تصاویری از کیفیت زندگی شهروندان در کلانشهرها

شهر ناکوک

حمیده امینی‌فرد
خبرنگار


 اگر به فهرست بهترین و بدترین شهرهای جهان برای زندگی در 2023 نگاهی بیندازید، با چند شاخص اصلی مواجه می‌شوید که کیفیت زندگی در شهرها را رقم می‌زند. زیرساخت‌های شهری، ثبات هزینه‌ها، محیط زیست و مراقبت‌های بهداشتی و آموزشی از جمله این معیارها است که باعث می‌شود، مثلاً شهری مثل تهران از لیست بهترین شهرها برای زندگی خارج شود.
 پایتخت اگرچه نسبت به سال 2022 از لیست 10 شهر بد دنیا برای زندگی خارج شده، اما کیفیت زیست باتوجه به هزینه‌هایی که روی دست شهروندانش می‌گذارد، همچنان بی‌تناسب است.
 شهر گرانی که با ترافیک‌های آزاردهنده و آلودگی هوایش در دهه‌های اخیر، به یک شهر نه‌چندان دوستدار شهروندانش تبدیل شده است.
 پنج تصویر زیر برش‌هایی کوتاه از زندگی روزمره اغلب ما در کلانشهرها است که سهم شهرنشینان را هم در بروز چالش‌های شهری دیده است.

تصویر اول: سراب خانه‌دار شدن
مرد برای چندمین‌بار است که گذرش به بنگاهی کنار خیابان می‌افتد. آخرین‌بار 10 ماه پیش بود که با خواهش و تمنا، این خانه کلنگی زهوار دررفته ته کوچه را برایشان پیدا کرده بود. از آن زمان به بعد صاحبخانه هربار به یک بهانه زنگ خانه را زده تا خواب از سر مرد و عیالش بپرد. یک‌بار خواسته به پیمانکار بدهد تا برایش یک 5 طبقه نونوار 40 متری در بیاورد. یک روز دیگر به بهانه ازدواج پسر بزرگش روی سر مرد هوار شده و این‌بار هم ظاهراً شرط کرده اگر بخواهی سال بعد هم دوام بیاوری، باید تورم این چند ماه را به اجاره 8 میلیون تومانی ماهانه‌ات اضافه کنی تا بلکه دلم رحم بیاید و بی‌خیال شکایت و شکایت‌بازی شوم.
 مرد می‌گوید همان اوایل از سرناچاری به همه شرط و شروط‌های صاحبخانه تن داده و حالا با درماندگی نمی‌داند که چطور از پس خرج و مخارج این روزهای زندگی‌اش برآید.
 نه خودرویی دارد که بفروشد و نه اصلاً در این چند سال، خرده‌طلاهایی مانده تا به اصرار همسرش بزند
به زخم زندگی‌شان. تنها دارایی
با ارزش‌اش یک جفت آینه و شمعدان برنزی است که گذاشته برای سال بعد. هنوز سال اجاره‌اش تمام نشده، غصه سال‌های بعد مثل خوره افتاده به جانش... می‌گوید در این چند سال، محله و خیابان و کوچه‌ای نمانده که ندیده باشد.
 پولی بماند، خوراک رهن خانه سال بعد می‌شود و اگر نماند هم که هیچ، روی همین خط سراشیبی ادامه می‌دهد تا چند سال بعد سر از شهرستان یا شاید هم روستایی درآورد که دخل زندگی‌اش با خرج اجاره خانه‌اش بخورد... با این حساب و کتاب‌های مرد، عمرش به خانه‌دار شدن قد نمی‌دهد. این شهر در این چند سال آنچنان برایش گران تمام شده که یادش رفته زمانی با رؤیای استخدام در یک اداره دولتی به اینجا پناه آورده.
 اما حالا «کابوس اجاره‌خانه و رودررو شدن با صاحبخانه» به یک سکانس مزخرف از یک فیلم تکراری تبدیل شده که به اجبار از ابتدا تا انتهایش را هزاران بار دیده است.

تصویر دوم: شوق رسیدن به قطار
ساعت به 7 صبح نرسیده، زن سراسیمه به اولین ایستگاه می‌رسد. صدای نفس‌نفس زدن‌هایش اجازه نمی‌دهد از پله‌های برقی که متوقف شده، بالا برود. به اجبار چند ثانیه روی پله اول توقف کرده و بعد با نگرانی از اینکه قطار را از دست بدهد، با سرعت به سمت اولین ایستگاه می‌دود، اما همین که پایش از پله‌های آخر گذشت، از شوق رسیدن به درهای باز شده قطار، روی ایستگاهی که چند زن دستفروش بساط لباس فروشی پهن کرده‌اند، نقش زمین شده و تا به خودش می‌آید، درهای قطار پیش چشمانش بسته می‌شود.
 زن با چهره درهمی که حالا به زردی گراییده، دست دستفروش را گرفته و با عصبانیت از جا بلند می‌شود... اما انگار به این تصاویر عادت کرده باشد، خودش را می‌تکاند و با حالتی که می‌داند چاره‌ای جز تحمل ندارد، با فشار دیگران از وسط جمعیت رد شده و به سر خطی می‌رسد که از فرط شلوغی، انتهایش معلوم نیست! بعد هم به روزی فکر می‌کند که برای شروعش، صبح نزده یک ساعت و 30 دقیقه در‌به‌در به‌دنبال یک اتوبوس و تاکسی خطی دویده و حالا هم باید یک ساعت دیگر در انتظار شروعی باشد که اولش با غرولندهای کارفرما شروع می‌شود و آخرش هم با چرت‌زدن روی صندلی‌های قطاری که یک نفر زودتر پیاده شده!

تصویر سوم: درد مزمن آلودگی
در این دو سال، جزئیات این راهروها با آن چراغ‌های آبی کم‌نوری که عمرشان زود به سر می‌رسد را از بر شده. هربار آمده چند توصیه و تذکر شنیده و بعد هم راهش را کج کرده و بدون آنکه بداند چه باید بکند، سیر عادی زندگی‌اش را پی گرفته و رفته است. ماجرای آمدنش به شبی گره خورده که با درد شدید دست از خواب می‌پرد. همان شبی که از خیسی بدنش وحشت کرده و با یک تماس عاقلانه راهی اورژانس بیمارستان می‌شود.
 از همان شب تا به همین امروز، هزاران بار برای خلاص شدن از شر این آلودگی، حساب و کتاب کرده است. اما هربار به خاطر ترس از بیکاری و استرسی که در این سال‌ها برای رسیدن به جایگاه امروزش پشت‌سر گذاشته، عطای رفتن را به لقایش بخشیده است. دکتر می‌گوید تا از هوای این شهر فرار نکند، زور هیچ استند قلبی و پلاویکس و آسپرینی به مرگ نمی‌رسد. مرد اما درمانده است. دغدغه هر روزش چک کردن میزان غلظت آلاینده‌هاست. به گروه‌های حساس که می‌رسد، مضطرب می‌شود. باد که شروع به وزیدن کرد، اما قصه از نو برایش شروع می‌شود...

تصویر چهارم:رد خطوط پیشانی
رد خطوط روی پیشانی‌اش را که می‌گیرید، به داستان هزار و یک شبی می‌رسید که هر روزش از یکی از همین خیابان‌ها گذشته است. مرد سال‌ها است که با پارک سر خیابان خو گرفته است.  می‌گوید سرتاسر این دور و برها را که بگردید جز همین یک پارک کوچک محصور، جایی برای گپ زدن پیدا نمی‌کنید. نه اینکه نباشد، هست! اما برای بازنشسته‌ای که زور حقوق 8 میلیون تومانی‌اش حتی به هزینه‌های روزمره‌اش نمی‌رسد، بلیت 120 هزار تومانی استخر خصوصی شبیه یک شوخی است.
مرد می‌گوید: «جز همین یک پارک رایگان، جایی نروید هم حسابتان خالی است. دلمان یک‌جا می‌خواهد که از زور خندیدن، یادمان برود، کسی سال‌هاست گذرش به دور و بر ما نیفتاده. گاهی دل‌مان خیلی چیزها می‌خواهد، اما دست شهر ما خالی است.»

تصویر پنجم: شهر ناکوک
چشمان زن سنگین نشده، صدای ناکوک «خورشتی سبزی، سبزی قورمه، کوکو سبزی... خواب پرزحمتش را به‌هم می‌ریزد. زن شب قبل را به زور چند قرص آرامبخش به صبح رسانده تا بلکه یک روز جمعه از شر فریادهای بلند کارگران ساختمان نوساز کناری‌شان خلاص شود... اما آهنگ ناموزون صدای جرثقیل و بار خالی کردن کامیون‌ها در نصف شب حالا با صدای نخراشیده بلندگوها، ترکیب جدیدی از زندگی را در این شهر برایش تدارک دیده که دیگر غیر قابل تحمل است...

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و سیصد و نود و شش
 - شماره هشت هزار و سیصد و نود و شش - ۱۵ بهمن ۱۴۰۲