین خود را به ساحت مقدس قلم ادا کنند.

 

بــــرش

 
نگاهی به ماجراهای رمان «چشم‌هایم در اورشلیم»
ماجراهای رمان «چشم‌هایم در اورشلیم» مریم مقانی اثری با رویکرد نگاه به زمان آینده است؛ داستانی که با یک قرار ملاقات در آوریل ۲۰۳۵ در پاریس آغاز می‌شود. این قرار بین سفیر اسرائیل در فرانسه با تاجر یهودی سرشناسی به نام «آدریل عُوادیا» اتفاق می‌افتد. «موشه شالو» قصد دارد تاجر یهودی را در جریان نقشه نابودی مسجدالاقصی به وسیله ماهواره نظامی در جشن سال نو یهودیان قرار دهد، اما سفیر نمی‌داند «آدریل عوادیا»، همان «بنجامین راحیل»افسانه‌ای و فرمانده بخش سایبری جنبش آزادی‌بخش قدس است. مردی که 20 سال است توسط مهم‌ترین سرویس‌های امنیتی جهان تحت تعقیب قرار دارد و آنها را به ستوه آورده است.
او شخصاً برای نابودی این عملیات وارد فلسطین می‌شود. «بنجامین راحیل» با اطلاعات ذی‌قیمتی که از «موشه شالو» به دست آورده است، تصمیم می‌گیرد شخصاً برای خنثی کردن نقشه صهیونیست‌ها به فلسطین برود، اما دستور فرمانده مقر اطلاعات و‌ عملیات برای همراه کردن «سارا اسلاتر»، مأمور سابق سازمان جاسوسی ایالات شرقی امریکا با او، «بنجامین راحیل» را با چالشی جدی‌ روبه‌رو می‌کند. قبول این دستور برای بنجامین سخت است، چرا که رابطه‌ عاطفی قدیمی و عمیقی بین او و سارا وجود دارد و بنجامین نمی‌خواهد سارا را به خطر بیندازد. در بخشی از این رمان می‌خوانیم: «آن‎طور که حساب کرده بودم، تا بیمارستانی که سارا در آن بستری بود نیم ساعت راه بود. یاد روزهایی افتادم که سارا را با خودم از ایالات شرقی بیرون آورده بودم.
البته واقعیت این بود که او را دزدیده بودم. آن روزهایی که در مخفیگاه‌مان در شهر طرطوس سوریه منتظر بودم که حورا چشم‌های سارا را باز کند، همه‎اش به این فکر می‎کردم که چطور واقعیتِ رابطه‎مان را به او بگویم. سارا کارمند اداره BROF در نیویورک بود و من بنجامین راحیل؛ کسی که سارا هیلاری را مسئول مستقیم دستگیری‎ام و آوردنم از ایتالیا به ایالات شرقی کرده بودند. من و دکتر رضوان، سارا را در هواپیما به مدت 20 دقیقه بیهوش کرده بودیم و بدون اطلاعش، لنزهای فرستنده را در چشم‌هایش کاشته بودیم. نگهداری آن لنزها در چشم، نیاز به مراقبت‎های ویژه داشت و از آنجا که نمی‎توانستیم به سارا بگوییم که دارد برای جنبش، نقش یک فرستنده را بازی می‎کند، نمی‎توانستیم به او درباره استفاده از مایع شست‌وشو و التیامِ چشم تذکراتی بدهیم. همین باعث شده بود چشم سارا صدمه ببیند و دو هفته طول کشید تا زخم‎هایش بهبود پیدا کند. چند باری که فرصت کرده بودم به طرطوس برگردم و سارا را ببینم، به او نزدیک نشده بودم. عصبانیت او و حس عذاب وجدان خودم، کار را سخت و پیچیده کرده بود.»

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و چهارصد و یازده
 - شماره هشت هزار و چهارصد و یازده - ۰۸ اسفند ۱۴۰۲