تجربههای ناب مسافران اربعین
پاگیر این راه شدهایم
حمیرا حیدریان
گزارش نویس
کارم شده است روزشماری برای اربعین. «اربعین» مرکز تقویم سالام شده. حالا که از این سفر آمدهام، ماهها و هفتهها را میشمارم برای اربعین سال دیگر. هرچه به روز رفتن نزدیک میشوم، پاهایم جان و انرژی تازهای میگیرند. شوق رفتن، شوق گام برداشتن در مسیر نجف تا کربلا؛ تماشای پرچمهای سبز، سیاه و قرمز که در امتدادی بیپایان دل به باد و جاده دادهاند وجودم را پر از هیجان میکند. شدهام مسافر همیشه اربعین؛ پاگیر این راه شدهام، درسم را دینم را مکتبم را در این سفر مرور میکنم و برایم تازه و پرطراوت میشود، عطر خاندان نبوت و کرامت و ولایت تمام مسیر سفر را فرا گرفته است و آن جاذبه لذتبخش مرا به سوی خویش میکشاند، «حسین» این واژه چهار حرفی چه رازی دارد نمیدانم، میدانم در آینده هم نخواهم دانست اما زنده است، انرژی دارد...
«کامران» پس از سفر 10 سال پیش اربعین، نام خود را به «حسین» تغییر داد و حالا برای دهمین بار است که به سفر اربعین مشرف شده است. او مهمترین تجربه سفر این 10 سال را شور و شوقی تمام نشدنی میداند که در آستانه 50 سالگیاش انگار بیشتر شده و تمام شدنی نیست.
مجید حیاتی یکی دیگر از زائران اربعین که چندین بار خانه معشوق را طواف کرده است، میگوید: چهار بار افتخار میهمانی خانه حضرت سیدالشهدا(ع) را داشتهام. این سفر با دیگر سفرها بسیار متفاوت است و روح آدمی را جلا میدهد و بعد از زیارت مثل یک پر سبک بال میشوی. این بار چهارم است که با چند نفر از دوستان به کربلا میروم. تمام طول سفر خاطره شیرینی است که در ذهنم مدام مرور میکنم و از مرورشان لذت میبرم. پذیرایی مردم عراق از زائران، پیادهروی با همقطاران اهل دل که قلبشان برای امام حسین(ع)و اهل بیت(ع) میتپد، ورود به صحن مطهر آقا هر کدام از این لحظهها برای من و عاشقان دلسوخته خاطرهای به یادمانی و شیرین است. خاطرم هست در دومین سفری که به کربلا داشتم با پای پیاده همراه دیگر زائران به عشق امام در جادهای که مملو از جمعیت بود راه میرفتیم. پاهایم از شدت خستگی توان حرکت نداشت. تیغ آفتاب هم دستی به خستگی میرساند اما عشق به زیارت، امید را در دلم زنده میکرد و با توان بیشتر به جلو حرکت میکردم که 100 متر جلوتر گروهی با سربندهای یاالزهرا(س) و یا حسین شهید(ع) ایستاده بودند و با بطری آب به استقبالمان آمدند و در بین آنان مرد میانسالی به سمتم آمد و با اصرار به سمت پایم خم شد و سعی کرد جورابم را از پایم در بیاورد. خجالت کشیدم از این همه بزرگواریاش، اما او تنها نبود؛ تمام اعضای آن گروه مشغول ماساژ پای زائران شدند. اسمش حاج رضا بود و موهای سپیدش او را 70 ساله نشان میداد. با اصرارش پایم را برای چند دقیقه ماساژ داد و از تواضعش شرم همه وجودم را فرا گرفت. وقتی از آن گروه دور شدم با خودم تمام مسیر فکر کردم این فقط یک سفر زیارتی نیست بلکه درس زندگی است و من خوششانس بودم که این تجربه نصیبم شد.
فاطمه نصیبی هم دیگر زائری است که جزو اولیهایی است که در سن 19 سالگی تجربه سفر به کربلا را تجربه کرده است. او میگوید: شوق رفتن به چنین سفری بیتابم میکرد و سر از پا نمیشناختم. وقتی به فرودگاه نجف رسیدیم با موجی از جمعیت عاشق امام حسین(ع) مواجه شدیم. همراه خواهر، مادر و پدرم به سمت درهای خروجی فرودگاه رفتیم. آدمهایی با فرهنگهای متفاوت، ایرانی و پاکستانی و عرب...همه مشغول کار خود بودند. در آن میان دیدن پیرزنی حدوداً 75 ساله که هدایت جمعی از دختران را برعهده داشت نظرم را به خود جلب کرد. همه اعضای کاروانشان او را از هر طرف صدا میزدند و راهنمایی میخواستند. اسمش سیده زهرا بود و مسئولیت گروه را بر عهده داشت. در کنار او دو دختر جوان به همراه رئیس کاروان همراهیاش میکردند. کنجکاو شدم و نزدیک رفتم. از یکی از همسفرانش پرسیدم برای این خانم این سفر سخت نیست. با لبخند جواب داد بیشتر از 12 بار به سفر کربلا آمده و هر سال نذر دارد که اگر مجدد مشرف شد هزینه سفر به کربلای یک جوان را پرداخت کند. دیدن چنین صحنهای و عشق به حضرت سیدالشهدا(ع) نگاهم به این سفر را بازتر کرد. در آن لحظه آرزو کردم کاش چنین سعادتی نصیب من هم بشود.
او میافزاید: مرور خاطرات آن روزها، شیرین است، هر چند سختیهای خودش را هم داشت اما تجربهای بود که با دیگر سفرهایم قابل مقایسه نبود. خاطرم هست زمانی که در پیادهروی با زائران به سمت کربلا همقدم شده بودیم موجی از جمعیت از کشورهایی چون پاکستان، لبنان و... حضور داشتند اما تعداد جوانان ایرانی بیشتر از سایر کشورها بود؛ برای لحظهای افتخار کردم به این جوانان شیفته امام حسین(ع).
این زائر جوان که سال گذشته این تجربه را کسب کرده است، ادامه میدهد: خادم موکب میگوید بعد از چند ساعت پیادهروی به همراه خانواده به یک موکب رسیدیم. جمعی از زنان عراقی با نان محلی و شربت که خیلی هم شیرین بود میزبان ما شدند و یکی از زنان با زبان عربی به من اشاره کرد و خواست که با او همراه شوم. اول مردد بودم. با اجازه پدرم با او همراه شدم و من را به سمت آشپزخانهای که پرپا کرده بودند برد و با کمک هم چند ظرف قیمه نجفی آوردیم. اسمش افراح بود و نام مادرش امانه. امانه مسئول پخت نانها و توزیع آن بین زائران بود؛ زن میانسالی که عاشقانه به زائران خدمت میکرد و میگفت 5 سال است افتخار این خدمترسانی را دارد.
این زائر جوان اظهار میکند: پاگذاشتن به سرزمین حضرت سید الشهدا(ع) سراسر تجربه شیرین و آموزنده است.
علی افضلی، دیگر زائر حرم مطهرامام حسین(ع) است که تاکنون 2 بار این سفر روحانی را تجربه کرده است. او میگوید: تا قبل از اولین سفرم به کربلا تصورم از مردم عراق اینطور نبود. وقتی پذیرایی گرم آنان را از زائران دیدم و مشاهده کردم که حتی برای میزبانی از زائران با یکدیگر بحث میکنند و سخاوتمندانه میهمانها را پذیرا هستند، نگاهم نسبت به آنها تغییر کرد. در سفر اولم که به همراه سه نفر از دوستانم بودم وقتی ماشین گرفتیم که به کاظمین برویم راننده با اصرار ما را به خانه خودش برد. وقتی وارد خانهاش شدیم دیدیم که حدود 10 نفر دیگر از زائران در خانهاش گرد هم آمدهاند و از قبل آماده پذیرایی از زائران بود. حتی خاطرم هست که در همان سفر که دو سال قبل داشتم زن میانسالی از کاروانش جا مانده بود و بشدت اضطراب داشت که برادران عراقی با پیگیری او را به کاروانش رساندند.
زینب موسوی هم سال 99 این سفر معنوی را تجربه کرده. بخشی از خاطرات او مربوط به دیدن موکبهای مختلف است، از جمله موکبی مخصوص کودکان. او میگوید: این شانس را داشتم تا میهمان آقا باشم و وقتی پایم را در حرمش گذاشتم برای دقایقی همچنان در شوک بودم و باور نداشتم که این افتخار نصیبم شده است اما در این سفر دیدن موکبهای مختلف از جمله دیدن موکبهایی که با فضایی متفاوت میزبان زائران کودک بود، بسیار جلب توجه میکرد. کودکان را میدیدم که با دیدن وسایل تحریر و اسباببازی گل از گلشان میشکفت و خستگی راه فراموششان میشد.
او در ادامه به خاطر دیگری هم اشاره میکند و میافزاید: خاطرم هست در مسیر پیادهروی مسافرانی را میدیدم که از یونان آمده بودند و همراه با دیگر زائران پای پیاده به سمت حرم همگام بودند و وقتی از طریق یکی از زائران که زبانش خوب بود دلیل سفرشان را پرسیدیم، گفتند که درباره امام حسین(ع) مطالعه زیادی کردهاند و حالا به زیارتش آمدهاند. آنان گفتند که با دیدن خیل عظیم جمعیت باور و ارادتشان به حضرت امام حسین(ع) چندین برابرشده است؛ موضوعی که من را نیز تحت تأثیر قرار داد.
بــــرش
خجالت کشیدم از این همه بزرگواریاش، اما او تنها نبود تمام اعضای آن گروه مشغول ماساژ پای زائران شدند. اسمش حاج رضا بود و موهای سپیدش او را 70 ساله نشان میداد. با اصرارش پایم را برای چند دقیقه ماساژ داد و ازتواضعش شرم همه وجودم را فرا گرفت . وقتی از آن گروه دور شدم با خودم تمام مسیر فکر کردم این فقط یک سفر زیارتی نیست بلکه درس زندگی است که من خوش شانس بودم که نصیبم شد.