نقدی بر مکاتب مجازی جدید با تبلیغ سبک زندگی «من پسند»

زندگی ساندویچی

حمیده امینی‌فرد
گزارش نویس

 
چند نفر از ما تا به حال تعبیر «نسل ساندویچی» یا «ازدواج ساندویچی» به گوشمان خورده است؟ این ساندویچ البته با آن ساندویچ‌های خوشمره‌ای که نخورده، آب از دهانتان راه می‌افتد، فرق می‌کند، ما حالا به هر چیزی که در کسری از ثانیه ظاهر و به همان سرعت نیز ناپدید و به عبارتی بلعیده می‌شود، تعبیر «ساندویچی» می‌دهیم. خیلی‌ها البته این تعبیر را برای نسلی به کار می‌برند که مانند محتویات ساندویچ بین دو نسل پیر و جوان‌تر از خود، گیر افتاده و نمی‌داند این فاصله عجیب و غریب را چگونه باید پر کند. نسلی که سال‌هاست به «نسل ساندویچی» معروف شده و مدام درگیر و دار فشاری است که از طرف هر دو نسل تحمل می‌کند. با واژه «ساندویچ» البته عناوین دیگری هم ساخته شده، نمونه‌اش هم همین «ازدواج‌های ساندویچی» که دنیای مدرن به نام ازدواج‌های سریع‌السیر، برای رفع نیازهای خارج از تعهد طولانی‌مدت به برخی هم‌نسلان ما تحمیل کرده است! موضوع این گزارش البته نه «نسل ساندویچی» و نه حتی «ازدواج‌های ساندویچی» است. موضوع ما اصطلاح جدیدی به نام «زندگی ساندویچی» است که دست‌پرورده جامعه مصرفی این روزهایی است که خودمان برای خودمان ساخته‌ایم. از یک طرف مدام از تنوع کالاها و خدمات و زندگی سطحی که با تبلیغات اغوا‌کننده و فریبنده به زندگی‌مان شلیک می‌شود، استقبال می‌کنیم و از آن طرف تلاش می‌کنیم تا خودمان را یک نسل متفکر، کتابخوان، پادکستی، اهل ورزش و علاقه‌مند به فلسفه و موسیقی فخیم جا بزنیم... تا همین چند سال پیش یعنی قبل از پیدا شدن سروکله شبکه‌های اجتماعی، تنها ویژگی یک زندگی مطلوب برای اغلبمان، قبولی در یک دانشگاه دولتی و پیدا کردن یک کار آبرومند ساده بود، اما حالا ما خودمان را دقیقاً مثل محتویات یک ساندویچ در بین دو الگوی پیچیده‌ای قرار داده‌ایم که میل و ذائقه و سلیقه و همه چیزمان را بشدت تحت تأثیر قرار داده است. موجی که ناخواسته از الگوهای تزریق شده جامعه‌ای بلند می‌شود که اجازه نمی‌دهد افراد بدانند دقیقاً از زندگی امروزشان چه می‌خواهند. برای همین صفحات شبکه‌های مجازی را که با تعمق ورق بزنید، می‌بینید ما حالا از ظواهر تکراری به زندگی‌های تکراری رسیده‌ایم. زندگی‌های شبیه به‌هم که اگر شما به عنوان یک شهروند عادی به آنها تن ندهید، از چهارچوب اصالتی که این جامعه به شما تحمیل می‌کند، خارج شده‌اید... شاید به خیالتان الگوهایی که این روزها از دریچه‌های مجازی تبلیغ می‌شود، چندان هم بد نیست... اصلاً چه کسی می‌تواند ورزش روزانه، غذای گیاهی، پادکست انگیزشی و داشتن تراپیست شخصی را نهی کند. اتفاقاً چه خوب که نسل امروزی ما، به جای دود و قلیان و افسردگی و مدام غر زدن و گلایه کردن، سرش به ورزش و کتاب و پادکست گرم شده است! واقعیت، اما آن تصویر زرق و برق پیچیده به قول امروزی‌ها «نایس» نیست! چرا که ما حالا درگیر زندگی ساندویچی شده‌ایم که می‌خواهد هر چیزی را در سریع‌ترین زمان و سطحی‌ترین حالت ممکن، درست مثل یک ساندویچ خوشمزه آماده، به ما قالب کند.. می‌پرسید چگونه؟ براحتی...کافی است صفحات یکی از همین الگوهای موفق را دنبال کنید. کسی که به قول تصویری که از خودش منتشر می‌کند، روزانه یک ساعت از وقتش را ورزش می‌کند و کمی که جلوتر می‌روید، جز همان چند شاتی که هنگام عکسبرداری گرفته، تقریباً باقی روز را در رختخوابش بی‌حوصله غلت زده است. یا فردی که مدام از خواص گیاه‌خواری می‌گوید و وقتی ناخواسته مچ‌اش را در یک رستوران معمولی می‌گیرید، از خجالت آب می‌شود. یا آن دوست گرامی که در وصف داشتن تراپیست و جلسات هفتگی مشاوره‌اش برای شما پند و اندرزهای حکیمانه سر می‌دهد و اما وقتی در زندگی شخصی‌اش دقیق‌تر می‌شوید، دلتان نمی‌خواهد لحظه‌ای جای او باشید. شاید بگویید «حرف خوب را ولو از آدم بد باید شنید» درست، اما وقتی چنین فردی خود را غرق تصویر مجازی خود‌خواسته‌ای می‌کند که فقط در یک تصویر خلاصه می‌شود، نمی‌تواند مبلغ زندگی مطلوبی باشد که خیلی‌ها را به آن تشویق می‌کند و البته تکثیر الگوهای موفق مجازی به مشکلات دیگری هم ختم می‌شود و آن اینکه فرد در هاله‌ای از یک تصویر مثبت، به زندگی خیالی مشغول می‌شود که به نسخه واقعی خودش هیچ شباهتی ندارد و تنها او را دچار غرور ناخواسته‌ای می‌کند که فکر می‌کند شاید واقعاً برای خودش کسی شده... از طرفی این مثبت‌اندیشی زورکی که به کل مخاطبانش القا می‌شود، آنها را از واقعیت‌های منفی زندگی دور می‌کند. دیدن مداوم چهره‌های موفقی که برای جلب طرفدار، صبحشان را با صبحانه معروف «اوت‌میل»، (جو دوسر و شیر) یا چند عدد بلوبری آغاز کرده و در ادامه بعد از چند صفحه کتاب خواندن و یک پیاده‌روی نیم ساعته در زیباترین منظره اطراف خانه‌شان، خودشان را برای ناهار (ماهی سالمون با سس نعناع) آماده می‌کنند در هیچ کجای دنیا بد نیست، اما واقعیت اغلب ما پریدن از خواب شیرین صبحگاهی و خوردن یک نان و پنیر ساده بین راهی است که در فاصله بین محل کار یا دانشگاه به سرعت قورت می‌دهیم و بعد هم خودمان را برای یک روز کاری شلوغ یا درس‌های سنگین آماده می‌کنیم و ادامه‌اش را هم قطعاً خیلی‌هایتان از حفظید... یا صحبت از تراپیست، آن‌هم جلسه‌ای به طور میانگین 300 هزار تومان برای نسلی که در خرید یک سوپرمارکت معمولی هم مانده، چندان قابل قبول نیست...
تزریق این الگوها البته خطرات دیگری هم دارد. نسلی که مخاطب این زندگی ساختگی است، باورش می‌شود که زندگی مطلوب یعنی همین تصویر و وقتی زندگی واقعی‌اش را با این توهمات ویرایش شده، مقایسه می‌کند، دچار افسردگی، بی‌میلی، اضطراب و نگرانی می‌شود. از طرفی فردی که آرزویش رسیدن به این الگوهای سفارشی است، با ظاهرسازی همه تلاشش را می‌کند تا بلکه گوشه‌ای از زندگی متفاوتش را به این تصویر گره بزند و در نتیجه نسلی که از این تفکر بیرون می‌آید، می‌شود نسلی که در ابتدایی‌ترین حالت، فقط چند پادکست گوش داده و چند جمله از کتاب‌های معروف را حفظ کرده و... اما باورش این است که به یک آدم اهل تفکر تبدیل شده است! چنین فردی خودش را بی‌نیاز از تعمق و تأمل می‌داند و نتیجه چنین الگوبرداری کپی‌شده‌ای را خودتان می‌توانید به‌راحتی حدس بزنید. مثال واضحش هم همین «مهاجرت». اگر بمانید که عقب افتاده‌اید و اگر بروید هم که حتماً آنجا یا ظرف‌شور شده‌اید و یا از سالمندان پرستاری می‌کنید...
در این موضوع، شما دقیقاً در وسط دو جریان فکری پرفشاری قرار گرفته‌اید که مثل نان ساندویچ شما را از هر طرف فشار می‌دهد تا مسیرتان را به سمت خودش تغییر دهد، اما آنچه در نهایت از شما باقی می‌ماند، یک شخصیت درب و داغان عروسکی است که اصلاً نمی‌داند کجای ماجرا قرار گرفته... آیا باید برود؟ آیا باید بماند؟ و مسأله اینجاست که در کشاکش این دو تفکر، شما مانند حزب باد خودتان را به ایده‌های پولسازی می‌سپارید که با کنترل مرکز تصمیم‌گیری شما، می‌خواهند از این رودخانه آلوده، ماهی درشت صید کنند. برای همین عده‌ای در آن سوی آب‌ها با ساخت صفحات انگیزشی تلاش می‌کنند شما را جذب این جریان کنند و در مقابل عده‌ای دیگر در جهت مخالف سعی دارند تا مهاجرت را از اساس زیر سؤال ببرند و البته شما که به هر دلیلی تصمیم به ماندن یا رفتن گرفته‌اید، اگر خلاف هر دو جریان باشید و برای تصمیمتان دلایل قانع‌کننده نداشته باشید، قطعاً سرخورده و مأیوس و نا‌امید می‌شوید...
شما هم حتماً یادتان می‌آید، نهضت «من می‌توانم‌های زورکی و القائات مثبت‌اندیشی فشاری» که در ظاهر قرار بود روانتان را سالم کند، اما در باطن روح و روان خیلی‌ها را دچار آسیب کرد. جالب اینکه خیلی از همین ایده‌پردازان با ساخت و پاخت‌های سازماندهی شده، سراغ ساخت ویدیو‌ها و پادکست‌های مخاطب‌پسند رفتند و از این ناحیه، پول‌های کلانی به جیب زدند. این گزارش البته قرار نیست به جنگ ایده‌های مثبت‌اندیشی و یا حتی مخالفت با سبک‌های زندگی سالم برود، تحلیل همه آنچه این روزها با واقعیت اجتماعی زندگی ما سروکار دارد، یک مسئولیت اجتماعی است. شفاف‌سازی پشت پرده همه این سبک‌های زندگی رؤیایی، به جامعه خسته و ناامید این روزها کمک می‌کند تا دست از مقایسه و کپی‌برداری‌های بی‌تفکر دست بردارد. ما هرکدام‌مان نسخه زندگی ایده‌آل خودمان را داریم. گاهی لازم است حتی خودمان را با دیروز خودمان هم مقایسه نکنیم، گاهی باید از زندگی ساندویچی حتی یک گاز هم نزنیم!

 

بــــرش

نسلی که مخاطب این زندگی ساختگی است، باورش می‌شود که زندگی مطلوب یعنی همین تصویر و وقتی زندگی واقعی‌اش را با این توهمات ویرایش شده، مقایسه می‌کند، دچار افسردگی، بی‌میلی، اضطراب و نگرانی می‌شود. از طرفی فردی که آرزویش رسیدن به این الگوهای سفارشی است، با ظاهرسازی همه تلاشش را می‌کند تا بلکه گوشه‌ای از زندگی متفاوتش را به این تصویر گره بزند

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و دویست و شصت و شش
 - شماره هشت هزار و دویست و شصت و شش - ۰۵ شهریور ۱۴۰۲