صفحات
شماره هشت هزار و دویست و نود و سه - ۱۲ مهر ۱۴۰۲
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و دویست و نود و سه - ۱۲ مهر ۱۴۰۲ - صفحه ۱۴

چگونه با آلودگی صوتی ساخت‌و‌سازها دست‌و‌پنجه نرم می‌کنید؟

صدای ترسناک بکوب و بساز


حمیده امینی فرد
گزارش نویس  
حالا چند روزی می‌شود که کارگران ساختمان کناری، یک پارچه نوشته شده عجیب را داخل کوچه آویزان کرده‌اند. از همان اوایل که شنیده بودیم، قصدشان تخریب و ساخت یک آپارتمان 5 طبقه دو واحدی است، حدس می‌زدیم که چه کابوس شبانه‌ای در انتظارمان خواهد بود. اما همین که بنر بزرگ سراسری را از این سر خانه تا آن سر خانه نصب کردند و پیمانکار هم شخصاً به خانه‌مان آمد تا رسماً عذرخواهی کند، خیالمان راحت شد که شانس به ما رو کرده و این‌بار با آدم‌های درست و حسابی‌تری مواجهیم.... این شادی‌مان هم البته زیاد دوام نیاورد، همین که به قول معروف آب از سرشان گذشت و کمی هم روی خندان و چهره گشاده‌مان را دیدند، کوچه 10 متری را به چنان میدان جنگ نابرابری تبدیل کردند که اگر خمپاره و تانک هم به ادوات ساخت‌وسازشان اضافه می‌کردند، باورمان می‌شد که حتماً جایی منفجر شده و یا شاید هم قوم مغول دوباره به سمت‌مان حمله‌ور شده که ما بی‌خبریم. ماجرای درگیری ما با همسایه بزرگوارمان که خودش چند خیابان بالاتر با پول اجاره پیمانکار از تعطیلات جابه‌جایی خانه‌اش لذت می‌برد، دقیقاً از یک شب تابستانی خیلی داغ شروع شد. همان شب منحوسی که گرمای 40 درجه، تاب تحمل صدای یک عابر عبوری را هم از ما گرفته بود. مشغول غلت‌زدن‌های شبانه بودیم تا بلکه روح‌مان از جسم حرارت دیده‌مان دور شود که ناگهان درد بی‌برقی همچون شلاق گرمادیده زندانبان روی صورت زندانی، رؤیای خواب‌مان را به کابوس تبدیل کرد. چاره‌ای جز دست به دامان شدن دو جفت پنجره بی‌خاصیت نداشتیم، می‌خواستیم از لج این این وضعیت عجیب، خودمان را تا صبح بکشانیم که نشد. یعنی پنجره باز نشده، لشکر کارگران جرثقیل‌سوار با بیل‌های مکانیکی و فرز و لودر به جان ساختمان آقای همسایه افتادند. به خیال‌مان یک ساعت دیگر این وضعیت جنگی ناعادلانه به نفع همسایه گرامی تمام می‌شود، اما نشد، یعنی نگذاشتند که بشود. موج موج کامیون‌ها پشت‌سرهم یک کوچه 10 متری را چنان بند آوردند که در نیمه‌های شب، سیل ترافیک راننده‌های عصبانی، با صدای بوق یکدست خودروها، چنان سمفونی رعب‌آوری را در کوچه نواخته بود که نمی‌دانستیم از شر این هیاهوی غیرمنتظره باید به کجا پناه ببریم. در نهایت خودمان را تسلیم پنجره مثلاً دو جداره‌ای کردیم که به خیال‌مان اگر زورش به گرما نرسد، لااقل ما را از این وضعیت غیرقابل‌تحمل نجات می‌دهد. نتیجه، اما روان سوهان‌کشیده و اعصاب ازهم‌پاشیده‌ای بود که از فرط پرتاب چند ده متری میلگردهای سنگین و تیرآهن‌های بزرگ از بالای کامیون‌ها و صدای فریاد کارگرانی که از سر کوچه تا ته کوچه همچون سواران زره پوشیده، آرایش جنگی به خود گرفته بودند، دیگر رمقی برای ادامه دادن نداشت. این شد که خودمان را بدون هیچ برنامه‌ریزی از پیش تعیین‌شده‌ای درست جلوی در همسایه‌ای دیدیم که از همه جا بی‌خبر، هاج و واج مشغول تماشای عربده‌های مایی بود که از سر استیصال به خانه او هجوم برده بودیم.

لطفاً تحمل کنید!
این یک روایت واقعی از درد مشترک بیشتر ما کلانشهرنشین‌هایی است که این روزها علاوه بر «آلودگی هوا» و «ترافیک» با معضلی به نام «صدای ساخت‌و‌ساز» هم سروکله می‌زنیم. فرقی نمی‌کند ساکن شمال، جنوب یا شرق و غرب و مرکزید. همین که چند ساختمان ویلایی قدیمی دور‌وبرتان باشد، برای دیوانه شدن کافی است! برای همین این روزها، آنهایی که جیب‌شان برای خرید یا اجاره خانه سنگینی می‌کند و هنوز حق انتخاب دارند، اگر خانه قدیمی دیدند یا ساختمانی که به‌تازگی پارچه «از صبر و شکیبایی شما همسایگان عزیر متشکریم» را نصب کرده، فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند و به همین سادگی‌ها اسیر کوچه‌ای که حداقل یک‌سال و حداکثر دو سال و شاید هم بیشتر درگیر اصوات تولیدی پیمانکاران است، نمی‌شوند. و البته خیلی‌هایمان به هر صدایی که با بودجه‌مان همخوانی داشته باشد، تن می‌دهیم!
خانم شجاعی، از اهالی قدیمی تهرانسر و ساکن بلوار گل‌ها است. می‌گوید که در کوچه آنها همین حالا 4 ساختمان درحال ساخت است. «باورکنید بعضی وقت‌ها احساس می‌کنیم باهم مسابقه گذاشته‌اند. از صبح زود تا نیمه‌های شب یکسره مشغول کند و کاوند. این‌یکی ساکت می‌شود، آن‌یکی شروع می‌کند. روز تعطیل و غیرتعطیل هم سرشان نمی‌شود. جوری خیابان را بند می‌آورند که وقتی می‌خواهید رد شوید، احساس شرمندگی می‌کنید و باید سرتان را تا کمر خم کنید. مشکل فقط صدای بار خالی کردن نیست. کارگرها با خشونت بارها را پرتاب می‌کنند، آنقدر که چندین بار از ترس زلزله به داخل کوچه پریده‌ایم. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده، انگار تازه مجوز ساخت‌و‌ساز داده باشند، همگی درحال تخریب و نوسازی‌اند.»
حرف‌های مشابه او از زبان آقای روحی، ساکن خیابان جمال‌آباد هم شنیدنی است. او می‌گوید: «یک پلاکارد می‌زنند و عذرخواهی می‌کنند و عیدها هم روی یونولیت، گل می‌کارند، به خیالشان خیلی کار بزرگی انجام داده‌اند. من کارم به قرص اعصاب کشیده. هیچ شبی آرامش نداریم. صدای ماشین سنگین توی سرم رژه می‌رود، چندین بار هم با کارگرها دعوا کردیم و کارمان به پلیس کشیده شده، اما در نهایت ما بازنده‌ایم. چون تردد ماشین‌های سنگین شب‌ها آزاد می‌شود. ولی به نظر من همین سروصداها را هم می‌شود کنترل کرد. بالاخره یک ضابطه‌ای، قانونی که می‌شود برایش گذاشت.»

صدای گوشخراش زندگی
آقای رسولی، ساکن شهرک والفجر می‌گوید: «یکی از دلایلی که اینجا را برای زندگی انتخاب کردم، همین بود. نه خبری از ساخت‌و‌ساز خانه است و نه کسی می‌خواهد تخریب کند. بهترین تصمیمی که گرفته‌ام همین بوده، حداقل آرامش دارم.» برعکس او، باجناقش چند خیابان پایین‌تر از سروصدای دعوای کارگرها، روزهای تعطیل به خانه آنها پناه می‌برد. به قول آقای رسولی مشکل فقط سروصدا نیست. گاهی درگیری‌ها و حرف‌های رکیکی که ردو بدل می‌شود، بیشتر آزاردهنده است!»
خانم فرهودی ساکن خیابان جنت‌آباد هم گلایه‌های مشابهی دارد. می‌گوید دخترش آسم دارد و گرد و خاکی که هنگام ساخت‌و‌ساز بلند می‌شود، مجبورشان کرده، چندین ماه خانه مادربزرگشان زندگی کنند. آنها خانه را هم برای فروش گذاشته‌اند، اما مشتری‌ها تا خانه‌های درحال ساخت و قدیمی را می‌بینند، از خیر خرید می‌گذرند. حتی چند نفر علناً گفته‌اند که این کوچه تا 4-5 سال آینده مدام درگیر ساخت‌و‌ساز است و آنها را دیوانه می‌کند! این ساخت‌و‌سازها البته داد آسفالت‌ها را هم درآورده، به قول چند نفر از اهالی سهروردی، یک کوچه سالم برایشان نمانده، همه آسفالت‌ها به‌خاطر عبور ماشین‌های سنگین تکه‌تکه شده و شهرداری هم می‌گوید صبر کنید، کارشان که تمام شد، بر‌می‌گردیم، اما فعلاً که هیچ خبری از تمام شدن این بساز‌و‌بندازها نیست. روایت صدای بلند ساخت‌و‌سازها حالا به آشنا‌ترین عنصر زندگی شهری این روزهای ما بدل شده است، گاهی فکر می‌کنیم، اگر این صداها را از کلانشهرها حذف کنند، چطور می‌خواهیم زیر بار این سکوت عجیب دوام بیاوریم. واقعیت تلخ، اما این است که ما به صدای گوشخراش زندگی در کلانشهرها عادت کرده‌ایم.

بــــرش

صدای ماشین سنگین توی سرم رژه می‌رود، چندین بار هم با کارگرها دعوا کردیم و کارمان به پلیس کشیده شده، اما در نهایت ما بازنده‌ایم. چون تردد ماشین‌های سنگین شب‌ها آزاد می‌شود. ولی به نظر من همین سروصداها را هم می‌شود کنترل کرد. بالاخره یک ضابطه‌ای، قانونی که می‌شود برایش گذاشت.
     

جستجو
آرشیو تاریخی