زمان می‌گذرد و سبک روابط اجتماعی و اقتصادی در محلات شهری تغییر می‌کند

محله قدیمی در همان آدرس گم شد

ایران واشقانی فراهانی
گزارش نویس

 
پیرمرد دلتنگ محله قدیمی است؛ همانجا که در شب‌های جنگ و بمباران هوایی، همسایه‌ها دور هم جمع می‌شدند و در تاریکی محله، گوش به صدای گوینده رادیو می‌سپردند تا وضعیت سفید اعلام شود. آنقدر بازار شایعه داغ می‌شد که تا نزدیک صبح، کسی حاضر نمی‌شد این جمع را ترک کند. صحبت فقط از جنگ نبود، از خواستگاری گرفته تا گرفتاری یک همسایه، همه چیز درهم بود. همه چیز بوی صمیمیت و انس می‌داد. «انگار خاک این دل‌ها را از یک‌جا برداشته بودند. دردها شبیه هم بود». این را می‌گوید و آهی می‌کشد. خودروی پسرش وارد محله‌ای با ساختمان‌های بلند و درهم تنیده می‌شود؛ جایی که یک فروشگاه بزرگ زنجیره‌ای با بادکنک‌های رنگی و تبلیغات جذاب، خودنمایی می‌کند. پیرمرد محله را نمی‌شناسد. خانه قدیمی‌اش را نیز پیدا نمی‌کند. بی‌اختیار چشمانش بارانی می‌شود از این‌ همه غربت.
نانوایی تافتونی سر کوچه هنوز پررونق است. سال‌هاست این پدر و پسر با اهالی محله انس گرفته‌اند. هر روز خوش و بش و احوالپرسی دارند. باغبان معرفی می‌کنند، جواب تحقیق خواستگار را می‌دهند، حتی مستأجر معرفی می‌کنند و ریش گرو می‌گذارند تا تخفیف بگیرند. اینجا سوای ارتباطات اقتصادی و مراوده‌های مالی، نوعی ارتباطات انسانی هم شکل گرفته است.
چند قدم پایین‌تر، خواربار فروشی آقای محمودی است. روی صندلی قدیمی نشسته و دفترش را ورق می‌زند تا حساب و کتاب خریدهای نسیه مشتریان را جمع بزند. بارها فرزندانش گفته‌اند که قیمت اجناس روزبه‌روز فرق می‌کند و نسیه دادن، اشتباه است. اما او ملاحظه برخی‌ها را می‌کند. آنها را که از حال و روزشان باخبر است. مثلاً همین بتول خانم که از وقتی شوهرش معتاد شده، ناچار است در تالارهای پذیرایی کار کند و هر وقت انعام خوبی می‌گیرد، بدهی‌اش را صاف می‌کند. پیرمرد نشسته و حواسش به آمد و رفت اهالی هست اما همین که چشمش به یک مشتری تازه‌وارد می‌افتد، غرولند می‌کند: «جنس‌های من فروشی نیست. همان فروشگاه‌هایی به درد شما می‌خورد که ماشین‌تان را پر می‌کنید. از همانجا خرید کنید.»
هر چند شکل ظاهری و ویترین مغازه این خواربار فروشی قدیمی خیلی فرق نکرده و هنوز همان قفسه‌های فلزی پر از رشته آشی و ریکا و پفک، به سبک و سیاق گذشته چیده شده و گونی‌های حبوبات کنار هم زیر قفسه‌ها صف کشیده‌اند، اما یک چیز مثل گذشته نیست؛ خلق و خوی مردی که دست تنها اجناس کوپنی و سهمیه‌ای را توزیع می‌کرد و حالا بی‌حوصله روی صندلی چرت می‌زند. «نه اینکه مشتری نیست، نه برای آنکه مشتری نمی‌آید. خریدهای کوچک و ضروری‌شان را اینجا می‌آیند و برای خرید سبد ماهانه، ترجیح می‌دهند از فروشگاه‌های بزرگ و جدید خرید کنند. همین است که حس و حالی برای کاسب‌های پیر و قدیمی محله نمی‌ماند.»
پیرمرد حرف حسابی می‌زند. از زمانی که فروشگاه‌های بزرگ در هر خیابان و محله‌ای روییدند، بازار آنها کساد شده و به خواب رفته است.
پیرمرد از میان کوچه‌های غریب و خانه‌های جدید، مغازه معتمد محله را پیدا می‌کند، جایی که هرچند پسران صاحب مغازه، رشته کار را به دست گرفته‌اند اما هنوز اعتماد و احترام پدرشان، برکت این مغازه و روشنی چراغش است. زن جوانی مضطرب و هراسان وارد می‌شود. آقای آخوندی فقط پیر سال و ماه نیست. او امین مردم محله است و همیشه به خیر، قدم برداشته است. زن نگران و شرم‌زده است. از این می‌گوید که با یک پیک موتوری تصادف کرده و به خاطر مصدومیت موتورسوار، خودرواش توقیف و به پارکینگ منتقل شده است. زن نمی‌تواند مانع جاری شدن اشک‌هایش شود: «من سرپرستی فرزندانم را به عهده دارم و با این ماشین، مسافرکشی می‌کنم. سر یک خیابان پیچیدم اما موتورسوار مستقیم می‌راند و با در عقب برخورد کرد و نقش زمین شد. پلیس مرا مقصر تشخیص داد و حالا مرد مصدوم حتی با وجود بهبودی نسبی، جواب تلفنم را نمی‌دهد و من گرفتار شده‌ام. دفتر پیک موتوری در طبقه بالای همین پاساژ است و شنیده‌ام که شما معتمد این کسبه هستید». او آمده تا آقای آخوندی، واسطه شود و رضایت بگیرد.
یک محله از دیروز تا امروز
وضعیت نسبت به گذشته خیلی تغییر کرده است. این را کسبه قدیمی می‌گویند. اصلاً سبک زندگی آنقدر عوض شده که در باور نمی‌گنجد. هر شهروندی خریدهایش را فهرست می‌کند و ماهی یکبار از هایپرمال‌ها خرید می‌کند. توجیه هم دارد؛ هم تنوع جنس‌ها خیلی زیاد است، هم برخی از اجناس تخفیف خورده‌اند. این هم نوعی تفکر است که صرفه‌جویی در وقت هم یکی دیگر از مزایای آن است. مردم برای بازارگردی وارد این فروشگاه‌ها می‌شوند. این شکل ساده موضوع است. فروشگاه‌های زنجیره‌ای هم توهم مصرف برای مردم ایجاد می‌کنند تا بیشتر خرید کنند، خریدهای هیجانی در بازی با رنگ‌ها! شکل خانه‌ها، رنگ کوچه‌ها و ظاهر خیابان‌ها هم دستخوش سبک جدید شده است. هیچ‌کس، هیچ‌کس را نمی‌شناسد! از همان زمان که مغازه‌های کوچک جای خود را به هایپرمال‌ها دادند و حیاط‌های نقلی و مشجر، تبدیل به ساختمان‌های بلندمرتبه و شهروندانی بیگانه شدند. دیگر هیچ‌کس نمی‌داند پشت دیوار خانه‌اش، انسانی دچار تزلزل و ویرانی شده یا اینکه در خوشبختی غرق است. حلقه ارتباطات اجتماعی و فرهنگ یاریگری محلات، پاره شده و پیوند مردم را به یغما برده است. حالا که مغازه‌های کوچک محلی از تب و تاب افتاده‌اند و نفس‌شان به شماره افتاده است، ساختار جدید شهری با مگامال‌ها و هایپرمال‌ها ظهور کرده‌اند تا بیگانگی و فاصله‌های اجتماعی را جایگزین روابط نزدیک محله‌ای و فرهنگ یاریگری کنند.
از حمیدرضا عسکری مورودی، جامعه‌شناس و پژوهشگر درباره تغییر سبک زندگی و روابط اجتماعی و اقتصادی در محلات پرسیدیم. این پژوهشگر ترجیح داد پرسش‌های ما را به‌صورت مکتوب و با قلم خودش پاسخ دهد و چنین نوشت: عرصه زندگی انسان در طول تاریخ همواره با فراز و فرودهای گوناگون و تلاطمات گسترده‌ای همراه بوده است. به‌گونه‌ای که این شرایط محتوم و گریزناپذیر با هدف کاهش آلام بشری منشأ زایش فرهنگ یاریگری در جوامع انسانی شد. این روند با گذر از جوامع سنتی به مدرن، در قالبی ساختاری رُخ نمود و از روح اجتماعی و غنای مدنیت تا حدودی فاصله گرفت. اینکه استیصال انسان در گذران معیشت خود و تسهیل شرایط زیستی به چه علل و عواملی بستگی دارد، پارامتر بسیار مهم و قابل توجهی است که نمی‌توان از آن چشم‌پوشی کرد؛ چرا که سبب‌ساز سعادت و شقاوت او و قوام و یا ناپایداری نظام اجتماعی است.
این جامعه‌شناس می‌افزاید: اساساً نظام اجتماعی در صورتی موجب زایش کرامت، اخلاق و تعهد می‌شود که بر پایه تعلق بنا شده باشد و افراد جامعه تمامی سازواره‌ها و اجزا را «متعلق» به خود بدانند. اینجاست که پایه‌های«هویت» شکل می‌گیرد و با حداقل هزینه، نظم اجتماعی قالب‌سازی و اکتیو می‌شود. محله‌های قدیمی در گذشته نمونه روشنی از این وضعیت بودند و برخلاف روندهای امروزی، ارتباطات نه در سطح که به طور عمیق و گرم حاکم بود. محله‌ یعنی کالبدی که روح جمعی در آن جریان دارد! فرد، محله را «متعلق»به خود می‌داند و نسبت به افراد ساکن در آن«متعهد» می‌شود و در قبال پاکیزگی و سرسبزی و صدها مسأله محله بی‌تفاوت نمی‌ماند.
او ادامه می‌دهد: محله‌ها در گذشته نما و نماد مدنیت پویا بودند. به این معنا که مشارکت تمام قامت جلوه عینی و عملی می‌یافت و غم‌ها و شادی‌ها نقطه اتصال افراد جامعه به حساب می‌آمد. به همین اعتبار، توازن روان جامعه همواره پایدار می‌ماند و عرف اجتماعی به طور خودکار و بدون مداخله ساختاری و قهری، مجال ناهنجاری‌ها را می‌ستاند. روابط ارگانیک در محله‌های قدیمی هیچ فردی را بی‌خبر از دیگری نمی‌گذاشت. روابطی بر پایه درک متقابل و منفعت اجتماعی که با اتکا به آن، رنج و آلام انسان‌ها کاسته می‌شد. در روابط ارگانیک آن چیزی حاصل می‌شود که صدها سال پیش سعدی علیه‌الرحمه به زیبایی گفت: «چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار».
از نگاه حمیدرضا عسکری مورودی، امروزه حاکمیت نگرش مکانیکی و ماشینی و‌ استیلای تکنولوژی، روابط را در سطح تا بی‌نهایت گسترده است، اما به دلیل ناکامی و عجز در عمق‌بخشی به ارتباطات، تنها قادر به تصویرگری رنج جامعه بوده و از درمانگری‌ و التیام عاجز مانده است! عنوان حسابِ دفتری در بقالی‌های کوچک آن‌ روزها نشانگر‌ حسگرهای قدرتمند و تبلور فرهنگ یاریگری بدون مناسبات ساختاری بود و به‌مراتب پر بهره‌تر از قالب‌های ساختاری امروز! گاهی صاحب و مالک همان مغازه کوچک با پیوست کردن مسئولیت اجتماعی و انسانی به کسب‌وکار خود، منطبق با بضاعت خویش، تعدادی نیازمند و مستأصل را در محدوده و پیرامون فعالیت خود، تحت پوشش چتر حمایتی قرار می‌داد و یاریگر‌ درماندگان بود! حرکت ارزشمندی که آن روز فرهنگ بود و در رفتار جامعه تجلی داشت و امروز ساختار است و در ابلاغیه و دستورالعمل‌های بی‌روح و بدون بازده جلوه می‌کند! هایپر‌ها امروزه بر محور ارزش‌های سرمایه‌داری بنا شده و نمی‌توانند به تولید سرمایه اجتماعی و استحکام بنیان‌های انسانی منجر شوند و در اولین گام در زیر چرخ سودجویی خود، فروشگاه‌های کوچک محلی را از چرخه فعالیت خارج کردند! در حالی‌که سرمایه اصیل و بنیادین را باید در متن جامعه و ارتباطات انسانی جست‌و‌جو کرد و هر گونه ذائقه‌سازی منفعت‌طلبانه برای کسب منافع بیشتر، تزلزل نظام اجتماعی و‌ صدها آسیب غیر قابل جبران را در پی خواهد داشت.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و دویست و شصت و پنج
 - شماره هشت هزار و دویست و شصت و پنج - ۰۴ شهریور ۱۴۰۲