کودک و روباه

محمداحسان مفیدی‌کیا
منتقد سینما


 همان موقع که جنگ عالم‌گیر دوم در جریان بود و متفقین و متحدین در جای‌جای جهان در برابر هم صف‌آرایی کرده بودند، همان هنگام که دوربین مستندسازان، تماماً معطوف به کشتار، پیشروی و زنده‌باد مرده‌باد بود، در یک گوشه کمی آرامتر، آرنه سوکسدورف، فارغ از اینکه در میدان نبرد چه می‌گذرد، مستندهای شاعرانه می‌ساخت. او رویش را به تمام معنا از هیاهوی بین آدم‌ها برگردانده بود و می‌خواست رابطه بین انسان و طبیعت را توصیف کند، نوع نگاهی خاص و منحصر به فرد در آن زمان که سوکسدورف را به یکی از برجسته‌ترین فیلمسازان سوئد تبدیل کرد.
آرنه که از کودکی در حیاط پشتی خانه به حیوانات غذا می‌داد و اعتماد آنها را به خود جلب کرده‌ بود، حالا دوربین به دست به همان حیاط خلوت بازگشته و می‌خواست در همان اطراف به سفارش «مؤسسه صنعت فیلم سوئد»، «یک داستان تابستانی» را بسازد.
نوع نگاه ویژه او به طبیعت، تدوین ریتم‌دار، قاب‌های خاص و نماهای بسیار نزدیک از حیوانات ویژگی بارز سوکسدورف در آن دوره بود.
هر چند بعدتر کمی تغییر زاویه داد و روی دوربینش را بیشتر به سمت مردم چرخاند. نتیجه این تغییر، مستند شاخص «سمفونی یک شهر» بود که در 1947 درباره استکهلم ساخته شد و دو سال بعد جایزه اسکار بهترین فیلم کوتاه را برای سوکسدورف به ارمغان آورد.
با وجود این او در 1953 دوباره به همان حیاط خلوت قدیمی بازگشت تا مشهورترین اثرش «ماجراجویی بزرگ» را بسازد، یک داکیودراما درباره رابطه پسری کوچک با روباه، سگ آبی و چند حیوان دیگر که به نوعی بیانگر کودکی خود آرنه بود. او از رفاقتش با حیوانات حداکثر بهره را برد و برای نماهایی که شاید دیگران باید روزها برای ضبطش زمان صرف می‌کردند، چندان هزینه نکرد. حیوانات آن باغ وحش کوچک یا دست‌آموز او بودند یا چنان به او عادت داشتند که برایش جلوی دوربین به خوبی بازی می‌کردند.
شاید این رفتار او انتقاد عده‌ای را به همراه داشت اما سوکسدورف که به خوبی فلاهرتی را در افق دید خود قرار داده بود، هیچ ابایی از این نداشت که مثلاً در خوردن یک موش، جغد گرسنه را راحت بگذارد و این را بخشی از طبیعت می‌دانست. از طرفی او هیچ‌گاه تفاسیر آنچنانی و نگاه‌های استعاری به مستندهایش را نپذیرفت، هرچند در مصاحبه‌ای علناً گفته بود «فیلمی که باب تفسیر را نگشاید مرده است.»
آرنه سوکسدورف بعدها به هند و پس از آن به برزیل سفر کرد و بویژه در امریکای جنوبی چنان تأثیر گذاشت که او را رهبر مکتب سینمای برزیل می‌نامند.
 تأثیر روش و نوع نگاه او بر مستندسازان بعد از خودش قابل کتمان نیست، استروک در بلژیک و ژرژ روکیه در فرانسه کاملاً از روی دست او کار می‌ساختند که این نشان از عمق و زاویه دید خاص او دارد.
نوع نگاهی که به همه نشان داد، همان وقت که همه سرها به یک سو است، توی مستندساز می‌توانی از آن هیاهو دور بمانی و بروی به یک گوشه خلوت و به کاری که بلدی مشغول شوی.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و دویست و پنجاه و چهار
 - شماره هشت هزار و دویست و پنجاه و چهار - ۲۲ مرداد ۱۴۰۲