دو خانواده در چشم بر هم زدنی سیاه بخت شدند

سایه شوم در فرحزاد تهران

جنایت خونین در فرحزاد تهران دو خانواده را در تنگنا قرار داد.
در این دعوای مرگبار 2 برادر که در رستوران کار می‌کردند و نان‌آور خانه بودند پسری را کشتند که سرنوشتی مشابه آنها داشت و حالا 2 خانواده هم سیاهپوش هستند، از طرفی هم نمی‌دانند سرنوشت اقتصاد خانواده‌شان چه خواهد شد.
به گزارش «ایران»، شب‌های تابستانی تهران است و گشت و‌گذار در فرحزاد!
در این شب‌هاست که کسب و کار باغ‌رستوران‌ها سکه می‌شود. بازار عکس‌های سلفی و خنده‌های از ته دل هم داغ داغ است.
شاید خیلی‌ها از سال‌های قبل خاطرات ریز و درشت زیادی داشته باشند. هر چه هست این وقت سال وقتی هوا گرم می‌شود فرحزاد جان می‌دهد برای هواخوری.
رنگ خون در فرحزاد
اما در میان این خاطرات خوش شب 29 خرداد امسال بود که حادثه‌ای درست در همین نقطه خوش آب و هوا رنگ خون گرفت.
آخر شب وقتی رستوران‌ها دیگر مشتری جدید نمی‌پذیرند و کم‌کم فرحزاد خالی می‌شود، کارگران رستوران‌ها مشغول نظافت و مرتب کردن رستوران می‌شوند.همین موقع بود که جمعیت کم باقی مانده در فرحزاد، جلوی یکی از رستوران‌ها، صدای درگیری و داد و فریاد شنیدند. سر و صدا لحظه به لحظه بالا می‌گرفت و شرکت‌کنندگان در نزاع دنبال هم در کوچه می‌دویدند و به هم حمله می‌کردند.
در جریان همین درگیری بود که ناگهان جوان 17 ساله‌ای به نام ادریس شکمش را گرفت و روی زمین افتاد. تنها در عرض چند ثانیه زمین پر از خون شد.
فرار 2 پسر با لباس‌های همرنگ
دو جوان که لباس سبز به تن داشتند به سرعت از آن محل فرار کردند، اما مردم اورژانس را خبر کردند تا ادریس و برادرش به بیمارستان منتقل شوند. برادر کوچک‌تر ادریس تا رسیدن آمبولانس بازوی خونین خود را با دست دیگرش گرفته بود و بالای سر برادرش اشک می‌ریخت و او را صدا می‌زد. ادریس هر چند دقیقه یک بار برای اینکه خیال برادرش راحت باشد می‌گفت که حالش خوب است. بالاخره آمبولانس از راه رسید و دو برادر به بیمارستان منتقل شدند.
مرگ روی تخت بیمارستان
اقدامات لازم برای نجات جان ادریس به سرعت آغاز شد و همچنین مداوای برادر او نیز توسط کادر درمان شروع شد. اما زخم عمیقی روی شکم ادریس ایجاد شده و روده‌های او به شدت آسیب دیده بود بنابراین تلاش برای نجات او نتیجه نداد و این جوان تا ساعت 2 بامداد با مرگ دست و پنجه نرم کرد و سرانجام تسلیم مرگ شد.
تحقیقات قضایی و پلیسی
با اعلام قتل از سوی کادر درمان به مأموران کلانتری ولنجک، بلافاصله موضوع به محمدمهدی براعه بازپرس کشیک قتل مخابره شد و رسیدگی به موضوع در دستور کار تیم جنایی قرار گرفت.
بررسی‌های ابتدایی نشان می‌داد که ادریس و برادرش شب حادثه به همراه یکی دیگر از دوستان خود به فرحزاد رفته بودند که در آنجا با دو برادر درگیر شدند.در جریان درگیری، یکی از آن دو برادر چاقوی بزرگی برداشت و با آن به ادریس و برادرش ضربه وارد کرد.
بازداشت فراری‌ها
با اطلاعاتی که مطلعین و شاهدین پرونده در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار دادند، بلافاصله 2 برادر که با لباس سبز از مهلکه گریخته بودند، شناسایی شده و در ساعاتی بعد از وقوع قتل در خانه‌شان بازداشت شدند.
به این ترتیب روز گذشته متهمان برای نخستین بازجویی در شعبه سوم دادسرای جنایی تهران حاضر شدند.
شوهرخاله ادریس که به جای پدر مقتول در دادسرا حاضر شده بود تا روند رسیدگی به پرونده را دنبال کند در گفت‌و‌گو با خبرنگار ما گفت: «ما افغان هستیم و چند سالی می‌شود که در ایران زندگی می‌کنیم. پدر ادریس پیر و زمینگیر است، برای همین ادریس کار می‌کرد تا خرج خانه و زندگی را بدهد. در واقع او نان‌آور خانواده بود. او اهل دعوا نبود و نمی‌دانم دیشب چه اتفاقی افتاده که وارد این دعوای مرگبار شده و مادرش به عزایش نشسته است!»
هنوز 24 ساعت از مرگ جوان زحمتکش فامیل نمی‌گذرد و توقع داریم که الان داغ این خانواده خیلی داغ باشد، اما جمله‌ای می‌گوید که خیلی قابل تأمل است. او به متهمان سبزپوش اشاره می‌کند و می‌گوید: «شنیده‌ام که این دو نفر هم برادر هستند و پدر پیری دارند. امیدوارم خدا هم به مادر ادریس صبر بدهد و هم به این 2 برادر کمک کند که گرفتاری‌شان رفع شود.»
ادامه این گزارش را در گفت‌و‌گوی خبرنگار ما با دو برادر بخوانید.

 

 

کل‌کل خیابانی جنایت آفرید
صدای هق هق گریه‌هایش همه راهروی دادسرا را پر کرده است. برادرش بهت‌زده به گوشه‌ای خیره شده و غم زیادی در چشم‌هایش موج می‌زند. هنوز هم همان لباس‌های سبز دیشب را بر تن دارند و در حالی که تا همین دیروز دست در دست همدیگر در باغ رستوران کار می‌کردند، حالا دستبند فولادی دستان آنها را به هم متصل کرده است.
یکی از آنها نامش بهادر است. او کسی است که دعوا با ادریس به خاطر کل‌کل با او شروع شد و برادر بزرگتر است.
چند سال داری؟
23 سال. پنج سال از برادرم تراب بزرگ‌تر هستم.
اهل کجایی؟
افغان هستیم. خانواده‌مان هنوز همان جا زندگی می‌کنند.5 سال قبل بود که من و برادرم به ایران آمدیم. وقتی با برادرم به ایران آمدیم او هنوز نوجوان بود. سن و سال کمی داشت و پدرم گفته بود که هوای او را داشته باشم. من هم همیشه از او حمایت می‌کردم و اجازه نمی‌دادم کسی در کار یا هر جای دیگر به برادرم زور بگوید یا حتی نگاه چپ به او بیندازد.
یعنی هواخواهش بودی!
بله همین که شما می‌گویید. ما که بی‌سوادیم و این حرف‌ها را بلد نیستیم، اما کم‌کم برادرم هم روی من غیرت و تعصب زیادی پیدا کرد، همین باعث شد که این بلا سرمان بیاید.
منظورت از بلا قتل ادریس است؟
بله! دست برادرم به خاطر من به خون آلوده شد و حالا هم ترسیده که اینطور گریه می‌کند.
ادریس را می‌شناختی؟
نه اصلاً! قبل از این حتی یک بار هم او را ندیده بودم و هیچ خصومتی بین ما نبود.
پس چرا با او درگیر شدی؟
من و برادرم هر 2 کارگر باغ رستوران بودیم. دیشب کارمان تمام شده بود و بیرون آمده بودم تا برادرم هم بیاید و برویم.3 جوان که بعداً فهمیدم یکی از آنها نامش ادریس بوده سمت من آمدند. یکی از آنها حرفی زد؛ درست متوجه نشدم چه گفت، فکر می‌کنم فحشی، ناسزایی، چیزی گفت. برگشتم گفتم چه می‌گویی که قلدربازی درآورد. گفت هر چه گفتم به خودم ربط دارد! بخواهی دوباره هم می‌گویم! من هم دیدم دارد شاخ و شانه می‌کشد خواستم شاخش را بشکنم؛ داد زدم و گفتم که برود، اما آنها نرفتند و با من دعوا راه انداختند.
تراب هم داخل دعوای‌تان بود؟
دعوا که شروع شد تراب از داخل رستوران بیرون آمد. آن 3 جوان داشتند من را کتک می‌زدند. سنگ و چوب هم در دستان‌شان بود. تراب سمت آنها آمد و برای دفاع از من با آنها درگیر شد. چند بار دنبال هم دویدیم. ناگهان آنها 3 نفری سر من ریختند و داشتم از آنها کتک می‌خوردم. نفهمیدم چه شد که تراب به داخل رستوران رفت و از آشپزخانه رستوران چاقوی بزرگی برداشت و با آن به صحنه دعوا برگشت. وقتی به خودم آمدم که یکی از آن جوانان روی زمین افتاده بود.
فقط می‌خواستم از برادرم دفاع کنم
چاقویی که تراب با آن ضربه را وارد کرده ضمیمه پرونده جنایی شده است. چاقویی با تیغه خیلی بلند که حتی برای کار رستوران هم بزرگ به نظر می‌رسد. این چاقو همان چاقویی است که در دست تراب 18 ساله بوده است.
چه شد که وارد دعوا شدی؟
برادرم زودتر از من از رستوران بیرون رفته بود. کارمان تمام شده بود و می‌خواستیم به خانه‌مان برویم. صدای دعوا شنیدم و از میان فریادها صدای برادرم به گوشم خورد. سراسیمه بیرون آمدم و دیدم که چند نفر داشتند برادرم را کتک می‌زدند. آنقدر عصبانی بودم که نفهمیدم چطور به آشپزخانه رستوران برگشتم و چاقو را برداشتم.
چاقو به این بزرگی به چه درد رستوران می‌خورد؟
برای کارهای رستوران به آن نیاز داشتیم.
فکر نکردی وارد کردن ضربه با این چاقو منجر به قتل می‌شود؟
نه اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم،‌چون نمی‌خواستم ضربه‌ای بزنم و می‌خواستم فقط با آن جوانان را بترسانم.
چرا اینقدر گریه می‌کنی؟
چون با این کار خودم و خانواده‌ام را بیچاره کردم. من و برادرم باید خرج و مخارج خواهرهای قد و نیم‌قدمان را که در افغانستان زندگی می‌کنند، بدهیم. حالا نمی‌دانم چه بلایی سر خواهرانم می‌آید. خیلی پشیمانم. من آن جوان را نمی‌شناختم و از اینکه باعث مرگ یک انسان شده‌ام خیلی عذاب وجدان دارم.
به بازوی برادر ادریس هم تو ضربه زدی؟
من اصلاً نمی‌دانم او چطور زخمی شد. شاید وقتی چاقو را می‌چرخاندم به دستش خورده باشد. بنا بر این گزارش، رسیدگی به این پرونده در شعبه سوم دادسرای جنایی تهران برای روشن شدن ابعاد پنهان ماجرا در جریان است. متهمان برای تحقیقات تکمیلی در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار دارند.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و دویست و سیزده
 - شماره هشت هزار و دویست و سیزده - ۳۱ خرداد ۱۴۰۲