امریکا یک سال مانده به انتخابات 2024 در حسرت رهبران قدیمی است
سرگیجه امریکایی
بنفشه غلامی
روزنامه نگار
در آخرین روزهای هفتهای که گذشت، سخنگوی شورای امنیت ملی کاخ سفید در سخنانی با اشاره به سفر شخصی هنری کیسینجر به چین، اذعان داشت، روابط این دیپلمات ارشد سابق امریکایی با مقامات چینی بسیار بهتر از روابط مقامات فعلی کاخ سفید است. اعتراف تلخی که جان کربی کرده است، بازگو کننده دردی عمیق در پیکر عرصه سیاسی امریکا است: درد تنزل جایگاه رهبری در کاخ سفید که باعث افول جایگاه این کشور در جهان شده است.
امریکا در فاصله جنگ جهانی اول تا پایان جنگ سرد صاحب رؤسای جمهور قابل توجهی همچون فرانکلین روزولت، دوایت آیزنهاور، جان اف کندی و جرالد فورد بود که هر یک، دارای بینش و فلسفه سیاسی قدرتمندی بودند. بینشی که بیتردید برگرفته از داشتن مشاوران قدرتمند در حوزه سیاست داخلی و خارجی بود. در این دوره امریکا نه تنها بواسطه تسلیحات برتر خود، برتری نظامی را در جهان نسبت به رقیب اصلیاش، اتحاد جماهیر شوروی داشت، که همین امر باعث شده بود، بسیاری از کشورهای جهان بخاطر هراس از مسکو، تبدیل به شریک مطیع امریکا شوند. نسل این دوره امریکا نیز که به جای تلفن همراه، کتاب در گوشه کیف و کتشان جا خوش کرده بود، در زمان انتخابات بیش از هر چیز، به مردانی نگاه میکردند که توانایی ایجاد و حفظ امنیت را برای آنان داشته باشند. بعد از جنگ سرد، رقابتهای سیاسی بین دو حزب امریکا در طول زمان دستخوش تحولاتی شد که برآیند آن روی کار آمدن افرادی مثل دونالد ترامپ و جو بایدن است. آنچه باعث شد احزاب دچار چنین تحولی شوند، ذائقه جامعهای بود که دیگر بابت امنیت خود نگرانی جدی نداشت این همان چیزی بود که در ورای مرزهای امریکا نیز اتفاق افتاد و جهان و بویژه اروپاییها بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی خطری را متوجه خود نمیدیدند تا تأمین امنیتشان را در گرو مردان حاضر در کاخ سفید بدانند. رهبران امریکایی که در این دوره روی کار آمدند برخلاف اسلافشان، مشاورانی را در کنار خود به کار گماردند که از نسل جنگسالاران بودند. همین مشاوران آنها رامتقاعد کردند، برای احیای جایگاه این کشور، با استفاده از حمله 11 سپتامبر، دیگر بار همگان و بویژه اروپا را رویاروی خطری جدی به اسم تروریسم قلمداد کرده و با لشکرکشی به افغانستان و عراق و در شکلی متفاوت سوریه، جهان را نیازمند به خود معرفی کنند.
در اثنای همین دوره، مشکلات جهان رو به فزونی گرفت و رکود اقتصادی 2008 با ورشکستگی دو بانک امریکایی، اروپا را دستخوش کابوسی دهشتناک کرد. بعد از این بحران که دامنه آن تا میانه دهه 2010 هم ادامه داشت و البته پس از آن نیز کرونا باعث تشدید دوباره آن شد، مردم امریکا، دغدغههای جدیدی را پیش روی خود دیدند که آنها را به سوی انتخاب کسانی کشاند که یا نیازهای اجتماعی آنان به مسائلی مثل زنان و حقوق اقلیتها را برآورده کنند یا بتوانند مشکلات اقتصادی را برطرف سازند. احزاب نیز سال 2016 با توجه به همین نیازهای مردم، هیلاری کلینتون و دونالد ترامپ را با تمام مشخصههای پوپولیستیاش معرفی کردند. برنده انتخابات دونالد ترامپی شد که شعارهای اقتصادی داد اما قطار پیشرفتش، امریکا را به انحطاطی کشاند که اوج آن در یورش ژانویه 2021 و شکاف بیسابقه مردم امریکا رقم خورد.
در فقدان رهبری قدرتمند در امریکا، نسل جدید رهبران جهان نیز دریافتند، قدرت و برتری دیگر نه فقط در سیاست و عرصه نظامی که بیش از آن در اقتصاد نهفته است. همین عرصه را برای کشورهایی نوظهور مثل چین باز کرد تا با تکیه بر توان اقتصادی خود، تبدیل به قطبهای جدید در جهان شوند و با وجود تلاشهای بیحاصل امریکا، نظام چند قطبی در جهان حاکم شود. اکنون به جایگاه امریکا ضربههایی وارد آمده است و این کشور خود را رویاروی قدرتهای اقتصادی جدیدی میبیند که با راه انداختن سازمانهای جدید اقتصادی، امریکا را به هماوردی میطلبند و ارز آن را به چالش میکشند، اما پهنه سیاسی امریکا، همچنان برای انتخابات آتی نیز میان کاندیداهایی که هیچ یک در سطح رهبران دهههای دور این کشور نیستند، دچار سرگیجه شده است.