دختر جوان سرنوشت عبرت‌آموزی دارد

فرار با پاهای خون آلود از زندان ابلیس

معصومه مرادپور/ شب همه جا گسترده بود، دشت سینه وسیع و داغش را در برابر وزش نسیم ملایمی قرار داده بود، نسیمی آهسته و آرام به روی سینه‌اش می‌خزید و دامن‌کشان می‌گذشت، سکوتی ابهام‌آمیز بر همه جا حکمفرما بود، بر سقف نیلگون آسمان ستارگانی چند دور از چشم من جلوه‌گر بودند.
گاه‌گاه شیهه چند اسب بی‌شکیب سکوت دشت را درهم می‌شکست و سو سوی چند مشعل پرده سیاه شب را می‌درید و پیش می‌رفت.
دنبال عشق و آرامشی بودم که زندگی برایم بسازد و شادی و نشاط بیافریند اما با حیله و دروغ عمرم را تباه کرد.
یک صبح سرد و پاییزی هوا آرام بود ولی سرما از در و پنجره‌ها به هر زحمتی شده خود را به داخل اتاق می‌کشید. گویی هوا هم از سردی خودش به تنگ آمده بود و به دنبال مأوایی گرم بود. با خود می‌اندیشیدم که در این سال‌های تنهایی و سختی کشیدن، پرندگانی که پشت پنجره می‌نشستند و گربه‌ای که گاه و بی‌گاه در حیاط خانه پرسه می‌زد، هر کدام به سهم خود بخشی از روز مرا پر می‌کردند اما من قدر آن روزها را ندانستم.
این وقایع مدام فکرم را درگیر کرده‌اند، با خودم می‌گویم که به خاطر یک عشق پوشالی همه چیز را خراب کردم.
مرجان سرشار از اضطراب‌هایی که در نقاب صورتش موج می‌زد، وارد اتاق مشاوره شد... حال خوبی ندارد. احتیاج به کمک برای برگشتن به خانه دارد اما از ترس رفتار‌های اعضای خانواده نمی‌تواند تصمیم درستی بگیرد.
دختر نوجوان درحالی که بغض پشت هجی کلماتش پنهان شده، می‌گوید: من 14 سال بیشتر ندارم و به خاطر شرایط حاکم در خانواده مجبور به فرار شدم؛ خانواده‌ای خشن و سختگیر با محدودیت‌های زیادی که برایم قائل بودند؛ حق هیچ‌گونه اظهارنظری نداشتم، باید به خواسته‌ها و حرف‌های آنها توجه می‌کردم. خسته شده بودم، بارها خودکشی کردم که نافرجام بود، شاید خدا دوستم داشت اما دیگر نمی‌توانستم فضای خانه را تحمل کنم. حس می‌کردم در قفس زندانی شده‌ام. هیچ اراده و اختیاری برای کارهایم نداشتم. همچون روبات شده بودم، یک روز خیلی گرم که صدای گنجشک‌ها از درخت روبه‌روی در خانه‌مان جیک‌جیک‌شان سکوت کوچه را شکسته بود، از خانه رفتم و از آن موقع تا الان سه هفته می‌شود که من بیرون هستم، ابتدا به تهران رفتم اما ترسیدم. بعد به یکی از روستا‌های اطراف ورامین آمدم که یکی از دوستانم آنجا بود. مرا با پسری آشنا کرد و دوست شدیم و تا حدودی به آرامش نسبی رسیدم.
او بیش از حد مهربان بود. پسری قد بلند با موهای فرفری. چند روزی گذشت در حالی که من فکر می‌کردم او چقدر هوای من را دارد، در اعماق وجودم برای مادرم دلتنگ شدم. من در یک خانه که از یک اتاق ۹متری و آشپزخانه شش‌متری تشکیل شده بود، بار دیگر در زندان دیگری گرفتار شدم. شاهین همه چیز برایم می‌خرید، درکم می‌کرد و احترام زیادی برای من قائل بود و من نهایت خوشبختی را احساس می‌کردم اما این خوشبختی دوام زیادی نیاورد. کم‌کم شاهین اخلاقش تغییر کرد. وقتی وارد ارتباط‌هایی که من علاقه‌ای به آن نداشتم، شد...تازه فهمیدم که همه این محبت‌ها به خاطر چیست. او مرا کتک می‌زد. یک روز متوجه نشدم چطور وارد رابطه سیاه شدیم؛ او همه چیز را خراب کرد و به زور به من تجاوز کرد.
بعد هم که بیرون می‌رفت، در را قفل می‌کرد. یک شب که او خواب بود، کلید در را برداشتم و پنهانی در سیاهی شب از خانه که چه بگویم از جانم گریختم؛ جهنمی که خودم برای خودم درست کرده بودم. سگ‌های ولگرد در خیابان رژه می‌رفتند. ترس تمام وجودم را گرفته بود. پابرهنه درست عین بچه‌های زباله‌گرد که گاهی وقت‌ها آنها را از پشت شیشه ماشین می‌دیدم و دلم برایشان می‌سوخت. حالا خودم دقیقاً مانند آنها شده بودم. آنقدر دویده بودم که دست شاهین کثیف به من نرسد. مقابل یک درمانگاه که رسیدم، نفس‌زنان خودم را به نگهبانی آنجا رساندم و از مرد میانسالی که در اتاقک نگهبانی بود، خواستم به من کمک کند. به او گفتم که فرار کرده‌ام و به پلیس خبر بدهد. کف پایم که نمی‌دانم کی بریده بود خون‌آلود شده بود و از ترس اصلاً دردش را حس نمی‌کردم. من خانواده‌ام را می‌خواهم. همان پدر سختگیر با همان عصبانیت‌هایش. تازه فهمیدم که چه گرگ‌هایی در بیرون از خانواده در انتظار ما هستند. من گول خوردم و زندگی‌ام را به تباهی کشاندم، حال نمی‌دانم چه سرنوشتی در انتظارم است. من می‌خواهم به خانه برگردم...

 

نگاه کارشناسی

زهرا بیات کارشناس ارشد روانشناسی
مراجعه‌کننده دختری ۱۴ ساله است که در یک خانواده ضعیف به دنیا آمده است. فرزند سوم خانواده است و ۲ خواهر و 2 برادر دارد، از دوران ابتدایی ترک‌تحصیل کرده است و شرایط مالی بدی دارد و در محدودیت و در مواجهه با رفتار بدی بوده است. مرجان فرصت ابراز وجود در زندگی خانوادگی را نداشته است و خشونت خانوادگی و بدرفتاری‌ها آزارش می‌داد. پایین بودن سطح تعلیمی فرد و خانواده، نداشتن مهارت‌‌های زندگی، عدم توجه به خواسته‌های فرد و عدم ارتباط صحیح با والدین، ناتوانی فرد در برطرف کردن مشکلات شخصی خود و احساس شکست‌های مکرر در زندگی باعث فرار از خانه شده است.
برخورداری از پرورش سالم در خانواده که نخستین پایگاه تربیتی است، به فرد این فرصت را می‌دهد که در اجتماع موفق و قابل احترام باشد. خانواده محل آسایش و آرامش و آب‌راه کوچکی است که فرد را به اقیانوس جامعه پیوند می‌دهد. پدر و مادر که در تربیت فرزندان به گونه‌ای یکپارچه عمل می‌کنند و انتظارات تقریباً یکسان و مشخصی دارند، فرزند را در یک مرکز مدیریت واحد قرار می‌دهند. رفتار صمیمانه اعضای خانواده می‌تواند مسیر صحیح را به فرزندان نشان دهد که در این مورد ملاحظه می‌شود با دیدن کوچک‌ترین تخلف از فرزند واکنش شدید نشان داده شده و برخورد منطقی که از اصول مهم ایجاد صمیمیت است، وجود ندارد. امتیاز دادن و تشویق کردن فرزندان در قبال کارهای مثبت نقش ارزنده‌ای در سازندگی آنها دارد که اینجا فقط رفتارهای پرخطر و برخوردهای فیزیکی دیده می‌شود. خانواده وقت کافی در اختیار فرزند نگذاشته و با فرد گفت‌و‌گوی سالم و سازنده نداشته و از دیدگاه‌های او بهره نگرفته است زیرا فرزند هم دارای فکر و عقیده است و باید به باورهای وی احترام گذاشت و رفتاری عادلانه داشت. خانه محلی امن و پناهگاهی مستحکم برای فرد نبوده است. در حضور وی مشاجره بوده و مدام از عیب‌ها گفته شده و سرزنش‌های بسیار وجود داشته است. به فرد مسئولیتی واگذار نشده است تا اهل اندیشه، کار و سازندگی شود. به فرزند کمک نشده است تا درست بیندیشد و شوق بهتر شدن، با لیاقت بودن، پاکی و عفت در وجودش به وجود بیاورد و در نهایت برای فرار از شرایط و جست‌و‌جوی لذت‌های زودگذر با وعده‌های فریبنده و دروغین، دختر جوان فرار می‌کند و تسلیم خواسته‌های پسر می‌شود.
تعارض بین والدین و اختلافات خانوادگی، مشکلات مالی در خانواده، بی‌توجهی به نیازهای روانی و عاطفی در خانواده، عدم محبت، سرزنش، تحقیر، کم‌سوادی والدین، تعارضات حل نشده، فقر فرهنگی، مصاحبت با افراد ناباب، فاقد شبکه حمایتی دوستانه، احساس غم و اندوه، احساس نابسندگی اجتماعی، ناامیدی در زندگی، بی‌کفایتی و درماندگی و اضطراب از جمله عوامل قرار گرفتن مرجان در پرتگاه زندگی محسوب می‌شود.
 از هم‌گسیختگی خانواده و کاهش انسجام و یکپارچگی آن و افزایش رفتارهای خشن والدین که منجر به اخراج یا فرار فرزند از خانه می‌شود، از یک طرف میزان مشکلات و نیازهای ارضا نشده فرزندان را می‌افزاید و از طرف دیگر میزان احساس امیدواری‌شان را در حل مشکلات حتی در آینده دور می‌کاهد؛ لذا به واسطه اینکه فرد اولین یا دومین فرزند خانواده بوده، احساس استقلال کرده و مسائل خانواده را درک می‌کند و به عبارتی نیازمند پذیرش خانواده است ولی به دلیل کاهش اهمیت و احترام اجتماعی، دست نیاز به سوی بیرون (دوستی با جنس مخالف) و دوستان و همسالان (معاشرت‌های توجیهی) برداشته تا از این طریق احساس احترام و انتظار پذیرش نزد دوستان را کسب کند و به راحتی در برخورد با دوستان ناباب به بزهکاری و انواع انحرافات اجتماعی درمی‌غلتد (فرار از منزل) و به تدریج هاله‌ای از احساس عدم تعلق اجتماعی و خانوادگی پیرامون خود متصور می‌شود.
شروع انحرافات نوجوان از محیط خانواده است، در خانواده متولد می‌شود و دوران نوجوانی را در آن طی می‌کند و جامعه پذیری او شکل می‌گیرد. نابسامانی خانواده، سردی روابط عاطفی والدین و فقر فرهنگی و بی‌سوادی از عوامل مهم در این مورد است، رشد و تکامل بعضی از انحرافات (فرار از منزل) ریشه در مسائل و مشکلات خانواده دارد.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و دویست و سی و چهار
 - شماره هشت هزار و دویست و سی و چهار - ۲۶ تیر ۱۴۰۲