با غم از دست رفتن عزیزان چگونه کنار بیاییم

توقف زمان در ساعت سوگ

ایران واشقانی فراهانی
گزارش نویس


موهای بلند و مجعدش را به دست‌های نوازشگر باد سپرده و به دوردست خیره مانده است. گونه‌های آفتاب‌سوخته این مرد جوان با آن لبخند همیشگی و چشم‌هایی که گویی به جاده به خواب رفته‌اند، حالا دیگر سؤال‌برانگیز و حیرت‌آور نیست. «رضا» مثل فانوس دریایی، نشانی معتبر این راه شده است تا جاده را گم‌ نکند مسافر راه دورش. برخی می‌گویند او زمینی نیست؛ از افسانه‌ها آمده و صبح‌ها به سمت کرج طلوع می‌کند و غروب‌ها به سمت این جاده پرغم، به غروب می‌نشیند. اما او در این نقطه از زمان متوقف شده است. پای رضا انگار لای عقربه‌های زمان گیر کرده و از حرکت ایستاده است. در همین جا که آخرین خداحافظی را با همسر و پسرش داشت و آنها به سفری بی‌بازگشت رفتند تا همیشه چشم‌های پرامید این مرد منتظر، به راه بماند. او رفتن آنها را باور ندارد هنوز!
حکایت زندگی رضا، حکایت زندگی خیلی‌هاست. آنها که ناگهان سرنوشت، غافلگیرشان کرد و رنگ ماتم به تمام رؤیاهایشان پاشید. مصیبت به ناگاه بر زندگی‌شان خیمه زد و مانده‌اند در بهت و ناباوری که نمی‌شود زیر این همه غم، کمر راست کرد.
این تجربه مشترک همه ماست که چیزی را گم کرده‌ایم و چشم‌مان همه‌جا دنبالش است. اما گاهی آنقدر عاطفه‌ات درگیر آن گمشده، آن دار و ندارت است که دیگر بدون او احساس پوچی و بیهودگی داری. فقدان، سوگ، ناپدید شدن، گم کردن، جدایی و... اثرات مثبت و منفی متفاوتی در افراد به جای می‌گذارد. گاهی اصلاً زندگی آدم‌ها را به دو فصل تقسیم می‌کند؛ یکی بهار و دیگری خزان. هرچه هست، دیگر هیچ چیز مثل سابق نمی‌شود و زندگی به قبل از حادثه و پس از آن تقسیم می‌شود. فصل دیگری ندارد این شوک خانمانسوز.
حکایت زندگی بازماندگان کرونا، زلزله و سیل نیز همین‌گونه است. برای آنان که رفتن ناگهانی یک عزیز، همدم و دوست برایشان باورپذیر نیست و در خود گم می‌شوند. آنها که پس از این بلایا به کوچه ‌‌پس‌‌کوچه‌ها و خیابان‌های شهر و محله سرک می‌کشند تا از میان آوارها یا خانه‌هایی که تا سقف در آب فرو رفته‌اند، از بین مردمی که به کوه‌ها پناه برده و زیر آب رفتن دسترنج یک عمرشان را به نظاره نشسته‌اند، از زنان و مردان متحیر که ترس و اندوه در افق نگاهشان لانه کرده است، گمشده خود را بیابند اما دست‌هایشان پر از بیهودگی جست‌و‌جوها می‌شود.
این حالات روحی، به مرور زمان درمان نمی‌شود. تلقین نکنید که طبیعی است و خاک سرد، سبک می‌کند این سوگ را. فرد سوگوار دچار ضربه روحی شده است، نتیجه رویدادهای ناراحت‌کننده و استرس‌زایی که احساس امنیت را از بین برده و باعث می‌شود احساس خطر و درماندگی کند. ضربه روانی می‌تواند او را درگیر احساسات ناراحت‌کننده، خاطرات و اضطراب کند؛ احساساتی که از بین نمی‌روند.
هرچند همه کسانی که یک رویداد استرس‌زا را تجربه می‌کنند، دچار ضربه روحی نمی‌شوند و برخی علائمی را نشان می‌دهند که پس از چند هفته برطرف می‌شوند اما آثار سوگ در برخی دیگر طولانی مدت‌تر و عمیق‌تر است.
در یکی از کوچه‌های منتهی به خیابان شریعتی تهران، خانه‌ای قدیمی با نمای آجری وجود دارد که شاید نمای آن شبیه بسیاری از خانه‌های شهر باشد اما هویتش، او را از هر خانه‌ای متمایز می‌کند. اینجا یک خانه شخصی است که داغداران، عزاداران و مصیبت‌زدگان را می‌پذیرد. اشتباه نکنید برای ورود به این خانه لازم نیست سیاه بپوشید و مرثیه بخوانید. اینجا جایی برای کمک به بازماندگان سانحه است که تندباد حوادث، خوشبختی‌شان را به یغما برده است. اینجا انجمن سوگ نام دارد. جایی که مؤسس نیکوکارش با گذشت دو سال از مرگ ناگهانی پسرش، اینجا را راه‌اندازی کرد تا مرهم شود بر زخم کسانی که داغ عزیز، برایشان دردناک است. او حالا نه تنها با برگزاری دوره‌های درمانی و روانشناسی که با حمایت از 150 خانواده نیازمند، تلاش می‌کند تا این سوگ به عشقی ماندگار و باارزش در قلب‌های دردمند، به یادگار بماند.
«زری» از تجربه تلخ مرگ فرزندش می‌گوید که همه هستی‌اش را زیر و رو کرد. این مادر نمی‌خواهد بگوید فرزندم جان سپرد، درگذشت، رفت. او به آرامش و باور رسیده است: سال 96 بود که پسر 28 ساله‌ام تشنج کرد و پس از 86 روز به دلیل تومور مغزی، آسمانی شد. پس از این حادثه، آنقدر بی‌قرار و پردردسر بودم که حتی داروهای اعصاب و روان هم نمی‌توانست مرا به زندگی برگرداند. غذا خوردن در رستوران را تحریم کرده بودم و شبانه‌روز بیدار می‌ماندم تا پسرم برگردد. اما در اینجا با فلسفه مرگ آشنا شدم و وقتی شنیدم پسرم از دو ماه قبل در مدرسه کودکان کار و خیابان، به‌طور داوطلبانه فعالیت نیکوکارانه داشته است، تصمیم گرفتم رؤیاهای پسرم را ادامه دهم. بچه‌ها فرشتگانی بودند که وارد زندگی‌ام شدند. آنها کمبود محبت داشتند و من تشنه عشق ورزیدن بودم. حالا معلم آن مدرسه در عبدل‌آباد هستم.
این زن 56 ساله با لبخند و آرامش ادامه می‌دهد: همه همسفر قطار زندگی هستیم و هر کس در یک ایستگاه پیاده خواهد شد. مرگ ادامه زندگی است و زمانش که فرا برسد، باید تغییر مسیر دهیم. این مرگ آگاهی مرا به زندگی بازگرداند تا رسالتم را ادامه دهم.
قصه زندگی مددکار این انجمن نیز شنیدنی است. وقتی با تلخندی می‌گوید 17 روز مانده بود به عروسی دخترم که برای همیشه از بین ما رفت: دختر 24 ساله‌ام «شیرین» لباس عروسی‌اش را که پرو کرد، فقط من دیده بودم. جهیزیه‌اش را چیدیم و کارت عروسی پخش کردیم. تدارک یک مراسم شاد و آبرومند را دیده بودیم. چند روز بود به‌خاطر سردرد شکایت داشت و حدس می‌زدیم از استرس است. مننژیت مغزی بود و دچار مرگ مغزی شد. در مردابی گرفتار بودم و دست‌و‌پا می‌زدم. مدام تکرار می‌کردم: چرا من؟! تا اینکه برای التیام سوگم، به اینجا آمدم و حالا 8 سال می‌گذرد.
مریم هنوز می‌گوید من دو فرزند دارم. شهاب که خوشحالم در عروسی‌اش شرکت کردم و شیرین که اینجا در قلبم خانه دارد. اما نگاهش به غم می‌نشیند وقتی زندگی‌اش را مرور می‌کند: زندگی‌ام سرنگون شد. شیرین که آسمانی شد، دیگر آن روزها برنمی‌گردد. هیچ چیز طعم سابق را ندارد. اما به‌خاطر پسرم سرپا هستم. او که نگاهش به من و پدرش است.
امران خوشنودی روانپزشک با تأکید بر اینکه علائم ضربه روحی در افراد مختلف از خفیف تا شدید متغیر است، می‌گوید: علائم روانی تروما مانند شوک، انکار یا ناباوری، مشکل در تمرکز، عصبانیت، تحریک‌پذیری، نوسانات خلقی، ترس، احساس گناه و شرم، سرزنش خود، کناره‌گیری از دیگران، احساس ناامیدی، بی‌حسی، قطع ارتباط و عدم اعتماد به دیگران شود. حتی ممکن است افراد، دیگر مشکلات روانی مانند افسردگی، اضطراب و مشکلات سوء‌مصرف مواد را تجربه کنند.
علائم جسمی تروما نیز زندگی این افراد را تحت تأثیر قرار می‌دهد. بی‌خوابی یا کابوس، خستگی، دردها، تنش عضلانی، تعریق، اختلال گوارشی وجودشان را تسخیر می‌کند و فردی که دچار تروما شده است، عموماً از اختلالات خواب رنج می‌برد.
او توصیه می‌کند با درمان، افراد می‌توانند علت اصلی آسیب را برطرف کرده و راه‌های سازنده‌ای برای مدیریت علائم خود بیابند. چرا که تروما می‌تواند علائم جسمی ایجاد کند و تأثیرات طولانی مدت بر سلامت فرد داشته باشد. اگر علائم همچنان ادامه داشته باشد و از شدت آن کاسته نشود، می‌تواند نشان دهد که این تروما به یک اختلال در سلامت روان تبدیل شده است که اختلال «استرس پس از سانحه» نامیده می‌شود.
گرم گپ‌و‌گفت‌مان، زنی با موهای نقره‌ای اما قلبی پرمهر اشاره به عکس‌های روی دیوار می‌کند. خانم کشاورز دبیر بازنشسته است و شمرده شمرده می‌گوید: تنها پسرم را در سن 35 سالگی بر اثر سرطان روده از دست دادم و دوره درمانش فقط 35 روز طول کشید. به همین سرعت آسمانی شد. سبک و آرام! اما امان از سفر انسیه، دختر هنرمندم که نتوانست داغ برادرش را تحمل کند و 8 ماه بعد وقتی به کما رفت، در گواهی فوتش نوشتند: علت مرگ «نامعلوم».
او ادامه می‌دهد: دیگر گیج و منگ بودم. برای رفتن پسرم آماده شده بودم اما دخترم بی‌خداحافظی رفت. خانه را عوض کردیم، جای پای بچه‌ها در آن خانه بود. باید راهی برای تحمل سوگ پیدا می‌کردم نه فراموشی آنها. می‌خواستم این سوگ را مدیریت کنم. این درد تبدیل به رنج شده بود. حالا کنار کسانی هستم که با من همدردند. وقتی می‌گویم دو عشق زندگی‌ام آسمانی شده‌اند، می‌فهمند. اینجا عشق را عظمت می‌دهیم و تا آخر عمر، مهر می‌شود در قلب‌هایمان. عشق مسافران آسمانی را...

 

بــــرش

گاهی اصلاً زندگی آدم‌ها را به دو فصل تقسیم می‌کند؛ یکی بهار و دیگری خزان. هرچه هست، دیگر هیچ چیز مثل سابق نمی‌شود و زندگی به قبل از حادثه و پس از آن تقسیم می‌شود. فصل دیگری ندارد این شوک خانمانسوز.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و دویست و نود و یک
 - شماره هشت هزار و دویست و نود و یک - ۰۹ مهر ۱۴۰۲