شهاب حسینی در گفتوگو با «ایران» از تجربه کارگردانی «مقیمان ناکجا» گفته است
روی تکههای پازل زندگی متمرکز شدم
«مقیمان ناکجا» دومین تجربه کارگردانی شهاب حسینی پس از «ساکن طبقه وسط» است. او در این فیلم سراغ اقتباس نمایشنامه «میهمانسرای دو دنیا» نوشته اریک امانوئل اشمیت رفته است. این نمایشنامه داستان قرار گرفتن چند انسان بر اثر حادثهای در جایی میان دو دنیا را به تصویر میکشد. در این میهمانسرا و در مکثی کوتاه قبل از مواجهه با مرگ فرصتی برای شخصیتهای قصه پیش میآید تا بیشتر روی زندگی متمرکز شوند. در «مقیمان ناکجا» که این روزها در گروه هنر و تجربه روی پرده سینماست، شهاب حسینی، پریناز ایزدیار، آرمان درویش، احمد ساعتچیان، غزاله نظر، ناهید مسلمی و... حضور دارند. به بهانه اکران این فیلم با شهاب حسینی درباره علاقهمندیاش به آثار اریک امانوئل اشمیت و مفاهیم مطرح شده در این اثر صحبت کردهایم که در ادامه میخوانید؛
نرگس عاشوری
روزنامه نگار
از میان مؤلفههای پر کشش نمایشنامه «میهمانسرای دو دنیا» کدام ویژگی مضمونی توجه شما را جلب کرد، قلاب داستان برای شهاب حسینی چه بود؟
«میهمانسرای دو دنیا» از حقیقتی صحبت میکند که همه ما انسانها در اغلب اوقات فراموشش میکنیم. شاخصه گیرای نمایشنامه این است که مخاطب را در همان ظرفیت زمانی اثر، از زندگی روزمره و دغدغههای جاری جدا کرده و به معنای عمیقتری توجه میدهد. کارایی جالب این نمایشنامه تفهیم ارزش انسان در تمام مقاطع زندگی است؛ اینکه هر انسان تا زمانی که نفس میکشد حتی در حالت اغما، میتواند کاری کند کارستان و تقدیرش را رقم بزند. این نگاه آقای اشمیت من را جذب آثارش کرد. پیش از این نمایشنامه «ملاقاتکننده» را از همین نویسنده در فرهنگسرای نیاوران روی صحنه برده بودم. دغدغه این نمایشنامه هم معانی خارج از زندگی روزمره است که عموماً نسبت به آن دچار فراموشی میشویم. پرداخت به این معانی شاخصه جذاب این آثار برای من بوده است.
با توجه به اینکه پیش از این، کارگردانی تئاتر را هم تجربه کردهاید چطور شد که به اجرای صحنهای این نمایشنامه تمایلی نداشتید و به قالب سینمایی رسیدید؟
دو دلیل اصلی دارد که مهمترینش را اول میگویم. من به تئاتر خیلی علاقهمندم و دوستدار نمایشنامه هستم. چرا که در نمایشنامهها شاهد روح انسانها هستیم، افکارشان را میبینیم، تماشاگر تصمیماتشان هستیم و ناظر وسوسههایشان و هر آن چیزی هستیم که میتواند درامهای نمایشنامه را شکل بدهد. منتها من بیشتر مشتاقم با زبان سینما و دوربین به شخصیتهای نمایش نزدیک شوم و به نوعی بتوانم افکارشان را برای تماشاگر به نمایش بگذارم. برخی مواقع بازیگر مجبور است روی صحنه تئاتر افکارش را با صدای بلند به زبان بیاورد اما در سینما دوربین با نزدیک شدن به کاراکتر این امکان را دارد که به اجرایی رئالتر سوق یابد و ما را بیشتر با کنه شخصیتها آشنا کند. اجرای نمایشنامه در ترکیبی از سینما و تئاتر یا به اصطلاح سینمایش، جزو علاقهمندیهای همیشگی من است که البته تجربه تازهای هم نیست، در جهان مرسوم است و از نمایشنامههای بزرگ کارهای این شکلی بسیار ساخته شده است. نکته دیگر اینکه وقتی به دلایل عدیده اقتصادی شرایط فیلمسازی سخت میشود و هزینههای هنگفت به دنبال دارد، انتخاب من برای ساخت فیلمهای کمهزینه (low budget) که لزوماً از غنای معنوی بالایی برخوردار است، دستمایه قرار دادن چنین نمایشنامههایی است که درام قدرتمند، محکم و آزمون پسدادهای دارند.
همانطور که خودتان اشاره کردید پیش از این و در اولین تجربه کارگردانی تئاتر، نمایش «ملاقات» را از امانوئل اشمیت روی صحنه برده بودید. مؤلفههای تکرار شونده در این آثار اشمیت برای شما چه بود؟
نمایشنامههای امانوئل اشمیت معمولاً عمق روح و روان انسانها را هدف قرار داده و آنها را به نمایش میگذارد. به اعتقاد من اغلب آثار او خدمت بینظیری به بشریت است و این ظرفیت عمیق را دارد که مخاطب را به فکر وادارد و در تصمیم و ارادهاش تأثیرگذار باشد. همیشه در آثار آقای اشمیت به نوعی به اصالت معنا داده میشود.
در «مقیمان ناکجا» آنچه چالش و درگیری گفتاری میان شخصیتها به وجود میآورد موقعیت معلق شخصیتها در مورد مرگ و زندگی است. موقعیتی که فرصت بحث درباره زندگی را فراهم میکند و از همین دریچه به تحلیل مرگ میپردازد. با توجه به علاقهمندی شما به مضمون مرگ و زندگی در انتخاب این دو نمایشنامه، شهاب حسینی را چطور باید دید؛ مرگاندیش یا ستایشگر زندگی؟
من همه اینها را در چرخه آفرینش بزرگ پروردگار و در امتداد یک خط میبینم. مرحله تبدیل شدن به جنین، شکل گرفتن انسان، به دنیا آمدن در عین ناتوانی، کسب تجربه در طول زندگی، شناخت خود، پیدا کردن راه زندگی، تعریف هدف متعالی و مکفی برای زندگی و در نهایت مرگ و... همه اینها در امتداد همدیگر قرار میگیرند. همانگونه که تولد برای جنین سرشار از ابهام است _چون آن را تجربه نکرده و ناشناخته است_ مرگ هم مرحله دیگری از ابهامات چرخه زندگی است. اغلب ما آگاهی جنینواری نسبت به بعد از مرگ داریم. تصور من این است که با اندیشیدن درباره مرگ میشود به زندگی معنا بخشید. اگر فراموش نکنیم هر روزی که از خواب بیدار میشویم نعمتی است بزرگ چرا که خداوند زندگی را مجدداً بر ما ارزانی داشته و تضمینی هم وجود ندارد که تکراری در کار باشد، شاید بیشتر قدر زندگی را بدانیم. خواسته همیشگی من این است که خدا به من چگونه مردن را بیاموزد تا بر اساس آن چگونه زیستن را شکل بدهم. باور من این است که داشتن معنا و مفهوم درست از زیستن و اعتقاد و ایمان به اینکه هیچ کس بیدلیل به این جهان نیامده، میتواند مرگ را برای ما ملموس، فهمیدنی و سبک کند. مرگ بالذات برای من عدم و نابودی نیست.
با این نگاه دوست دارید پس از مرگتان چه چیزی از شما به یادگار بماند؟
امیدوارم به اینکه پشت سرم بگویند تلاشش را در زندگی کرد تا ثمری داشته باشد. دوست دارم شهاب حسینی را به عنوان آدمی صادق به یاد بیاورند. کسی که سعی کرد زندگیاش را تجربه کند و تجربیاتش را با دیگران تقسیم کند. امیدوارم نائل به این جایگاه شوم. چنانچه از من سؤال شود چهره شاخص و سرشناس از نگاه من کیست از آنهایی نام میبرم که آثار پویایی از خودشان به جای گذاشتند از کسانی مثل استاد باغچهبان _ مؤسس مدرسه ناشنوایان_ که خدماتی از خود به یادگار گذاشتند که انسانهای دیگر بتوانند زندگی خودشان را با آن بسازند.
هیچ مضمونی به اندازه زندگی (یا عشق) و مرگ نظر اهل ادبیات را نگرفته است. در ادبیات ایران هم زندگی و مرگ مضمون اصلی بوده است. با توجه به شناخت و علاقهمندی خودتان به ادبیات اگر بخواهیم ما به ازای مفاهیم این فیلم را در آثار شاعران جستوجو کنیم کدام شعر را توصیف این نگاه میدانید؟
احتمالاً این شعر بسیار معروف مولانای بزرگ که میفرماید: «از جمادی مُردم و نامی شدم/ وز نما مُردم به حیوان سرزدم/ مُردم از حیوانی و آدم شدم/ پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟...» میتواند تعبیر مفاهیم فیلم باشد. ادبیات ما سرشار از این دست مفاهیم است و از آثار بزرگان این عرصه میتوان دریافت کرد که غرق در روزمرگی نبوده و با روح حساس و نگاه دقیق و تیزبینشان میراثدار خوبی برای بزرگان پیش از خود بودند.
اما در عین حال ستایش زندگی، بخش گمشده و نادیده گرفته شده فرهنگ معاصر است. بجز معدود فیلمسازانی همچون عباس کیارستمی که پیش از هر فیلمسازی در جستوجوی معنای زندگی و تجلیات آن بود، در سینمای ایران کمتر به این مضمون توجه شده است. عمده دلیل کماقبالی به این موضوع در سینمای ایران را در چه میدانید؟
دلیل این پرهیز احتمالاً برآمده از روحیه جمعی است. شرایط آنقدر پیچیده و پرچالش شده که زندگی را به مسألهای حلنشدنی تبدیل کرده؛ با آرزوهایی که رسیدن به آن محال شده است و مشکلات اقتصادی که هر روز افراد را در تنگنای بیشتری قرار میدهد. در چنین موقعیتی ستایش زندگی شاید رؤیاگونه به نظر برسد و چنانچه فیلمی در این مورد ساخته شود، بر باور مخاطب و جامعه ننشیند. با این همه باعث تأسف است که در آثار سینمایی ما کمتر به چنین مسائلی پرداخته میشود. زندگی به هر شکلی میتواند نعمت بزرگی تلقی شود. شاید اوج ایمان در هر انسانی -که به نظر من ایمان، منش است و مذهب، روش- این است که نقشی که پروردگار برایش در زندگی رقم زده با آغوش باز میپذیرد، چشم به نقش دیگران نمیدوزد، خودش را با کسی مقایسه نمیکند و تلاش میکند مسئولیت و نقشی که کارگردان بزرگ آفرینش به او سپرده را بپذیرد و به خوبی ایفا کند. شاید ما باید آثاری بسازیم که به نوعی به همین اصالت زندگی، زنده بودن و مؤثر بودن بپردازد و آن را برای مخاطبی که فراموش کرده یادآوری کند. یادآوری کند که زندگی نعمتی است بسیار بزرگ و فرصتی است بسیار مغتنم برای اینکه انسان عیار انسانیتش را بالا ببرد، به خلوص خودش اضافه کند و در نهایت به مرحله بالاتر صعود کند. از آقای کیارستمی نام بردید و من هم از ایشان یاد میکنم که در روال همین روزمره زندگی معجزههایی را دنبال میکرد که به واقع معجزه هستند. همه ما برای اتفاقات بزرگ قائل به معجزه هستیم در حالی که اتفاقات ریز و جزئیات زندگی مثل خوردن یک میوه خوشطعم هم حکم معجزه را دارد. زندگی نعمت است کما اینکه مرگ هم نعمت است. همه چیز نعمت است مگر اینکه خلافش ثابت شود.
ستایش زندگی -با همه پیچیدگیها و مضامین اسرارآمیزش- در این فیلم و نمایشنامه با نوعی سادگی گوارا همراه است؛ شبیه همان تشبیه شهاب افلاک یا راجاپور غیبآموز نمایشنامه به مزه مزه کردن آبنبات. با توجه به گرایش شما در انتخاب این نمایشنامه و ساخت آن آیا این نگاه را میتوان به معنای رضایت تمام و کمال شهاب حسینی از زندگی فرض کرد؟
بله. شاید بهترین خواستهای که میشود از خدا تمنا کرد این است که آدمی را به نعمت آگاهی و تشخیص درست و فهم و درک نشانههای با عظمت زندگی مزین کند. قبلاً زندگی برای من به این شکل نبود؛ در آن دورانی که آرزوهای دور و دراز داشتم و برای رسیدن به آن عجله داشتم،
پی بردم در نهایت بازنده نهایی خودم هستم. از وقتی متوجه شدم پازلی که کلیت یک زندگی را به تصویر میکشد از تکهتکه کنار هم قرار گرفتن قطعات کوچکتر ساخته شده، روی تکههای پازل و جزئیاتی که در نهایت میتواند یک کل کمنقص را رقم بزند، متمرکز شدم. در هر عرصهای بخصوص در هنر، آثاری که به جزئیات پرداخته و آن را به درستی تصویر کردهاند موفقتر هستند. زندگی هم به همین شکل است. بیتفاوت نبودن و بدون توجه از کنار چیزی رد نشدن یکی از این گامهاست که میشود کمکم مزهمزه کردن زندگی را در هر لحظه تمرین کرد و یاد گرفت و از آن لذت برد و در نهایت بابتش شاکر بود.
با توجه به پشتسر گذاشتن تجربه عجیب دوران کرونا، ساخت چنین آثاری را بویژه در شرایط اجتماعی امروز چقدر لازم میدانید؟
معتقدم ضرورت ساخت این آثار به پشتسر گذاشتن تجربه خاصی وابسته نیست. این آثار یادآوریکننده، باید در خوشی و ناخوشی وجود داشته باشد، در ناخوشیها حکم شتابدهنده را ایفا کند و در خوشیها حکم ترمز داشته باشد تا ما را به سلامت به مقصد برساند. به شخصه ساخت چنین آثاری را بخصوص با اقتباس از ادبیات لازم میدانم. یک نکته مهم دیگر اینکه برای پرداختن به معناهای عمیق حتماً نباید سراغ مضامین ماورایی رفت. خیلی از معناهای عمیق در دل همین داستانها و آثار نویسندگان عزیز این سرزمین چه در گذشته و چه در معاصر مستتر است و کافی است آنها را از محاق فراموشی بیرون بیاوریم، صیقل دهیم و با پردازشی درست تبدیل به خوراکی خوشایند برای نسل جدید کنیم. فکر میکنم بیشتر مشکلاتی که جامعه با آن درگیر است از عدم غنای اندیشه و فرهنگ میآید. متأسفانه هر روز به دلایل مختلف این غنای فرهنگی را بیشتر از دست دادهایم، یادمان رفته و حتی گاهی نسبت به برخی مفاهیم و معانی موضعگیریهایی داشتیم که شاید بهتر باشد نسبت به همه آنها بازنگری اتفاق بیفتد.
از آنجایی که حادثه مهمی در نمایشنامه رخ نمیدهد و در آن بنا بر محوریت موضوع، دیالوگها اهمیت بیشتری دارد تلاش کردهاید به متن وفادار بمانید. از جمله بازخوردهای مثبت مخاطبان به فیلم هم همین دیالوگهای بهیادماندنی نمایشنامه امانوئل اشمیت است. ترکیب این دیالوگها با موضوعی مثل جانبداری یا مخالفخوانی با یکی از تیمهای پرطرفدار فوتبال پایتخت نامتجانس نیست؟
حقیقتاً دلم میخواست به کلیت نمایشنامه آقای اشمیت وفادار بمانم، لااقل هنوز این اعتمادبهنفس را ندارم یا به خودم اجازه نمیدهم دخل و تصرفی در اثر کسی داشته باشم. مواردی هم که به متن اصلی در دیالوگها اضافه شده برای نزدیک شدن به فرهنگ روزمره خودمان و ملموستر کردن کلیت ماجراست. مثلاً در همین صحنهای که اشاره کردید، هدفم این بود که سطحی از اندیشه رئیس جهانگیری را به نمایش بگذارم که تمام مناسبات زمینی را با خودش به آنجا منتقل کرده و تصورش این است روابطی که بر این مکان حاکم است تماماً از همان قواعد زمینی تبعیت میکند. بله ممکن است به قول شما نامتجانس به نظر برسد که احتمالاً از فقر یا کمتجربگی من در تبدیل یا ایرانیزه کردن متن میآید. اگر موفق نشدم عذرخواهی میکنم و برای کارهای بعدی بیشتر تلاش میکنم.
در باره شکلدهی صحنه توضیح دهید که به نوعی سهل و ممتنع است. نشانهها و عناصری در متن اصلی نمایشنامه برای متوسل شدن به رویکردی خاص وجود ندارد. با خواندن نمایشنامه میتوان فضایی کلی و انتزاعی را در ذهن خلق کرد. چطور در اجرا به این میزانسن و صحنه رسیدید؟
در ابتدا صحنه را مطابق نمایشنامه طراحی کردیم ولی به آن خاصیت تصویری که میخواستیم نرسیدیم و در نهایت ایده آینهها مطرح شد. در آن مقطع با زمان، امکانات و بودجه محدودی که داشتیم این ایده را پسندیدم. درباره میزانسنها هم تلاشم این بود که دوربین نقش خاصی را ایفا نکند و خیلی ساده در بافتی منسجم فقط شاهد لحظاتی باشد که بین این افراد سپری میشود. من اساساً فضای فیلمسازی کلاسیک و طراحی مشخص برای دوربین را بیشتر میپسندم.
با مرور کارنامه کارگردانیتان به نظر میرسد چندان دغدغه گیشه و مخاطب عام ندارید. با توجه به تمرکز فعالیتتان بر فیلمسازی و حمایت از فیلمسازان جوان در کمپانی نوپایتان، رویکرد و سیاستهای شما در حوزه فیلمسازی بخصوص در ارتباط با مخاطب چیست؟
بله، سینما معادلات و فرمولهایی دارد که میشود با کنار هم قرار دادن آنها فیلمهای گیشهپسند ساخت، ولی فیلمساز اگر دغدغهای جز معنای فیلم و جوهره اثر داشته باشد، از ماهیت اصلی خود دور میشود. البته این به آن معنا نیست که به مخاطب عام بیتوجه هستم. اصلاً اینطور نیست. فیلمها برای دیده شدن ساخته میشوند و هر فیلمسازی دوست دارد فیلمش دیده شود. امید من این است در بازاری که امروز شاهدش هستیم این دست کارها هم مخاطب خاص خودش را پیدا کند و کمکم گسترش یافته و روزی برسد که سهم عمدهای از گیشه سینما را به خود اختصاص بدهد. من هیچیک از ژانرهای سینمایی را رد نمیکنم به شرط اینکه همه آنها مجالی برای نفس کشیدن و جایی برای عرضه شدن داشته باشند و در حق هیچ اثری اجحاف نشود.
با توجه به همین شرایط و یکهتازی و جولان کمدی در گیشه قرار است چه مدل فکری را به سینما تزریق کنید؟
من هم قائل به سینما برای سرگرمی هستم اما نه سرگرمی صرف. سینما سیرک نیست که برای تفریح و تجربه کارهای محیرالعقول به آن پناه ببریم. سینما حتی در کمدیترین شکلاش -حداقل در مکتب بنیانگذاران کمدی از جمله چارلی چاپلین، باستر کیتون، هارولد لوید، لورل و هاردی و... - تلخیها و نازیباییهای جامعه را با چاشنی کمدی مخلوط میکند تا مخاطب در عین حال که میخندد به این مسائل فکر کند. کمدی ژانر بسیار پراهمیت و محترمی است در صورتی که به درستی طراحی شود. متأسفانه در سینمای ما مرز چندانی بین کمدی و هجو دیده نمیشود. بین کمدی و مسخرهبازی (با عرض پوزش) فرق چندانی حس نمیشود. اگر کمدی رسالت خودش را به درستی انجام دهد، یکی از ژانرهای مورد علاقه من هم هست ولی متأسفانه آن چیزی که شاهد هستیم صرفاً پر کردن وقت تماشاگر و خارج کردن ذهن تماشاگر از دغدغههای روزمره است. تصورم این است که مردم خسته از چالشهای زندگی هستند، حداقل فیلمی ببینند که بخندند و دلشان باز شود. این هم میتواند نیتی خیرخواهانه و انساندوستانه باشد، ولی من معتقدم در عین تجربه هر حسی در سالن سینما، مخاطب نباید دست خالی و بدون محتوا و متریالی برای اندیشیدن سالن را ترک کند، حالا فرقی نمیکند در چه ژانری فیلم دیده باشد. اگر همه ژانرهای سینما مخاطبین خود را داشته باشند، این نگاه به پویایی اقتصاد سینما کمک میکند اما متأسفانه نگاههای یکسونگرانه بخصوص در سطوح تعیینکننده و تصمیمگیرنده مجالی برای رشد و تنوع آثار نمیدهد و موفقیت در گیشه را موفقیت فیلم به حساب میآورند. انگار هدف، پولسازی از سینما شده است. آنهایی که این تفکر را دارند به نظرم مسیر را اشتباه آمدهاند چون برای پولدار شدن کارهایی با امنیت و آینده روشنتر وجود دارد. هر فیلم تولید شده در سینمای ایران شبیه مولودی است که تقدیرش گاه نامشخص است. سرمایهگذاری در سینما برای پول درآوردن باید اولویتی پس از انگیزه ساخت فیلم برای ایجاد تأثیر باشد. مسلماً اگر فیلمی این کارآیی را داشته باشد، با پیروزی مالی هم مواجه خواهد شد. تلاش من این است حداقل این نگاه حس شود که فیلمسازی اگر برای عدهای بیزینس است برای بنده کوچک وسیلهای است برای بیان احساسات یا دغدغههایی که به آن فکر میکنم یا در ادبیات با آن مواجه میشوم و فکر میکنم لازم است بازتاب گستردهای داشته باشند.
با این نگاه، از سه ساحت بازیگری، کارگردانی و تهیهکنندگی کدام برایتان اولویت است و دوست دارید بهعنوان خط اصلی انتخاب کنید؟
در نهایت کارگردانی را ترجیح میدهم. دلم میخواهد در حد و اندازه خودم تجربیاتی را که در طول نزدیک به 3 دهه کسب کردهام به کارم و کسانی که با آنها کار میکنم انتقال بدهم. در کار کردن با انواع سلیقهها یاد گرفتهام حداقل کارم را روانتر، با تکلیفی روشنتر و در زمان حداقلی به سرانجام برسانم. گرچه بودجه زیادی برای ساخت فیلم هزینه نمیکنم -نه از سر خساست بلکه عدم توان مالی- ولی سعی میکنم شرایط کار از نظر اجرایی و تأثیر به خروجی قابل قبولی بینجامد. طبعاً کارگردانی اولویت اول من است و امیدوارم روزی شایستگی به دست گرفتن قلم و نوشتن هم پیدا کنم البته بعد از اینکه حرفی درست و شنیدنی برای گفتن داشته باشم.
آخرین خاطرات ما متأسفانه آخرین خاطرات ماست
اون پایین هم میدونستیم قراره بمیریم ولی رومون رو برمیگردوندیم تا راهآهن رو نبینیم، به خودمون میگفتیم که قطار بعدی مال ما نیست. اینجا ساعتهای قطار مشخصه.
حالا دیگه هر لحظه رو مثل آب نبات مزه مزه میکنم، بازش میکنم، طعمشو میچشم.
برای شما و ما، شکمسیرها و شکم گرسنهها، همیشه زندگی بالاتر از امکاناتمونه.
اگه دلهره عدم و نیستی رو نداشتم، شاید به چیزها بیشتر دل میبستم، به آدمها هم همینطور. هر وقت یه کاری، یه برنامهای رو میخواستم شروع کنم به خودم میگفتم: فایدهاش چیه. چرا باید نیروم رو برای خاکستر هدر بدم.
عجیبه فکر مردن باعث میشد قدر زندگی رو ندونین؟ سایه حجاب آفتاب شده بود.
خوشبختی تو کف دست آدمه. کافیه بیحرکت بمونین، همه چی رو فراموش کنین، دیروز و فردا رو از یاد ببرین.
آیا ممکنه در یک لحظه آنقدر عمق نهفته باشه که یک لحظه تا این حد وسعت داشته باشه؟
یه لحظه قادره ابدیتی رو در درون خودش جا بده.