به یاد استاد کوروش صفوی، استاد برجسته زبانشناسی
علم را با چاشنی طنز میآمیخت و میآموخت
دکتر فرزانه فرحزاد
سردبیر مجله مطالعات ترجمه و استاد دانشگاه علامهطباطبایی
امروز هزار بار خبر رفتن دکتر کوروش صفوی را خواندم تا شاید باورم بشود، نشد، نمیشود. همواره کلام استاد شفیعی کدکنی به یادم میآید: «ای دوست وقت خفتن و خاموشیات نبود...»
***
همه اهل زبان و زبانشناسی بهتزده این خبر را به هم میدهند. عکسها، حرفها و ویدیوهایش، عنوان کتابهایش پیوسته دست به دست میشود و در شبکهها میچرخد؛ گویی نام و یادش در هوا پیچیده...
همه میدانند و میگویند استادی بیهمتا بود، با کلامی شیرین و نافذ، کلاسهایش زبانزد بود. همچنین رفتار دوستانه و بیتکلف و پرمهرش. از همه جا میآمدند تا در کلاسش بنشینند و از او بیاموزند. معلمی توانا بود؛ دشوارترین مفاهیم را از فلسفه گرفته تا معنیشناسی به سادهترین زبان میگفت و به اصطلاح امروزیها «بومی» میکرد و با چاشنی طنز میآمیخت و میآموخت. نوشتهها و ترجمههایش بسیار خوشخوان و روان است؛ از «درآمدی بر زبانشناسی» گرفته که به همه کلاسهای زبانشناسی راه یافت تا ترجمه «دنیای سوفی» که درک فلسفه را برای همگان ساده کرد و دهها عنوان ترجمه و تألیف دیگر.
اهل تحقیق و تفکر بود؛ با دانشجویانش میاندیشید و به همه اندیشیدن را میآموخت. گاه با آنان میخواند و مینوشت تا اندیشیدن و نوشتن را بیاموزند. به استادان برجسته و نامآور زبانشناسی که روزگاری در کلاسش بودند میبالید و رشد حرکت آنان را مشتاقانه مینگریست؛ آنان فرزندانش بودند، خاطرات زنده زندگی پُربار دانشگاهیاش.
دکتر صفوی در کنار شوخطبعی و لبخند همیشگیاش نگاهی خاص به زندگی داشت. گاه واقعیات را چنان روایت میکرد که انگار واقعیاند گاهی هم با ذهن خلاق، کلام شیرین و قلم چابکاش هر دو را درهم میآمیخت.
برای من که اهل «مطالعات ترجمه» هستم، معلمی زیرک بود. در دوره ارشد چند واحدی زبانشناسی گذرانده بودم که به کار مطالعات ترجمه نمیآمد، برایم معلمی کرد، زبانشناسی را تا جایی که به رشتهام مربوط میشد از او آموختم و در عوض جهان مطالعات ترجمه را به او معرفی کردم. بسیار با هم خواندیم و گفتیم و شنیدم. درک وابستگی این دو رشته یا این دو جهان، او را به «مطالعات ترجمه» علاقهمند کرد که حاصل آن کتاب «هفت گفتار در ترجمه» شد، و مرا به زبانشناسی که حاصل آن درسنامهای برای آموزش ترجمه شد.
اندوه نبودنش بر جان سنگینی میکند و چشم را اشکبار؛ اما خاطرات شیرینی که از او و طنز او بجا مانده گاه بر این اندوه سایه میافکند و لبخند به لب میآورد. بعد از رفتنش با هرکس که حرف زدم از این دوگانگی میگفت؛ تلخی و اندوه نبودنش و شیرینی خاطرات به یاد ماندنیاش. یادش گرامی.