اسم رمزی برای ورود به دنیای کودکان

حرف زدن با زبان بازی

مریم طالشی
گزارش نویس

دختر کوچولو از تازه‌واردها خجالت می‌کشد. خودش را پشت سر مادرش پنهان کرده و همان‌طور که گوشه پیراهن مادر را سفت توی مشتش گرفته و می‌پیچاند، زیرچشمی غریبه‌ها را زیر نظر دارد. مادر می‌گوید باید یخش آب شود، آن وقت اینجا را روی سرش می‌گذارد. بچه از همان جا نظری هم به سالن خانه می‌اندازد و بیشتر به نظر می‌رسد دنبال چیزی است که بتواند با آن ارتباط برقرار کند. اشیا در نگاه او احتمالاً شبیه آنچه ما در ذهن داریم نیستند. مثلاً صندلی راحتی با پایه‌های کوتاه می‌تواند برایش حکم سکویی برای بالا و پایین پریدن باشد یا میز عسلی گرد با مجسمه‌های کوچک زینتی برای او یک صحنه نمایش است که می‌تواند به میل خود، آکتورهایش را به حرکت وا دارد. حتی سطل آشغال حصیری برایش یک سبد پرتاب حساب می‌شود به شرط آنکه توپی کوچک هم بیابد. دختر کوچولو خیلی زود توپ خودش را پیدا می‌کند؛ یک گوی زینتی که با کاغذهای رنگی در هم پیچیده درست شده و ظاهری شبیه گلوله کاموایی دارد و آن را کنار آباژور ایستاده روی زمین گذاشته‌اند. کمی بعد دختر پیراهن مادر را رها کرده و خودش را به گوی تزئینی می‌رساند و آن را در یک چشم بر هم زدن برمی‌دارد و به هوا پرتاب می‌کند و از دیگران هم می‌خواهد در بازی کودکانه‌اش شرکت کنند. به همین سادگی یخ بچه آب می‌شود.
اینجور وقت‌ها مادرها کمی معذب می‌شوند و چند بار از بچه می‌خواهند به وسایل دست نزند و آرام باشد. صاحبخانه معمولاً تعارفی می‌کند که بگذارید بچه راحت باشد و اشکالی ندارد و این حرف‌ها. بچه‌ها اما به هرحال راه خودشان را برای سرگرم شدن پیدا می‌کنند، حتی اگر اسبابی برای بازی پیدا نکنند دوست دارند دیگران را در بازی‌های کودکانه خودشان وارد کنند.
«شما نی‌نی هستی؟» این را آنقدر جدی و در عین حال بامزه می‌پرسد که آدم ناخودآگاه می‌زند زیر خنده. بچه اما منتظر پاسخ است. می‌گویم من آدم بزرگ هستم. «یعنی نمی‌توانی بازی کنی؟» حالا منظورش را می‌گیرم. کمی بعد با هم مشغول بازی شده‌ایم. بازی مورد علاقه‌اش قایم باشک است. از من می‌خواهد چشم بگذارم تا او پنهان شود. می‌گوید تا 10 بشمار. دست‌ها که روی چشم می‌رود و شمارش آغاز می‌شود، صدای دویدنش که البته تلاش دارد بی‌صدا باشد به گوش می‌رسد. بعد از 10 شماره باید پیدایش کنم و با اینکه پاهایش از زیر پرده معلوم است، همه جا را می‌گردم و وانمود می‌کنم پیدا کردنش سخت است. در نهایت شادمانه بیرون می‌پرد و با چند بالا و پایین پریدن برد خود را اعلام می‌کند. من بازنده شده‌ام و او دوست دارد بازی را ادامه دهد. این بار خودش چشم می‌گذارد و من پنهان می‌شوم.
ارتباط با کودکان به همین آسانی شکل می‌گیرد. در واقع آنها از طریق بازی ارتباط برقرار می‌کنند و این ارتباط می‌تواند هم در مورد همسالان و هم بزرگسالان باشد.
این‌ها گفته‌های مربی باتجربه‌ای است که سال‌هاست با کودکان سر و کار دارد. او هم در ایران تجربه کار در مهدکودک را دارد و هم در چند کشور اروپایی به عنوان مربی مهد فعالیت داشته است. «برای نزدیک شدن به دنیای کودکان باید از طریق بازی با آنها وارد ارتباط شد. بازی زبان مشترک کودکان است. حتی بچه‌هایی که همزبان نیستند به واسطه بازی با هم ارتباط برقرار می‌کنند و ما ممکن است تعجب کنیم که چگونه بدون اینکه زبان هم را بفهمند، اینقدر صمیمانه با هم ارتباط می‌گیرند و دوست می‌شوند. این به خاطر همان زبان مشترک است. بازی حتی در مواقع بحرانی مثل جنگ به کمک کودکان می‌آید. من کودکان جنگ‌زده‌ای را دیده‌ام که والدین‌شان را از دست داده بودند و دچار ترومای شدید بودند اما به کمک بازی به دنیای کودکی بازگشته‌اند. به همین دلیل فراهم کردن شرایط بازی برای کودکان اهمیت زیادی دارد. منظور از شرایط بازی هم این نیست که لزوماً انواع اسباب‌بازی را برای کودکان تهیه کنیم بلکه می‌شود شرایط حداقلی مناسب برای بازی کودکان به وجود آورد. مثلاً خیلی جاها در محیط‌هایی مثل بانک و لابی هتل‌ها، یک میز و چند صندلی کوچک و تعدادی لگوی بازی و وسایل نقاشی تدارک دیده شده تا بچه‌ها بتوانند خودشان را سرگرم کنند چون این محیط‌ها می‌تواند برای کودکان خسته‌کننده باشد و به دلایلی گاهی خانواده‌ها مجبورند ساعاتی را در این محیط‌ها بگذرانند اما بازی شرایط را خیلی ساده‌تر می‌کند.»
بازی حتی به کمک کودکانی که درگیر بیماری‌های سخت هستند می‌آید و راهی است برای آنکه درد را تحمل کنند.
«تحمل روزهای بستری در بیمارستان و انجام انواع آزمایش‌ها و دیگر امور پزشکی برای یک بچه 5 ساله خارج از تحمل است. البته دختر من به دلیل آنکه از 2 سالگی بیماری‌اش که نوعی نقص ایمنی است تشخیص داده شد، با محیط بیمارستان ناآشنا نبود و حتی دیگر اواخر برای رفتن به بیمارستان خودش زودتر لباس می‌پوشید و آماده می‌شد و می‌گفت برویم.»
این را پدر دختر کوچکی می‌گوید که شرح بیماری‌اش را از زبان او خواندید و متأسفانه دیگر در میان ما نیست. پدر ادامه می‌دهد: «دختر من به واسطه اینکه زندگی‌اش تحت تأثیر بیماری قرار داشت، به شکلی متفاوت دنیای کودکانه‌اش را ساخته بود. او مثل هر کودک دیگری عاشق بازی بود اما بازی‌های او با بقیه بچه‌ها فرق داشت. او عروسک‌هایش را به صف می‌کرد و خودش نقش دکتر را بازی می‌کرد که قرار است از عروسک‌ها آزمایش بگیرد. با سرنگ اسباب‌بازی از آنها خون می‌گرفت و دلداری‌شان می‌داد و می‌گفت دیدید درد نداشت؟ گاهی از من می‌خواست وارد بازی او شوم و نقش بیمار را بازی کنم. در بازی‌هایش او همیشه نقش پزشک و پرستار را داشت و من می‌دانستم با این کار درد او کمتر می‌شود و حس بهتری پیدا می‌کند. زمانی که دخترم در بیمارستان بستری بود می‌دیدم که کودکان بیمار که حتی رمق ایستادن نداشتند، همان‌طور خوابیده روی تخت با اسباب‌بازی‌های مختصری که در بیمارستان داشتند بازی می‌کردند و درد و رنج بیماری در آن ساعت‌ها کمتر می‌شد. بازی نقش مهمی در بالا بردن روحیه کودکان بیمار دارد و تسکین‌بخش و آرام‌کننده است.»
روایت دختر کوچولوی بیمار، داستان معروف «ساداکو و هزار درنای کاغذی» را در ذهنم تداعی می‌کند؛ داستانی واقعی از زندگی دختر بچه‌ای که هنگام برخورد بمب به هیروشیما دو ساله بود و بعدها در اثر تشعشعات اتمی به سرطان مبتلا شد و در 12 سالگی از دنیا رفت. ساداکو در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود طبق یک افسانه ژاپنی تصمیم گرفت هزار درنای کاغذی درست کند. بر اساس این افسانه قدیمی اگر فرد بیماری هزار درنای کاغذی می‌ساخت، خداوند آرزویش را برآورده می‌کرد و بیماری‌اش بهبود می‌یافت. ساداکو دست به کار شد و دوستان و خانواده‌اش هم به او کمک می‌کردند و برایش کاغذهای رنگی تهیه می‌کردند تا درناهای کاغذی زودتر ساخته شوند. ساداکو تا زمان مرگ 644 درنای کاغذی درست کرد و پس از مرگش دوستان او بقیه درناها را ساختند و هزار درنا را با او به خاک سپردند.
دنیای کودکان همه جا شبیه به هم است. آنها فارغ از زبان رسمی و فرهنگ و آداب بومی خود، با زبانی مشترک با دیگر کودکان ارتباط برقرار می‌کنند. بازی راهی است برای آن که بتوانند وارد دنیاهای همدیگر شوند. آنها با بازی حرف می‌زنند، می‌خندند و دردهایشان را التیام می‌دهند.

 

بــــرش

«شما نی نی هستی؟» این را آنقدر جدی و در عین حال بامزه می‌پرسد که آدم ناخودآگاه می‌زند زیر خنده. بچه اما منتظر پاسخ است. می‌گویم من آدم بزرگ هستم. «یعنی نمی‌توانی بازی کنی؟» حالا منظورش را می‌گیرم

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و دویست و سی و سه
 - شماره هشت هزار و دویست و سی و سه - ۲۵ تیر ۱۴۰۲