نیستانگاری آغازی بر پایان روشنفکری واپسگرای ایران
نیچه پیشتر به مرگ امر مقدس، ارزشزدایی و نیهیلیسم در جهان مدرن پی برده بود
علی نیکوکار
پژوهشگر فلسفه و سیاست
از قرن نوزدهم تعارضات و پریشانیهای جهان مدرن توسط مارکس، فروید و نیچه احساس و بیان شد. دیگر آن خوشبینیها در مورد عدالت، صلح، آزادی و رفاه از چشمانداز جهان مدرن که آن را صورت کامل انسان میدانستند به کنار رفت، چراکه نه تنها جهان مدرن به این سمت نرفت، بلکه با همین عناوین و مفاهیم، ظلم، ستم، فقر، جنگ و بیعدالتی تجویز شد.نیچه پیشتر به مرگ امر مقدس، ارزشزدایی و نیهیلیسم در جهان مدرن پی برده بود. هگل و مارکس از بیگانگی بشریت مدرن سخن گفته بودند. فروید و کافکا به تشخیص اضطراب بهعنوان حالت بنیادین مدرنیته قائل بودند و بسیاری از معاصرین از ویژگی خشونت تکنولوژی مدرن که اثرات آن بر انسان و طبیعت آشکار شده بود به وحشت افتاده بودند، اما مارتین هایدگر به تأثیر از هگل معتقد بود روح جهانی-تاریخی که تعیینکننده دورههای تاریخی است، در دوره مدرن سه ظهور اصلی دارد: ۱- فقدان خدایان ۲- بیخانمانی انسان و ۳- خشونت تکنولوژی که آنها را سه بیماری انسان در مدرنیته میدانست.
۱- نخستین آن یعنی فقدان خدایان اشاره به این واقعیت است که دیگر «هیچ خدایی» خود را در تاریخ جهان مدرن آشکار نمیکند. به تعبیر هایدگر، یکپارچگی جامعه مدرن تنها به وسیله نفع شخصی متقابل میان افراد حفظ میشود.
۲- دومین ظهور، بیخانمانی انسان مدرن است که با ناتوانی انسان مدرن در پذیرش حقیقت مرگ نمایان میشود. پیامد اصلی این ناتوانی عبارت است از «اضطراب.» به عبارت روشنتر انسان مدرن در یک معنای بنیادین فاقد امنیت است چراکه نمیتواند با مرگ خود کنار بیاید، به همین دلیل همواره با فراموشی، آن را از خود دور میکند، ولی از آنجا که گذشت زمان و درد نشانهای از مرگ است، نمیتوانیم این دو را از خود دور کنیم.
۳- سومین ظهور خشونت تکنولوژی مدرن نسبت به طبیعت انسانی و طبیعت غیرانسانی است. جهان مدرن هر دو این طبیعتها را به ماده خامی برای فرایند تولید و مصرف بدل کرده است؛ فرایندی که غایت آن هیچ و افق آن استمرار تکنولوژی و پر کردن خلأ بیمعنایی در زندگی مدرن است. این خشونت مهارنشدنی ویژگی منحصربهفرد مدرنیته به شمار میآید.با وجود تحولات عمیق مذکور در سیر تاریخی جهان و اندیشه مدرن، روشنفکران دینی با عقبماندگی و واپسگرایی نسبت به این تحولات، در پی جمع دین اسلام و جهان مدرنی بودند که نیچه پایان آن را با حاکمیت دویست ساله نیستانگاری بر جهان اعلام کرده بود؛ نیستانگاری ای که حقیقت را انکار نکرد، بلکه آن را تا حد امر مورد رضایت زندگی و امیال آدمی تنزل داد.به عبارت دیگر در شرایطی که اندیشمندان جهان مدرن در پی تعارضات درونی خویش میپرسیدند که ما چه میخواستیم و از چه راه میتوانستیم به آن برسیم و آیا آن راه را رفتهایم؟ در این سوی، جریان روشنفکری دینی در فکر جمع لیبرال دموکراسی با دین بود. دموکراسیای که نه تنها اخلاق و دین، بلکه هر نوع ارزشی را به کنار میزد...
نسخه روشنفکری دینی در ایران عاری از هر گونه نگاه تاریخی به اندیشه جهان مدرن، سادهانگارانه به دنبال نتایج دفعی آن در جامعه بود؛ جریانی که حتی حاضر نبود خود را نماینده اندیشه مدرن بداند، چراکه پاسخ به آن پرسشها و تعارضات درونی آن آزاردهنده و بعضاً حل آن را در توان خود نمیدید.
وقتی اصول، مبادی و مبانی جهان مدرن یعنی آزادی، عدالت، رفاه و حقوق بشر و... بدل به وسیله قدرت شد و جهان مدرن دیگر داعیهدار رسیدن به این ایدهآلها نبود، روشنفکر دینی در جامعه ایران هم زیر پای خود را سست دید، از همین رو تلاش کرد از تمام تعارضات و ایدهآلهای نه تنها محقق نشده، بلکه به ضد خود تبدیل شده جهان مدرن، فرار کند.
روشنفکر دینی به جای پاسخ به چرایی این سستی و چگونگی تغییر سیاستهایی که آرمان آزادی را جای مصرف نشاند، نه تنها به فکر تشکیک در دین و زدودن اخلاق مبتنی بر دین جامعه برآمد، بلکه عوامانه امید به نجات از طریق جهان مدرن داشت. جهانی که در آن همه چیز حتی فکر، فضیلت، دانش و هر نوع ارزش انسانی و اخلاقی به کالای تولیدی و شیئی مصرفی تنزل یافته و دستاورد عادلانه آن این شده که نیمی از جمعیت جهان فقط صاحب یک درصد از کل ثروت هستند و بیش از ۸۵ درصد ثروت جهان دست ۱۲ درصد از جمعیت است.
روشنفکر دینی اگر نمیداند و نمیتواند در مقابل این تیرگی و بیآیندگی جهان راهگشا باشد، به جای اعتراف و اذعان صادقانه به عدم توانایی خویش در مواجهه با این بحرانها، دستکم راه غلط را نشان ندهد و پایان خودش را اعلام کند، بخصوص در ایران و برای ما ایرانیان که طعم تلخ ظلم، ستم و استعمار غرب را چشیدهایم.
ممکن است کسانی بگویند وضع جهان با این اعترافها و موافقتها اصلاح نمیشود، اما نکته اینجاست که این جریان در برابر نظم حاکم بر ایران و برهم زدن آن که از قضا مخالف وضع حاکم بر جهان است سنگاندازی میکنند، اما در مقابل بیعدالتیها و ظلمهای جهان مدرن ساکت هستند. نه اینکه سخن گفتن از بیسامانی و بیعدالتی در ایران را مشروط به نقد وضع کنونی جهان کنیم، بلکه نداشتن تناقض فکری و وحدت روش در نسبت با هر وضع ناصالحی محل اشکال است.
نظام مدرن که قرار بود به سمت آزادی، عدالت و رفاه برود به سوی بردگی، ظلم و بیاعتقادی و در یک کلمه نیستانگاری رفته است. روشنفکر دینی نیز -در شرایطی که بخشی از نسلهای جدید درگیر این شرایط ناشی از ارزشزدایی، دینگریزی و... هستند- به جای احیای سنت غنی، متعالی و معنوی ایرانی-اسلامی، در پی کمرنگ کردن و حتی حذف آن رفتهاند و میروند.