از ورزش صبحگاهی و موسیقی تا قالیبافی و مشاوره روانشناسی

مدرسه ای برای بچه‌های قدیم

یوسف حیدری
خبرنگار

سرویس ساعت 8 وارد خیابان اصلی می‌شود و دو دانش‌آموز مو سفید کرده با دیدن آن دست تکان می‌دهند و سوار می‌شوند. با دیدن همکلاسی‌ها چشمان‌شان از خوشحالی برق می‌زد و برای ورزش صبحگاهی و تنیس روی میز برای هم کُری می‌خوانند. ماشین از در آهنی بزرگ مجموعه وارد می‌شود و معلم‌ها با لبخند پذیرای دانش‌آموزان می‌شوند. یکی با عصا می‌آید و آن یکی برای اینکه به همه نشان بدهد هنوز هم جوان است به سرعت از پله‌ها پایین می‌رود. زنگ اول ورزش است و دانش‌آموزان با هیاهو و خنده سراغ دستگاه‌های ورزشی می‌روند. محمدحسین میل باستانی به دست می‌گیرد و با ضرباهنگ یکی از همکلاسی‌ها آنها را بالا و پایین می‌برد. علی کلاه روی سرش را جابه‌جا می‌کند و راکت پینگ‌پنگ را به دست می‌گیرد و حریف می‌طلبد. غم و غصه در چهره هیچ‌کدام از دانش‌آموزان دیده نمی‌شود. آنها می‌خواهند ثابت کنند سن شناسنامه‌ای با سن واقعی‌شان خیلی فرق می‌کند.
اینجا مدرسه سالمندان است. جایی که 177 زن و مرد سالمند بموقع سرکلاس درس حاضر می‌شوند تا درس بهتر زندگی کردن را بیاموزند. مرکز آموزش و توانبخشی روزانه سالمندان آسایشگاه خیریه کهریزک استان البرز با مراکز شبانه‌روزی و یا بقیه مراکز فرق می‌کند. اینجا سالمندان مثل دانش‌آموزان هر روز در کلاس‌های مختلف حاضر می‌شوند و در کنار مهارت‌آموزی و ورزش و کاردرمانی از بودن کنار هم و حرف زدن از گذشته و خانواده لذت می‌برند. هرکدام برای خودشان مهارتی دارند. از معرق‌کاری تا نقاشی با رنگ روغن. صدای آواز دشتی از اتاق روبه‌رویی به گوش می‌رسد و این یعنی وقت کلاس آواز رسیده و سالمندان به نوبت لیوان آبی می‌نوشند تا صدای‌شان برای آواز خواندن صاف شود. دارهای قالی در اتاق ترنج کنار هم برپا شده و مربی مشغول بستن نخ‌های قالی روی دار می‌شود. می‌گوید بیشتر شاگردان من زنان سالمند هستند و فردا می‌آیند. باید زودتر نخ‌های قالی را برایشان آماده کنم. گوشه‌ای از اتاق هنرهای زیبای دست زنان سالمند خودنمایی می‌کند. از طرح‌های زیبا روی قالیچه تا فرشی که هر گره آن با عشق و مهر زده شده است. بعد از ناهار و حرف‌های دورهمی سرویس وارد حیاط می‌شود و پیرمردها به نوبت سوار می‌شوند تا به خانه برگردند. چند نفر از سالمندان مرکز شبانه‌روزی از پشت پنجره آنها را نگاه می‌کنند و دستی به نشانه خداحافظی تکان می‌دهند.
از کنار سالمندانی که مشغول جشن و پایکوبی روز مادر هستند، سراغ مسئول مرکز می‌روم. صدای موسیقی با دست زدن دست‌های پینه بسته سالمندان درهم می‌آمیزد. خواننده میکروفون را به دست دانش آموزان می‌دهد و از آنها می‌خواهد آهنگی را که خیلی با آن خاطره دارند با هم بخوانند. با اشاره یکی از پیرمردها همه با هم می‌خوانند: «غروب پاییزه، دلم غم انگیزه، چشم فلک نم‌نم، اشکاشو می‌ریزه.» اعظم منصوری مسئول مرکز آموزشی و توانبخشی روزانه سالمندان همه شاگردان مدرسه سالمندان را بخوبی می‌شناسد. می‌گوید اینجا خانه دوم آنها است و با فعالیت‌های هنری و ورزشی احساس مفید بودن می‌کنند.» این مرکز سال 86 در آسایشگاه خیریه کهریزک استان البرز شروع به فعالیت کرد. هدف اصلی هم این است که کیفیت زندگی سالمندان را از نظر روحی و جسمی بالا ببرند. بسیاری از آنها بعداز ازدواج فرزندان و یا مهاجرت آنها تنها شده و به‌طور طبیعی دچار افت عملکرد می‌شوند. از طرف دیگر برای خودشان خانه و زندگی دارند و شرایط آنها با سالمندانی که در مراکز شبانه‌روزی نگهداری می‌شوند فرق می‌کند. همین شرایط بود که باعث شد این مرکز روزانه تأسیس شود. شرط ورود به مرکز این است که بالای 60 سال باشند و توانایی انجام کارهای شخصی خودشان را داشته باشند. منصوری می‌گوید: «اینجا وقتی بین هم‌سن و سال‌های خودشان قرار می‌گیرند، احساس شادی می‌کنند و بعداز ارزیابی شناختی و روانی برای آنها برنامه‌ریزی می‌کنیم. مثلاً برخی از آنها نیاز به کاردرمانی و فیزیوتراپی و گفتار درمانی دارند. در کارگاه روانشناسی روی حافظه سالمندان کار می‌کنیم. آلزایمر بیماری‌ای است که خیلی از سالمندان با آن دست به گریبان هستند و باید تلاش کنیم آن را به تعویق بیندازیم. کارگاه‌های هنری سالمندان به نوعی توانبخشی دوباره برای آنها است. مثلاً در کارگاه قالیبافی عضلات دستان آنها فعال می‌شوند. در کارگاه نقاشی هم رنگ‌ها را می‌شناسند و تابلوهایی که می‌کشند در گالری‌های مختلف به نمایش در می‌آید تا انگیزه پیدا کنند. خیلی از دانش‌آموزان این مدرسه زن و شوهرهایی هستند که ترجیح می‌دهند به جای ماندن در خانه و وقت‌گذرانی اینجا هنری بیاموزند و ساعت‌ها با هم‌سن و سال‌های خودشان صحبت کنند. 177 زن و مرد سالمند اینجا تجربیات زندگی‌شان را به اشتراک می‌گذرانند و خوب زندگی کردن را یاد می‌گیرند. تعداد مراکز روزانه در کشور کم است و اینجا کسانی که تحت پوشش بهزیستی هستند از سوی این سازمان حمایت می‌شوند.»
حرف‌های مسئول مرکز که به پایان می‌رسد، محمدحسین با علی وارد اتاق می‌شوند. در جشن آنقدر جنب‌و‌جوش داشتند که صدای نفس‌های‌شان را می‌شد از چندقدمی هم شنید. محمدحسین 88 سال دارد و 12 سالی می‌شود با همسرش به این مرکز می‌آید. می‌گوید اینجا همه خاطرات دوران مدرسه از کلاس اول تا کلاس نهم دوباره برایش زنده شده است: «4 فرزند و 6 نوه دارم. بچه‌ها هر کدام برای خودشان زندگی دارند. ساکن تهرانپارس بودیم اما با خرید زمین در محمدشهر کرج، اینجا را ساختیم و ساکن شدیم. زندگی من بالا و پایین‌های زیادی داشت و حتی یک‌بار ورشکست شدم. اولین‌بار همسرم به این مرکز آمد و با تشویق او من هم آمدم. اینجا وقتی دوستانی مثل علی آقا دارم هیچ‌وقت احساس پیری نمی‌کنم. هنوز هم مثل دوران نوجوانی بالا و پایین می‌پرم. دوران کرونا که این مرکز تعطیل شد حال همه ما گرفته شد. خموده و کسل شده بودیم. مثل بچه‌ها که هر روز با سرویس مدرسه می‌روند من هم سرکوچه منتظر سرویس می‌مانم. برای خیلی‌ها سؤال پیش می‌آید که این پیرمرد در این سن و سال صبح به این زودی با سرویس کجا می‌رود. وقتی هم متوجه می‌شوند به خانه سالمندان می‌روم بیشتر تعجب می‌کنند. اما اینجا خیلی فرق می‌کند. یک‌‌بار یکی از رهگذران وقتی فهمید به مرکز روزانه می‌روم و هر روز هم برنامه‌های مختلف داریم شرایط پذیرش در مرکز را پرسید. 59 سال داشت و با خنده گفتم شما یک سال دیگر می‌توانی بیایی و اینجا باید 60 سال به بالا داشته باشی. یاد کودکی‌ام افتادم. وقتی برادرم که یک سال از من بزرگ‌تر بود کلاس اول می‌رفت من هم با گریه دنبالش می‌رفتم و از مسئولان مدرسه می‌خواستم مرا ثبت‌نام کنند. آنها می‌گفتند شما یک سال دیگر می‌توانی مدرسه بیایی. اینجا هر روز ورزش می‌کنیم و خانم روانشناس با ما صحبت می‌کند و در کلاس نقاشی و معرق‌کاری مشغول کشیدن نقاشی و درست کردن تابلوهای چوبی می‌شویم.»
حرف‌های محمدحسین که به اینجا می‌رسد، علی صفری سمعکش را از جیبش بیرون می‌آورد و روی گوشش محکم می‌کند. 73 سال دارد و 4 سالی می‌شود به این مرکز می‌آید و تا قبل از آن تصور خوبی از خانه سالمندان نداشت. می‌گوید: «قبل از من همسرم به این مرکز می‌آمد. تصور می‌کردم خانه سالمندان جایی است که باید به مرگ فکر کنی. 30 سال رانندگی کردم و بازنشسته شدم. چند بار از این مرکز تماس گرفتند که بیایم و از نزدیک تماشا کنم. همان بار اول که آمدم نظرم عوض شد و حالا اگر یک روز نیایم حالم بد می‌شود. اینجا همه استعدادهای نهفته‌ای که داشتم شکوفا شد. از نقاشی و آواز بگیر تا حرکات موزون. انگار از همه بندها آزاد شدم. 4 فرزند و 8 نوه دارم و همیشه تشویق می‌کنند که هیچ کلاسی را غیبت نکنم.»
رضا حسین معلم بازنشسته‌ای است که به جمع ما ملحق می‌شود. 77 سال دارد و از روزی که به این مرکز آمد، تصمیم گرفت کنار بقیه کارکنان و مسئولان مرکز به سالمندان خدمت کند. برای همین سراغ سالمندان بی‌سواد و کم‌سواد رفت و چند نفری را هم باسواد کرد. می‌گوید دوران سالمندی یک فرصت است. «سال‌ها به دانش‌آموزان درس زندگی می‌دادم و حالا یاد می‌گیرم که شاد باشم و بقیه عمرم را با دغدغه کمتر سپری کنم. عمر به‌سرعت می‌گذرد و مهم این است که از باقی‌مانده آن به بهترین شکل استفاده کنیم.»

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و سیصد و هفتاد و چهار
 - شماره هشت هزار و سیصد و هفتاد و چهار - ۱۸ دی ۱۴۰۲