سفر به فراواقعها
مریم شوندی
منتقد فیلم
وقتی از بونوئل پرسیدند که چرا فیلم میسازد، گفت «میخواهم نشان دهم که جهان ما بهترین جهان ممکن نیست.» به نظر میرسد این نهایت آمال تمام فیلمسازانی باشد که گرههای اثرشان را از بند رئالیسم جدا کردهاند. بونوئل با سوررئالیسم و افسانهسرایان دیگر با قصههای فانتاستیک، از ناکافی ، ناقص بودن و در عین حال بیانتها بودن جهان میگویند. بیانتها به این معنی که بدانیم عینیت تمام دریچه شناخت ما از پیرامون نیست و قوه تخیل تصاویری را خلق میکند که در عین اینکه عجیب و نامأنوس است، اما میتواند نوعی ادامه جهانی باشد که در آن زندگی میکنیم. با این مقدمه از ضرورت نگره فراواقعنگرانه، میتوانیم گونه فانتزی را مهمترین گونه از این نگره بدانیم، زیرا در این گونه مخاطبان کودک و نوجوان درگیر جهانی میشوند که تجربهاش نکردهاند و با همین ابزار میتوانند ناملایمات کنونی را در بستر یک زندگی عجیب و شورانگیز فراموش کنند و یا از آن هجو بسازند و اتوپیایی خندهدار خلق کنند.
چیزی که اهمیت دارد و همواره ما را روی مرزی باریک در تخاطب با این آثار قرار میدهد این است که بدانیم آیا کودک و نوجوان ما در مواجهه با فانتزیها، دچار نوعی رهایی کامل از واقعیات میشود یا بر اینکه تنها به تماشای وهمی زیبا نشسته آگاه است؟ آیا فانتزی نوعی اکسیر تخدیرناک برای فراموشی واقعیات است و یا ابزاری برای بازگشت و بازسازی محدودیتهاست؟
یک لیلیپوت دیگر
مجموعه پیکولو، که به تازگی در شبکه نمایش خانگی برای کودکان آماده شده میتواند مورد مناسبی برای پرداختن به موضوع فانتزیها در ایران باشد. پیکولو داستان جزیرهای دورافتاده در ناکجاآباد است. سرزمین موجودات عروسکی عجیبی که میهمانی از دنیای واقعی دارند. این موجودات عروسکی همان اندازه که غریب و غیرعادی هستند، در ویژگیهایی برای ما آشنا هستند. در طراحی شخصیتها و چهرهشان سعی شده یادآور شخصیتهای کارتونی باشند که کودک قبلاً آنها را دیده است. گویی که پیکولو سرزمین شخصیتهای کارتونی است که کودک به همراه پیکی(هومن حاجیعبداللهی) به آن سفر میکند. پیکی در این سفر ناخواسته دچار مشکلاتی میشود و کوتولههای پیکولویی چیزی جز دردسر برای او ندارند. از همینجا ایده داستان بر شباهتهایی از رمان سفرهای گالیور پیش میرود. گالیور در سفرش به لیلیپوت، مانند پیکی به سرزمینی میرسد که ساکنانش بسیار کوچکاند و حماقتشان بسیار بزرگ. البته شاید به سختی بتوانیم رمان درخشان جاناتان سوئیفت را با پیکولو مقایسه کنیم، اما گزارههای داستانی در گرفتار آمدن آدمی درست در جایی اشتباه، تحقیر آدمی استاندارد به دست کوتولههای احمق و ناتوان شدن آدمی واقعی بین آدمکهای پرادعای غیرواقعی، بین هر دو داستان مشترک است و این اشتراک دربردارنده حرفهای مهمی است که در ساخت معیارها انگارههای کودکان مهم و سازنده است. این موضوع از نکات مهمی است که اگر در روایت پیکولو به درستی به کار گرفته میشد میتوانست این اثر را به پادآرمانشهری درست و کودکانه بدل کند که نواقص دنیای واقعی را به هجو بکشاند. اما شیوه روایت در پیکولو کمی درهم ریخته و بیساختار پیشرفته و همین امر از قدرت کاراکترهای عروسکی هم کاسته.
سرزمینی نه چندان دور
یکی از نکات مثبت در پیکولو، زندهبودن رگههای واقعیت بر بستر فانتزی است. این رگهها به حدی است که گویی پیکولو آنقدرها هم از ما دور نیست، چون نه قوانین وضعی عجیبی دارد و نه قوانین طبیعی دور از انتظار و تنها به حدی از اعجاب اکتفا شده تا داروهای مخترع را اثرگذار کند و چهره ساکنین پیکولو را غیراینجایی تصویر کند. وجود مسافرهایی از واقعیت به خیال هم رگههای واقعی داستان را پررنگتر میکند و مانند آثار فانتزی تماماً خیالآلود دست کودک را رها نمیکند. مسافرهایی که مانند شازده کوچولو، گالیور یا آلیس در سرزمین عجایب از همین دنیا آمدهاند و انگار از همسایگی ما عبور کرده و به یکباره درگیر سفری عجیب شدند. همین امر باعث میشود کارکرد فانتزی برای کودک کمخطر و امن بماند. این آشنا بودن قهرمان همچنین باعث میشود تا بتواند ویژگی سمپاتیک را حفظ کند تا خود را به جای آن تصور کند.
زنده باد خیال
ساخت آثار فانتزی برای کودکان، یک اتفاق مهم است که نشاندهنده سرمایهگذاری و توجه به مخاطب کودک است. این آثار اگرچه کیفیت بسیاربالایی ندارد اما امیدوارکننده است. رونق فانتزیها در سالهای اخیر، مانند سالهای دهه شصت، هم از نیاز و سلیقه کودکان حکایت میکند و هم روی کار آمدن هنرمندان بلندهمت و هم البته نوع سیاستگذاری در فراهم کردن تصویر خیالآلود برای کودکانی که باید تصور کردن را به خوبی بیاموزند.