تحلیل دکتر دهقانی فیروزآبادی، استاد روابط بین الملل از روند شکلگیری نظم جدید جهانی
لیبرالیسم در حال افول
رهبر معظم انقلاب در دیدار چندی پیش با هزاران نفر از مردم «سیستان و بلوچستان» و «خراسان جنوبی» ضعف قدرتهای استکباری از جمله امریکا و برخی کشورهای اروپایی را از خطوط اصلی تحول بزرگ پیش روی دنیا دانستند.به همین مناسبت رسانه KHAMENEI.IR در گفتوگو با دکتر جلال دهقانی فیروزآبادی استاد و عضو هیأت علمی گروه روابط بینالملل دانشگاه علامه طباطبایی به تبیین محورهای سخنان رهبر انقلاب اسلامی درباره افول امریکا و نظم جدید جهان پرداخته است.
این روزها دیگر در سرتاسر دنیا و از سوی مجامع گوناگونی بحث افول امریکا مطرح است، از منظر علم روابط بینالملل، افول قدرت امریکا چه تعریف و ماهیتی دارد و مؤلفههای آن چیست؟
افول امریکا برحسب ماهیت قدرت، نسبیت قدرت و چگونگی توزیع قدرت در سطح بینالمللی تعریف میشود؛ بهویژه افول قدرت امریکا نسبت مستقیم و ارتباط اینهمانی در رابطه با نسبی بودن قدرت دارد، مخصوصاً در روابط بینالملل که قدرت بهطورکلی با قدرت کشورها نسبت به یکدیگر میتواند افزایش یا کاهش یابد.
قدرت نسبت به زمان و موضوعی که قدرت در آن اعمال میشود یا حوزه موضوعی آن و نسبت به سایر بازیگران بینالمللی سنجیده میشود؛ لذا باید توجه داشته باشیم که وقتی میگوییم افول امریکا یا افول قدرت امریکا، این سه مؤلفه را بایستی در نظر داشته باشیم که قدرت امریکا نسبت به گذشته چه تفاوتی کرده زیرا وقتی میگوییم افول کرده یعنی قدرت امریکا نسبت به گذشته کاهش پیدا کرده و سیر نزولی دارد.
همینطور نسبت به موضوعی که در آن اعمال قدرت میشود که در یک یا چند حوزه موضوعی وقتی قدرت امریکا را میسنجیم به این نتیجه میرسیم که قدرت او در این حوزهها نسبت به گذشته کاهش پیدا کرده و در حال افول است؛ هم به صورت داخلی و هم بهصورت ظهور قدرتهای رقیب و چالشگر دیگر در این حوزهها. دیگر اینکه، قدرت امریکا نسبت به سایر کشورها. وقتی میگوییم افول قدرت امریکا، بر مبنای این است که قدرت در سطح بینالمللی چگونه توزیع شده و سهم امریکا و سایر کشورها از قدرت چقدر است. وقتی نسبت میگیریم میبینیم قدرت امریکا مثلاً نسبت به چین در حال افول است. پس باید به این نکته توجه داشته باشیم که وقتی صحبت از افول امریکا میشود به چه معناست.
افول و زوال امریکا چقدر به افول گفتمان لیبرال دموکراسی وابسته است و زوال قدرت امنیتی و سیاسی امریکا چقدر با افول این گفتمان و مکتب قابل تحلیل است؟
همانطور که شایع است در بحثهای مربوط به نظم بینالمللی، نظر غالب یا مشهور این است که نظم بینالملل بعد از جنگ جهانی دوم (۱۹۴۵م) یک نظم بینالملل لیبرال به سرکردگی امریکاست. اگر اینگونه باشد، میتوانیم بگوییم رابطه مستقیمی بین این دو وجود دارد. افول، تضعیف و زوال گفتمان لیبرالیسم مستقیماً به معنای افول و زوال امریکا هم هست و این دو کاملاً لازم و ملزوم یکدیگرند و از طرف دیگر، افول و زوال امریکا به معنی زوال و افول نظم لیبرال و به تبع آن، لیبرالیسم حداقل در سطح بینالمللی است. گرچه بخشی از زوال و افول امریکا معطوف به تضعیف ارزشهای لیبرال و گفتمان لیبرالیسم در داخل خود امریکا هم هست؛ لذا لیبرالیسم پایه و اساس نظم جهانی امریکامحور بوده است؛ بهطوریکه بسیاری معتقدند نظم بینالملل پس از جنگ جهانی دوم تا به امروز نوعی نظم جهانی لیبرال یا لیبرال بینالمللی بوده است؛ لذا مهمترین عامل تعیینکننده و شکلدهنده به پایههای نظم لیبرال امریکایی یا امریکامحور لیبرالیسم است؛ هم بهعنوان یک ایدئولوژی مشروعیتبخش به نظم امریکایی، هم بهعنوان تعیینکننده نظم و نهادهای لیبرال که نهادها و کارگزاران نظم اقتصادی بینالملل لیبرال بودند و هم لیبرالیسم بهعنوان ایدئولوژی مشروعیتبخش به نظام لیبرال دموکرات؛ بنابراین لیبرالیسم عنصر توجیهکننده و عامل مشروعیتبخش هژمونی امریکا در نظم جهانی لیبرال بوده است و طبعاً اگر لیبرالیسم در حال افول باشد، مستقیماً به معنای افول قدرت امریکا هم هست.
حداقل میتوانیم بگوییم افول گفتمان لیبرالیسم و لیبرال دموکراسی یکی از عوامل افول امریکا در جهان است؛ به این علت که یکی از مهمترین توجیهات نظم جهانی لیبرال امریکامحور نظم هژمونی لیبرالیسم بود؛ به عبارت دیگر، ادعای امریکاییها این بوده و کماکان هست که چون لیبرالیسم و ارزشهای لیبرالیسم یک نظام همیشگی و گفتمان و ارزشهای جهانشمول است، لذا نظم مبتنی بر آن به رهبری امریکا نیز جهانشمول است.
اگر این پایه توجیهکننده و مشروعیتبخش تضعیف شود، نظم امریکایی تضعیف میشود و قدرت و جایگاه بینالمللی امریکا هم تضعیف میشود. پس از فروپاشی شوروی، یک نوع خوشبینی لیبرال در نظام بینالملل شکل گرفت یا حداقل امریکاییها بسیار تبلیغ میکردند که پس از فروپاشی شوروی، گفتمان لیبرالیسم یا ایدئولوژی لیبرالیسم هیچ معارض یا مخالفی ندارد و فوکویاما تز پایان تاریخ را داد؛ یعنی لیبرالیسم در نظام اندیشگی بشر و همینطور نظام لیبرالدموکراسی بهعنوان بهترین نظم و نظام سیاسی که بشر به آن دست پیدا کرده است. بنابراین با خوشبینی تبلیغ میکردند تاریخ پایان پذیرفته و لذا لیبرالیسم هیچ معارضی ندارد. زمان زیادی نگذشت که این فرضیه ابطال شد و حتی خود فوکویاما حرفش را پس گرفت و از همان موقع که ادعا شد لیبرالیسم بهعنوان گفتمان غالب در روابط بینالملل و فراتر از آن در همه کشورها هست، این فرضیه باطل شد.
نشانهها، علل و عواملی حاکی از افول لیبرالیسم و لیبرالدموکراسی میبینیم که به معنای افول قدرت امریکا هم هست؛ چون حداقل یکی از پایههای قدرت امریکا در همه حوزهها اعم از سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و گفتمانی لیبرالیسم است و اگر این تضعیف شود، افول قدرت امریکا به تبع آن تضعیف میشود.
یکسری عوامل درونی باعث تضعیف لیبرالیسم و لیبرالدموکراسی شده مثل تناقضات درونی لیبرالدموکراسی، چگونگی جمع بین منافع فردی و منافع جمعی، ناکارآمدی لیبرالدموکراسی در تأمین نیازها و منافع شهروندان بهویژه در دوران کرونا، بازگشت دولت به اقتصاد و مداخله دولت در اقتصاد در کشورهای سرمایهداری و خود امریکا و ظهور نوعی مرکانتیلیسم و حمایتگرایی جمعی و یکسری عوامل بیرونی نیز حکایت از این دارند که ایدئولوژی لیبرالیسم و نظم اقتصادی سیاسی لیبرال روبه افول و تضعیف است. از جمله ظهور ایدئولوژی معارض با آن و در رأس آن، اسلام سیاسی گفتمان انقلاب اسلامی است. ظهور انواع دیگری از نظم و نظام سیاسی بهعنوان رقیب و معارض مثلاً نوعی نظام سیاسی که الان در چین شکل گرفته یا در روسیه هست و بیش از همه اینها، نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران بهعنوان نوعی مردمسالاری دینی، همگی بیانگر این هستند که لیبرالیسم بدون معارض نیست و این نظمهای سیاسی در حال گسترش هستند.امریکاییها بلافاصله پس از فروپاشی شوروی شروع به توسعه دموکراسی کردند و اعتقادشان این بود که اشاعه لیبرالیسم و دموکراسی موقعیت امریکا را تقویت میکند که واقعیت داشت؛ ولی در عمل شکست خورد.
بسیاری از کشورهای لیبرالدموکرات مبتنیبر لیبرالیسم کمکم دارند از این نظم عدول کرده و نظمهای جایگزینی را پیگیری میکنند؛ ازجمله در جهان اسلام و همینطور جهانیزدایی و جدایی در اقتصاد و تجارت جهانی بیانگر این است که لیبرالیسم بهعنوان یک مکتب سیاسی، ایدئولوژیک و اقتصادی در حال افول است. این افول مستقیماً یعنی افول امریکا؛ چون مشروعیت نظم امریکامحور براساس ایدئولوژی لیبرالیسم بود.
شکلگیری ساختارهای نوین اقتصادی و امنیتی در هندسه جدید قدرت جهان چه تأثیری بر روند افول امریکا دارند؟
باید بگوییم کاملاً موثر هستند. هر نظم بینالمللی بر پایه یکسری نهادهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی است؛ از جمله نظم لیبرال امریکا محور براساس شکلگیری ساختارهای سیاسی، اقتصادی، نظامی و امنیتی است. مثلاً در حوزه اقتصادی، صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی یا ناتو و ساختارهای اقتصادی، سیاسی و امنیتی که امریکا برای تحکیم و تثبیت نظم جهانی لیبرال موردنظر خودش ایجاد کرد. اگر نظم جهانی لیبرال امریکامحور در حال افول است، طبعاً ساختارهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی بینالمللی جایگزینی تأسیس میشود که در حال شکلگیری هستند.
تأسیس این ساختارهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی مشخصاً ساختارهایی مثل سازمان همکاری شانگهای یا بریکس حکایت از این میکنند که نظم لیبرال امریکامحور تضعیف شده و روبه افول است؛ چون ساختارهای اقتصادی سیاسی بدیلی دارد تأسیس میشود. اگر امریکا بر متن اقتصادی، سیاسی و امنیتی سلطه و تسلط داشت، اجازه نمیداد این سازمانها شکل بگیرند و لذا شکلگیری این ساختارها حکایت از این میکند که قدرت امریکا و نظم امریکایی در حال افول است و تحکیم و توسعه این ساختارهای اقتصادی، سیاسی و امنیتی نقش تعیینکنندهای در هندسه جدید قدرت جهانی و افول قدرت سیاسی، اقتصادی و امنیتی امریکا دارد.
شاید بعضیها تشکیک کنند که شانگهای یا بریکس نقش تعیینکنندهای در نظم و نظام بینالمللی ندارد. اما تأسیس آنها حکایت از افول قدرت امریکا دارد و طبعاً این ساختارها، سازمانها و نهادها در حال تقویت و توسعه هستند و این امر بیانگر این است که هندسه قدرت جدید و نظم جدیدی در حال تحکیم است.
مسأله تدریجی بودن افول امریکا چگونه قابل تحلیل است و این روند چه زمانی را برای وقوع به خود اختصاص داده است؟
نظم جهانی اینطور نیست که یک یا دو و یا پنج ساله تغییر کند و یک پروسه تدریجی است. انتقال قدرت یکشبه صورت نمیگیرد. انتقال قدرت از کشوری به کشور دیگر، از بلوکی به بلوک دیگر یا از یک منطقه جغرافیایی به منطقه دیگر زمانبر است. به فاصله بین انتقال قدرت از یک کانون قدرت به یک کانون دیگر یا تغییر هندسه قدرت و قطببندی در نظم بینالملل دوران گذار گفته میشود.
نظم بینالمللی از سال ۱۹۹۱ که شوروی فروپاشید تا سالهای اخیر و تا به امروز در حال گذار بوده؛ اما به نظرم، در این دوران گذار، اوکراین یک نقطه عطف بود و جنگ اوکراین تسهیلکننده و تسریعکننده فرایند انتقال قدرت و یک کاتالیزور بود. میتوانیم ادعا کنیم که دوران گذار روبه پایان است و نظم جدیدی دارد جایگزین نظم پیش از دوران گذار میشود؛ یا به عبارت دیگر، داریم دوران گذار را پشت سر میگذاریم و نظم جدید کمکم در حال شکلگیری است و تثبیت میشود.
بحث افول و قدرت امریکا یک بحث با پیشینه و دیرینه طولانی است و حتی میتوانیم بگوییم از دهه ۱۹۷۰ میلادی بحثهای اولیه درباره افول امریکا آغاز شد. دیدگاهی به نام افولگرایی در ادبیات روابط بینالملل داریم بهخصوص در مطالعات امریکا که از همان دهه ۷۰ میلادی برخی از اندیشمندان قائل به افول امریکا بودند و اینکه افول قدرت امریکا چه دلالت و پیامدی برای نظم بینالمللی دارد که ادبیات گسترده و زیادی تولید شد.پس این یک بحث نوظهور نیست و حداقل از 60- 50 سال پیش در محافل علمی وجود داشته است.
آنها بیشتر هشدار میدادند که امریکا قدرتش را تعدیل کند و از افولش جلوگیری کند؛ ولی علیرغم همه تلاشهایی که امریکا کرده، نظم امریکایی لیبرال به رهبری امریکا رو به افول بود. فروپاشی شوروی یک لحظه تاریخی خاص را ایجاد کرد که از آن به لحظه تکقطبی یاد میکنند؛ یعنی امریکاییها تصور کردند نهتنها رو به افول نیستند، بلکه بر اثر فروپاشی شوروی دچار غروری شدند که تنها ابرقدرت باقیمانده هستند و براساس این تفکر عمل کردند که شاید نقطه عطف آن حمله امریکا به عراق بود؛ گرچه قبل از آن به افغانستان حمله کرده بود. میتوانیم بگوییم در اوج اینکه امریکاییها تصور میکردند قدرت بلامنازع و هژمون هستند و به عراق حمله کردند، همان لحظه نقطه آغاز پایان تکقطبی و افول قدرت امریکاست و بسیاری که امروز درباره افول امریکا صحبت میکنند میگویند نقطه آغاز حمله به عراق بود؛ برای اینکه از آنجا افول امریکا شتاب بیشتری گرفت. این رویداد یک مشروعیتزدایی از نظم تکقطب یا هژمونیک امریکامحور بود به واسطه اضافهباری که امریکا متحمل شد یا به بیانی، سوءهاضمه؛ یعنی امریکاییها میخواستند قدرت بیشاز حد بخورند و دستگاه هاضمه امریکایی نتوانست و نمیتواند آن را هضم کند؛ لذا دچار نوعی سوءهاضمه قدرت شدند. جنگ اوکراین بیانگر تمرکززدایی از نظم موجود و تسریع شکلگیری هندسه قدرت جهانی و انتقال قدرت از غرب به شرق است.
از سالهای ۲۰۰۸ به بعد که بحران اقتصادی جهانی شکل گرفت، بحث انتقال قدرت از غرب به شرق مطرح بود، بویژه از زمان اوباما که چرخش به آسیاپاسیفیک برای مقابله با چین رخ داد. از آن زمان میتوانیم بگوییم بحث انتقال قدرت از امریکا به چین یا از غرب به شرق مطرح بود و جنگ اوکراین هم آن را تسریع کرد.
بنابراین جنگ اوکراین فقط یک جنگ ژئوپلیتیک بین روسیه و اوکراین و حتی بین روسیه و اروپا و روسیه و امریکا نیست، در اینجا دعوا بر سر چگونگی تأمین نظم بینالمللی است. امریکاییها تلاش میکنند نظم موجود را حفظ کنند و فکر میکنند اگر این گردنه تاریخی را بگذرانند دوباره میتوانند قدرتشان را تثبیت کنند. از طرف دیگر، شکست امریکا و غرب و ناکامی آنها و پیروزی روسیه تثبیتکننده نظم پساامریکایی خواهد بود که نشانههایی از آن را میبینیم.
کدام یک از اندیشمندان برجسته در حوزه روابط بینالملل بر مسأله افول تأکید کردهاند و پایه و اساس نظریات آنها چیست؟
بحث افول امریکا پنج، شش دهه است که مطرح بوده است. هم در خود امریکا و هم در روابط بینالملل دو دسته از دانشمندان در مورد افول امریکا بحث میکنند؛ یک عده افولگرایان هستند، کسانی که اعتقاد دارند امریکا رو به افول است، مثل پل کندی، امانوئل والرشتاین و ادوارد لوس که در مورد افول قدرت بلامنازع امریکا صحبت میکنند. پل کندی در سال ۱۹۸۹ کتابی به نام «ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ» منتشر کرد. والرشتاین در سال ۲۰۰۴ کتابی تحتعنوان «افول قدرت امریکا» نوشت. این افراد قائل به این هستند که قدرت امریکا در طول چند دهه رو به افول است. عده دیگری در مورد افول قدرت امریکا یا افول نظم بینالمللی و لیبرال امریکامحور نظریهپردازی میکنند؛ ازجمله رابرت کوهین، فرید زکریا، جان مرشایمر و آمیتاو آچاریا که راجع به چگونگی افول امریکا یا چرایی و چگونگی افول نظم بینالملل لیبرال و اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد و چه نظمی جایگزین آن میشود کتابها و مقالاتی نوشتند. رابرت کوهین در سال ۱۹۸۴ کتابی تحت عنوان «پس از هژمونی امریکا» نوشت. فرید زکریا در مورد جهان پساامریکایی نوشته یا درباره اینکه نظم لیبرال محکوم به شکست است.
بحث افول امریکا یکی از بحثهای نظری و عملی مهم روابط بینالملل بوده؛ گاهی کسانی بحث کردند که قائل به افول امریکا بودند و برخیها درباره آن نظریهپردازی کردند و تقریباً میتوانیم بگوییم نتیجه مجموع بحثهایی که این اندیشمندان داشتند این است که حداقل نظم بینالملل مبتنی بر قدرت بلامنازع امریکا و هژمونی امریکا در حال تغییر و افول است و میتوانم ادعا کنم در این زمینه تقریباً اتفاقنظر وجود دارد.
این موضوع جنبههای مختلفی دارد که بعضی دلایل آن اقتصادی است و شاید مهمترین دلیلش کاهش نسبی قدرت اقتصادی امریکاست. برای مثال، زمانی تولید ناخالص داخلی امریکا ۵۰درصد تولید ناخالص دنیا بود و اکنون نزدیک به ۲۰ درصد شده که این امر بیانگر آن است که قدرت اقتصادی امریکا بهطور چشمگیری نسبت به بقیه کشورها افول کرده یا کاهش سهم امریکا از درآمد جهانی که زمانی در سال ۱۹۸۰، ۲۴ درصد بود و این رقم در سال ۲۰۱۱ به کمتر از ۱۹ درصد رسید. اینها بیانگر آن است که قدرت امریکا در حوزه اقتصادی رو به افول است. همچنین کسر هزینهها در حوزههایی مثل خدمات اجتماعی، سلامت و بهداشت که نشان از افول قدرت امریکا دارد و همچنین افزایش قدرت و توان اقتصادی سایر کشورها بویژه چین. وقتی میگوییم افول قدرت امریکا، بخشی از آن به ظهور قدرتهای نوظهور و رقیب امریکا مربوط میشود.
هندسه جدید قدرت جهانی که رهبر انقلاب به آن اشاره میکنند، چه مختصاتی دارد؟
۱- یکی از مهمترین مختصات هندسه جدید قدرت و نظم بینالملل موجود پراکندگی و تنوع قدرت است؛ یعنی عدم تمرکز همهجانبه قدرت در یک مرکز قدرت واحد که برخیها میگفتند امریکا در هندسه جدید قدرت و نظم جدید وجود ندارد، تمرکز قدرت نداریم و پراکندگی قدرت به وجود آمده است.
۲- ساختارهای قدرت متعدد و موازی در حوزههای گوناگون امنیتی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی؛ یعنی اگر زمانی قدرت اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی در امریکا متمرکز بود، الان پراکنده و متنوع شده و کشورهای متعددی ظهور کردهاند.
۳- قطبهای قدرت موازی، ارزش و اهمیت راهبردی قدرت نرم و اقناعکننده در کنار قدرت سخت و اجبارکننده.
۴- بازگشت ژئوپلیتیک و قدرت نظامی در مناسبات قدرتهای جهانی.
۵- اهمیت یافتن ژئوپلیتیک هوش مصنوعی یعنی قدرت تولید، توزیع و کنترل دادهها که اکنون چینیها در آن رقیب جدی امریکا هستند و حتی از آنها جلو میزنند.
۶- نقش راهبردی قدرت سایبری و هوش مصنوعی در قدرت جهانی و جایابی کشورها در نظام بینالملل.
بر این اساس، شاهد یک نظم چندقطبی هستیم؛ یعنی بدون تردید نظم مبتنی بر قدرت بلامنازع امریکا افول کرده و شاهد شکلگیری یک نوع نظم چندقطبی براساس هندسه جدید قدرت هستیم و این نظم جدید یک نظم پساامریکایی و پساغربی است.
هندسه این نظم پساغربی چگونه خواهد بود و شرق و کشورهای آسیایی چه نقشی در آن خواهند داشت؟
فرید زکریا در سال ۲۰۰۸ کتابی به نام «جهان پساامریکایی» نوشت یا آمیتاو آچاریا کتابی تحت عنوان «پایان نظم امریکایی یا پس از نظم لیبرال» یا دقیقتر «پایان نظم جهانی امریکایی» نوشته است. نظم جدید یک نظم پساامریکایی و پساغربی است.
زمانی هیچ اتفاقی در دنیا نمیافتاد یا هیچکس نمیتوانست هیچ کاری بکند، مگر به اجازه امریکا و غرب که الان اینطور نیست و حتی در منطقه خودمان، عربستان را میبینیم که دیگر از امریکا اجازه نمیگیرد. بنابراین نظم جدید پسالیبرال است و کارگزارانش در حال تضعیف هستند و نظم دیگری جایگزین آن خواهد شد. یکی از مهمترین مختصات نظم جدید این است که اوراسیایی یا آسیامحور است. اگر زمانی غرب مرکز و کانون نظم جهانی بود، الان به آسیا منتقل شده به مرکزیت چین، روسیه، ایران، هند و اندونزی و کانون از غرب به شرق در حال انتقال است و لذا هندسه قدرت یا نظم نوین آسیامحور است.
یک ویژگی بسیار مهم دیگر این است که نظم نوین یک نظم منطقهمحور است؛ به این معنا که مناطق در هندسه قدرت و نظم جهانی نقش تعیینکننده دارند و نقش مناطق بسیار تعیینکنندهتر است و نقش تعیینکننده و خودمختاری راهبردی قدرتهای منطقهای در هندسه قدرت و نظم جهانی یکی از مختصات بسیار مهم است. نقش تعیینکننده منطقه غربآسیا بویژه خلیجفارس در هندسه قدرت جهانی و نظم جهانی که میتوانیم بگوییم الان بازی بزرگی بین قدرتهای بزرگ در منطقه غرب آسیا و خلیجفارس شکل گرفته که یک نمونه آن بازیگری چین در منطقه است و یکی دیگر نقش تعیینکننده و خودمختاری و آزادی عمل جمهوری اسلامی ایران در نظم نوین منطقه غربآسیا است. اکنون ایران بهعنوان یک قدرت منطقهای عمل میکند، ولی در نظم نوین جایگاه ایران ارتقا پیدا میکند.
یک ویژگی دیگر نظم نوین که در حال شکلگیری است افزایش نقش بازیگران غیردولتی است. درست است که کماکان دولتها نقش تعیینکنندهای خواهند داشت، اما بازیگران غیردولتی در نظم جدید بسیار نقشآفرین خواهند بود. اتحادها و ائتلافهای جدیدی در حال شکلگیری بوده مثل شانگهای و بریکس که نهادهای بینالمللی غیرغربی هستند. تقویت زنجیره ارزش جهانی شرقمحور به مرکزیت چین و ارزش و اهمیت راهبردی متحدین برای قطبهای قدرت جهانی. فاصله گرفتن تدریجی متحدین امریکا از این کشور و نزدیکی به چین و روسیه و نهایتاً تعارض و تقابل گفتمانی اسلام سیاسی و لیبرالیسم. به نظر من، یکی از ویژگیهای نظم نوین در حال شکلگیری تعارض و تقابل ایدئولوژی و گفتمانی بین لیبرالیسم به رهبری امریکا و اسلام سیاسی و گفتمان انقلاب اسلامی به رهبری جمهوری اسلامی ایران است؛ لذا میشود گفت نظم جدید جهانی به لحاظ ایدئولوژیک دوقطبی بین لیبرالیسم و اسلام سیاسی است.
بــــرش
یکی از ویژگیهای نظم نوین در حال شکلگیری تعارض و تقابل ایدئولوژی و گفتمانی بین لیبرالیسم به رهبری امریکا و اسلام سیاسی و گفتمان انقلاب اسلامی به رهبری جمهوری اسلامی ایران است؛ لذا میشود گفت نظم جدید جهانی به لحاظ ایدئولوژیک دوقطبی بین لیبرالیسم و اسلام سیاسی است.