یک نقد بی‌طرفانه به عادت «نارضایتی» که اغلب ما دچارش هستیم

مرغ خانه، غاز همسایه

بررسی موج مهاجرت‌های تازه به‌راه افتاده هم نمی‌تواند به این سؤال که «چرا اغلب ما همیشه ناراضی‌ایم؟» پاسخ دهد. مسأله فراتراز یک مکان یا زمان مشخص است. این عادت نارضایتی در درون بیشترما چنان رخنه کرده که برای درمانش، تغییر جغرافیا بیهوده‌ترین کار ممکن است.

حمیده امینی فرد
خبرنگار

خیلی‌ از ‌ما این روزها نقدهای زیادی از موج مهاجرت‌های تازه‌ای می‌شنویم که تا پیش از این چندان برای‌مان آشنا نبود. ما حالا جزو دسته‌ای قرار می‌گیریم که حداقل یکی- دو نفر از نزدیکان و دوستان‌مان به این موج پیوسته‌اند. تا پیش از این شاید حرف‌ها و نقل قول‌هایی که از آن ور آب‌ها می‌شنیدیم، محدود به اخبار و اتفاقاتی بود که ما فقط سمت مثبت آن را می‌دیدیم. این روزها، اما صدایی که به گوش‌مان می‌رسد، با ذهنیت و تصویری که سال‌هاست از مرغ همسایه ساخته‌ایم، متفاوت است. برای همین خیلی‌ها که با هزینه و تلاش زیاد، پای‌شان بالاخره به آن طرف مرزها می‌رسد، چندوقت که گذشت و با خود واقعی‌شان روبه‌رو شدند، نگاه‌شان را از روی نکات مثبتی که پیش از این، وعده یک بهشت گمشده را می‌داد، به سمت واقعیت‌هایی می‌برند که گمان می‌کردند، جغرافیای خاورمیانه مقصر همه آنهاست، اما حالا که درحال تجربه یک زیست جدید هستند، می‌دانند ما در هر محیطی که به دنیا آمده و بزرگ شده‌ایم در ایده‌آل‌ترین شرایط هم باز با آن مدینه فاضله‌ای که در ذهن‌مان ساخته‌ایم، فاصله زیادی داریم... البته همین آدم‌ها خیلی‌هایمان را تحت فشار تفکری قرار می‌دهند که بهتر است به آن جنبش «من هیچ وقت مقصر نیستم» بگوییم. حامیان این طرز تفکر تلاش می‌کنند تا با برجسته‌سازی نکات مثبت، از واقعیت‌های تلخی که در پشت پرده همه اتفاقات عادی زندگی قرار گرفته، صرف‌نظر کنند. نتیجه این می‌شود که وقتی کمی از نقطه آسایش یا همان دایره امن‌مان بیرون می‌زنیم، به خیال‌مان همه دنیا دست به دست هم داده تا ما را زمین بزند. واقعیت اما ساده است. خیلی از ما حال درونی‌مان را به دنیای بیرونی گره زده‌ایم که درهیچ کجای دنیا بدون چالش نیست. این البته به معنای حذف تفکر نقادی و ایراداتی که درون ساختار وجود دارد، نیست. حتی نقد موج مهاجرت‌های تازه به‌راه افتاده هم نمی‌تواند به این سؤال که «چرا اغلب ما همیشه ناراضی‌ایم؟» پاسخ دهد. مسأله فراتراز یک مکان یا زمان مشخص است. این عادت نارضایتی در درون بیشتر ما چنان رخنه کرده که برای درمانش، تغییر جغرافیا بیهوده‌ترین کار ممکن است.

جماعت همه جا ناراضی
چندوقت پیش به‌طور اتفاقی با ویدیوی پربازدید یکی از تازه مهاجران ایرانی در شبکه‌های اجتماعی مواجه شدم. نقد دقیقی از شرایطی نوشته بود که ممکن است هر فردی در بدو مهاجرت با آن روبه‌رو شود. نکته قابل تفکر در یک جمله بود: «اگر در ایران حالت خوب نیست، اینجا هم حالت خوب نخواهد شد!» جالب اینکه همین یک رشته نقد با موجی از حملات عجیب و غریب کاربرانی مواجه شده بود که تلاش می‌کردند تا با مقایسه وضعیت ایران به او بفهمانند که اگر راست می‌گوید، برگردد. یا در ویدیویی دیگر یک نفر با اشک و آه زیاد از اینکه چرا یک نفر نیست که او را به صرف چای دعوت کند، می‌گفت! و البته یک نفر از دوستانش هم به او جواب داده بود: «تا وقتی ایران بودی، دلت نمی‌خواست حتی ما را ببینی!» واقعیت البته مقایسه دو مکان یا سطح کیفیت زندگی در دو منطقه جغرافیایی نیست. در این موضوع، ما با دو جریان فکری متناقض روبه‌رو هستیم که تکلیف‌شان با خودشان معلوم نیست. از یک طرف به سودای یک زندگی بهتر به غرب مهاجرت می‌کنند و از آن طرف تصویر شبکه‌های اجتماعی‌شان پر می‌شود از چهره رهگذران مستی که در قطارهای شهری فلان شهر اروپایی ادرار و استفراغ کرده‌اند. آنها در آن زیست همان‌قدر ناراضی‌اند که وقتی در ایران به اجبار با چهره معتادانی روبه‌رو می‌شدند که در کنار خیابان‌ها خمار افتاده بودند! جماعتی که تا بودند، ایران برای‌شان جای زندگی نبود و حالا هم که رفته‌اند، هر اتفاقی برای‌شان آنقدر غیرقابل هضم است که سریع به آن واکنش نشان می‌دهند! مثل آنهایی که به خیال سفر به پاریس (سرزمین عطرهای رؤیایی)، ناگهان با بوی ادرار خیابان‌هایش، کاخ خیال‌پردازی‌هایشان فرو می‌ریزد. یا آنهایی که درایران برای پاستای ایتالیایی سر و دست می‌شکنند، وقتی پای‌شان به ایتالیا رسید، بدنبال قورمه‌سبزی ایرانی‌اند!

ترافیک خشم
دوستی که سال‌هاست به دوبی مهاجرت کرده، از ترافیک‌های آزاردهنده و توقف‌های چندساعته در ابربزرگراه‌های معروفی می‌گوید که یکی از اجزای جدانشدنی در زیست شهری دوبی است. او می‌گوید وقتی به ایران می‌آیم و در ترافیک می‌مانم، نگاهم که به سایر راننده‌ها می‌افتد، از خشم و عصبانیت حتی سرشان را به اطراف برنمی‌گردانند. این خشم درونی خیلی وقت‌ها هم کار دست‌شان می‌دهد. مثلاً زمانی‌که تلاش می‌کنند با بوق‌های ممتد در لاین کندرو، از دیگران سبقت بگیرند، تصادف می‌کنند و همین زرنگ‌بازی، برای‌شان چندین ساعت معطلی و دردسر ایجاد می‌کند. اما در دوبی مردم می‌دانند که در فلان ساعت روز، ترافیک وجود دارد و به جای ناله و بدوبیراه گفتن سعی می‌کنند با پادکست یا برنامه‌های رادیو خودشان را سرگرم کنند. چون آنها پذیرفته‌اند که زندگی در یک کلانشهر با این تعداد خودرو بدون هزینه نیست، یا شما برای گرفتن یک گواهینامه ساده باید مراحل سخت و زمانبر زیادی را پشت سر بگذارید که اگر ایران بود، همه شاکی می‌شدند. یا جای پارک؛ بارها دیده‌ام راننده‌ای تلاش می‌کند تا جلوی مغازه پارک کند، چون نمی‌خواهد چند دقیقه پیاده برود، درحالی‌که ما اگر نخواهیم در پارکینگ مراکز خرید هم پارک کنیم، برای دسترسی به هرنقطه‌ای به اجبار یک مسیر طولانی را پیاده می‌رویم وگرنه با جریمه‌های سنگین روبه‌رو می‌شویم.» دوست دیگری که دوسال است به آلمان مهاجرت کرده و هنوز از کثیفی خیابان‌های برلین شوکه است، می‌گوید: «اینجا مثل ایران در خیابان‌ها، پاکبان نمی‌بینید که خیابان‌ها را تمیز کند و برای همین خیابان‌ها همیشه تمیز نیست.» یا مشکلاتی مثل اجاره کردن خانه که آه از نهاد آنها بلند کرده است: «خانه اجاره کردن در اینجا راحت نیست. فرقی هم نمی‌کند خارجی باشید یا آلمانی. ربطی به وضعیت مالی‌تان هم ندارد. مثلاً خانه من فقط 21 متر است که خودم یکی از اتاق‌ها را به آشپزخانه تبدیل کرده‌ام و اگر بخواهم از این خانه بروم باید وسایل را با خودم ببرم.»

قفل 450 یورویی
خیلی چیزها که برای ما نادعادلانه به نظر می‌رسد، گاهی به قوانینی تبدیل می‌شود که باید پذیرفته شود. مثل هزینه رادیو وتلویزیون در آلمان. او می‌گوید: «زمانی‌که در خوابگاه دانشجویی بودم، با اینکه تلویزیون نداشتیم، باید ماهانه 17 و نیم یورو می‌پرداختم که برایم سنگین بود یا هزینه خدمات و تعمیرات در آلمان بسیار گران است. یکبار کلیدم را در خانه جا گذاشته بودم که مجبور شدم برای 5 دقیقه به قفل‌ساز 450 یورو بپردازم. این هزینه‌ها بشدت استرس‌زاست و همیشه نگرانم که مبادا مشکلی پیش بیاید، در ایران هم استرس داشتم، اما بیشتر صرف ماندن در ترافیک می‌شد.» محسن هم که چند سالی است در استرالیا ساکن است، می‌گوید: «من مشکلات را به عنوان بخشی از زندگی قبول کرده‌ام. یعنی اینجا به جای غر زدن که در ایران به آن معتاد بودم، سعی می‌کنم از زیبایی و نعمت‌هایی که دارم لذت ببرم وگرنه زندگی سخت می‌شود. مثلاً شما فرض کنید اینجا پر از کلاهبرداران حرفه‌ای است که اگر حواس‌تان نباشد راحت سرتان کلاه می‌رود. حتی اگر هفت‌خط روزگار هم باشید، اگر ندانید چه خبر است، حتماً رودست می‌خورید یا سیستم اداری اینجا بسیار ضعیف است چون مثل ایران پارتی‌بازی زیاد می‌شود. از طرفی بیشتر مدیران، استرالیایی هستند و بیشتر تجربی بالا آمده‌اند تا اینکه تحصیلکرده باشند. برای همین خیلی از شرکت‌های بزرگ نمی‌توانند در استرالیا سرپا بمانند. یکی از مشکلات دیگر بحث بیمه‌هاست که بسیار گران و بی‌مصرف هستند. خب هزینه دندانپزشکی، چشم‌پزشکی و فیزیوتراپی بسیار بالاست و بیمه‌ها هم قبول نمی‌کنند. اگر یک‌بار از بیمه استفاده کنید هم شما آدم پرریسک تشخیص داده می‌شوید و دفعه بعد باید پول بیشتری بپردازید. مثلاً همین تازگی یک دندان پرکردن ساده برای من 5 هزار دلار خرج برداشت، اما خب همه‌جا مشکلات وجود دارد و هیچ جای دنیا بهشت نیست. اگرچه معتقدم که برآیند مشکلات از شخصی به شخص دیگر متفاوت است.» مسأله البته مرور مشکلات و بدی‌های کشورهای دیگر و حتی مقایسه آن با ایران نیست. مسأله این‌است که ما نمی‌توانیم همه مشکلات را به سیستمی ربط بدهیم که خودمان هم جزئی از آن سیستم هستیم. کارمندی که ساعت‌هایش را به بازی کردن با تلفن همراه و چرخ زدن بین پله‌ها می‌گذراند، نمی‌تواند از دادن امتیاز به کارمند وظیفه‌شناسی که ساعت‌هایش را بهینه مصرف می‌کند، گلایه کند. فردی که با انواع حیله‌گری‌ها به‌دنبال دور زدن قوانین پولی و بانکی است، حق ندارد از بی‌قانونی و بی‌حساب و کتاب بودن کشورش دم بزند. یادمان باشد شهروندان درست، ساختار درست را می‌سازند.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و سیصد و هفتاد و دو
 - شماره هشت هزار و سیصد و هفتاد و دو - ۱۶ دی ۱۴۰۲