شلیک در ویلای ساحلی

مهدی ابراهیمی
روزنامه‌نگار

بعد از 3 روز بارندگی شدید دریا آرام شده بود و هوای خوبی برای شنا کردن بود. ساحل دریای شمال خیلی شلوغ بود و هر کسی سعی داشت تنی به آب بزند.
500 متر دورتر از غوغا و همهمه بخش عمومی، ساحل یک ویلای خصوصی در سکوت بود و بوی ماهی کباب شده روی زغال در فضای آن به مشام می‌رسید.
ساعت 8  شب بود که صدای شلیک سه گلوله در ویلای ساحلی پیچید و هنوز دقایقی نگذشته بود که زن جوانی با ظاهری آشفته به خیابان پر تردد دوید و فریاد زنان از خانواده‌هایی که برای گردش و شنا به ساحل آمده بودند کمک خواست.
این زن فریاد می‌زد: «نامردها خواهرم را کشتند، کمکش کنید، بیچاره شدم می‌دانستم روزی انتقام‌گیری خواهد شد.»
اپراتور پلیس 110 شهر توریستی و ساحلی با دریافت گزارش تلفنی از سوی یک مرد که با دادن آدرس یک ویلای ساحلی خبر از وقوع قتل می‌داد، ماجرای قتل یک زن مسافر را روی بی‌سیم مخابره کرد.
ساعتی نگذشته بود که خودروهای پلیس آژیرکشان دور ویلای ساحلی حلقه زدند، مردی که حوله تن‌پوش دور خود پیچیده بود در اتاق پذیرایی ویلا نشسته و صورتش را بین دو دستانش گرفته بود و زنی جوان بیرون از ساختمان روی زمین نشسته و ماسه‌ها را به سر و صورتش می‌پاشید و شیون می‌کرد.
جسد زنی به نام شیرین در آشپزخانه افتاده بود، سینی پر از ماهی کباب شده نیز روی زمین دیده می‌شد به گونه‌ای که نشان می‌داد قربانی در حال حمل این سینی بوده است و عامل قتل از پشت سر وی را هدف سه گلوله قرار داده و او را به قتل رسانده است.
یک‌سال از این قتل معمایی گذشت هیچ قاتلی پیدا نشده بود تا اینکه تصمیم گرفته شد سروان فروتن از تهران به شمال برود تا این پرونده را رسیدگی کند.
عصر بود که به شمال رسید و سریع پرونده قتل ساحلی را به او تحویل دادند و سروان فروتن با نشستن در یک اتاق گرم در حالی که وسایل پذیرایی او را سرگرم می‌کرد اولین برگه‌های این قتل را جلوی رویش قرار داد و شروع به خواندن کرد.
در گزارشی به امضای سرگرد رمضانی این مطالب به چشم می‌آمد: «... جسد در آشپزخانه پشت به در ورودی است سه گلوله به سر و گردن او اصابت کرده است هیچ آثاری از به هم ریختگی در اثاثیه منزل وجود ندارد به گونه‌ای که خواهر«شیرین» عنوان کرده است دو مهاجم نقابدار با استفاده از دیوار کوتاه خانه ویلایی وارد قتلگاه شده‌اند دو خواهر را در داخل ساختمان غافلگیر کرده‌اند و شیرین را از پشت سر مورد هدف قرار داد‌ه‌اند و متواری شده‌اند...»
در این گزارش آمده بود که همه تحقیقات به ردپایی از پسرخاله شیرین که زمانی عاشق او بود ختم شده است و این جوان تهرانی پس از دستگیری با وجود اینکه همه شواهد نشان می‌داد او قاتل اصلی است اصرار دارد که هیچ دخالتی در جنایت نداشته است.
سروان فروتن لازم دید در اولین مرحله تحقیقات از این پسر 28 ساله که هومن نام داشت بازجویی کند. در برگه‌های پرونده مشخص بود که او در زندان است و بایستی با دستور قاضی او را احضار کنند و تحت تحقیق قرار دهند.
آن روز به استراحت گذشت، صبح خیلی فوری‌تر از آنچه تصور می‌کرد هومن در اداره آگاهی بود، سروان فروتن به چهره این جوان خیره شد، او آرام گریه می‌کرد، سبیل‌های پر پشت و ریشی خرمایی رنگ داشت که آن را خیلی مرتب نگه داشته بود:
 چرا گریه می‌کنی؟!
یک‌سال است که بی‌خودی در اینجا هستم می‌گویند قاتلی! باور کنید من هنوز شیرین را دوست داشتم.
 به خاطر همین او را کشتی؟
چرا همه این را می‌گویند، دوست داشتن اگر واقعی باشد آدم بایستی خوشبختی دیگری را بخواهد. من نیز همین‌طوری بودم، وقتی شیرین خواست با سامان ازدواج کند دیگر پا عقب گذاشتم و سراغ سرنوشت خودم رفتم.
 زمان قتل درکجا بودی؟
درنمایشگاه ماشینم در تهران، داشتم کاسبی می‌کردم، یعنی کارهمیشگی‌ام این است.
 شاهد داری؟
باور کنید راست می‌گویم اما آن روز شریکم در مسافرت بود و چون معامله‌ای نکرده بودم و هیچ مراجعه کننده‌ای نبود بنابراین نمی‌توانم شاهدی معرفی کنم فقط تلفنی با دیگران حرف زدم که اکثراً با تلفن همراهم بود.
 انتظار‌داری حرفت را قبول کنم؟
تا حالا هیچ کس باور نکرده، شما هم باور نکنید، فقط به من اطمینان کنید و باز تحقیق کنید.
سروان فروتن دید که هومن نمی‌خواهد چیزی بگوید و بایستی دنبال دلیلی بگردد که راه را بر فرار او ببندد، تصورش این بود که پسرخاله شیرین می‌خواهد با درگیر کردن همه بستگانش خود را بی‌گناه جلوه دهد.
سروان فروتن در خواندن برگه‌های بازجویی شاهدان قتل و دیگران چیزی به دست نیاورد.همه آنها ساکن تهران بودند و سروان فروتن با تهیه گزارشی اجازه خواست ادامه تحقیقات در تهران صورت گیرد.
قاضی پرونده با این نوع تحقیقات موافقت کرد و سروان فروتن پس از 72 ساعت اقامت در شمال به سمت تهران حرکت کرد و به محض رسیدن به اداره قتل با شماره تلفن‌های خواهر و شوهر مقتوله تماس گرفت و از آنان خواست در کمتر از 24 ساعت در آگاهی تهران حضور یابند.
هنوز ساعت 9 صبح نشده بود که نرگس به تنهایی وارد اداره قتل شد و با معرفی خود روبه روی سروان فروتن نشست و خیلی آرام سلام داد.
وقتی سروان سراغ سامان را گرفت او با بغض گفت که مدت 3 ماه است که از او خبری ندارد و بعد به گریه افتاد:
 از روز قتل بگو؟
ای کاش به مسافرت نمی‌رفتیم شیرین دلشوره داشت. در تهران هم او می‌ترسید آن زمان نمی‌دانستم که پسرخاله‌ام او را تهدید می‌کند البته سامان چیزهایی فهمیده بود.
 چی فهمیده بود؟
انگار مزاحم تلفنی دست از سر شیرین بر نمی‌داشت حتی یک بار سامان وقتی به خانه‌اش زنگ زده بود قبل از احوال‌پرسی و حرف زدن شیرین با پرخاشگری به او گفته بود که هومن دست از سرم بردار بعد که دیده بود اشتباه کرده است موضوع را پنهان کرده بود.
 از قتل نگفتی؟
ما در ویلا بودیم، من و خواهرم در حال کباب کردن ماهی سفید در حیاط بودیم، از خاطراتمان می‌گفتیم و می‌خندیدیم وقتی کارمان تمام شد من خواستم به سمت ساحل بروم و شوهر خواهرم را که داخل آب بود صدا بزنم و شیرین با سینی ماهی به سمت داخل ساختمان رفت، هنوز چند قدمی نرفته بودم و فاصله زیادی داشتم که سایه دو مرد را پشت سرم احساس کردم به سمت ویلا برگشتم، دلشوره داشتم مردی را دیدم که با کلاه سیاه رنگی که به سرش کشیده به داخل ساختمان رفت.
به سمت ساختمان دویدم و فریاد زدم هنوز نرسیده بودم که صدای گلوله‌ها را شنیدم. پاهایم سست شد از ترس سرجایم ایستادم فقط دیدم که دومرد بیرون آمدند یکی از آنها که اسلحه به دست داشت جوراب زنانه‌ای به صورتش کشیده بود او با دیدن من سعی کرد صورتش را بپوشاند اما سبیل‌های پرپشت و ریش خرمایی رنگ او را نمی‌توانم از خاطرم فراموش کنم.
 آنها به تو شلیک نکردند؟
خیر، خیلی سریع به بیرون از خانه دویدند سوار پرشیای سفید رنگی شدند من دنبالشان دویدم و فریاد زدم اما آنها با سرعت رفتند.
 سامان کجا بود؟
او با شنیدن صدای گلوله‌ و فریادهای من از آب خارج شده بود و خود را به ویلا رسانده بود اما نتوانست کاری بکند، وقتی آدم‌کش‌ها فرار کردند ما به آشپزخانه رفتیم باورمان نمی‌شد که شیرین کشته شده باشد.
 در مورد پسرخاله‌ات بگو؟
او خیلی به شیرین، علاقه داشت وقتی پدر و مادرم در تصادف رانندگی کشته شدند من و شیرین تنها مانده بودیم، خواهرم نیز به هومن علاقه‌مند بود اما انگار پی برده بود پسرخاله‌ام چشم به ارث پدری‌ام دارد از او دل کند و با به میان آمدن پای سامان که مرد خوبی بود با او ازدواج کرد.
 سامان از بستگان شما بود؟
او برادر یکی از دوستان دانشگاهی من بود و از طریق من با شیرین آشنا شد.
هنوز سؤال‌های سروان فروتن نیمه تمام بود که مردی با ورود به اداره قتل بدون پرس و جو به سراغ سروان رفت. با او و نرگس احوال‌پرسی کرد و با آوردن یک صندلی کنار میز بازجویی روبه‌روی او نشست.
سروان فروتن احساس کرد، بازجویی را با سؤالاتی از سامان ادامه بدهد، به خاطر همین از نرگس خواست در گوشه‌ای از سالن انتظار بنشیند تا او از شوهر خواهرش تحقیق کند:
 چگونه با شیرین آشنا شدی؟
از طریق خواهرش وقتی دیدم او دختری مهربان است تصمیم گرفتم شریک زندگی‌اش باشم با هم عقد کردیم و قرار بود با تمام شدن سال مرگ پدر و مادرش با یکدیگر ازدواج کنیم.
 از روز قتل بگو؟
اطلاع چندانی ندارم، من در دریا بودم که ابتدا صدای جیغ خفیفی شنیدم احساس کردم دو خواهر مارمولکی یا موجودی دیده‌اند و ترسیده‌اند به سمت ساحل قدم زدم که صدای گلوله‌ها را هم شنیدم.
 چند گلوله شلیک شد؟
سه گلوله آن هم پشت سر هم، سریع از دریا در آمدم و به سمت ویلا دویدم. نرسیده به ساختمان دو مرد هیکلی را از پشت سر دیدم که هر دو جوراب زنانه‌ای به رنگ پوست سرشان کرده بودند آنها سوار ماشین پژوی سفید رنگ شدند هیچ کاری از دستم برنیامد.
 شیرین چه روحیه‌ای داشت؟
او خیلی شاد بود اما مشخص بود از چیزی می‌ترسد، یک بار وقتی من با اوتماس گرفتم تصور کرد من هومن هستم و خواست با پرخاشگری حرف بزند، وقتی علت را پرسیدم اختلافات خانوادگی را دلیل دانست.
او چیزی از تهدیدات هومن نمی‌گفت؟
 خیر، چنین حرف‌هایی نزده است، اصلاً جز آن دفعه که اسم پسرخاله‌اش را شنیدم نه قیافه‌ او را دیدم و نه حرفی از او شنیدم.
 پس از کجا فهمیدی قاتل هومن است؟
من از نرگس شنیدم که قاتل چهره‌ای مشابه هومن دارد بعد عکسی از او به من نشان داد که شباهت زیادی به یکی از قاتلان داشت همین!
 این عکس را کی دیدی؟
وقتی از شمال به تهران بازگشتم او هنوز مطمئن نبود عکس هومن را نشانم داد و دیدم خیلی شباهت دارد.
 الان این عکس چرا در پرونده نیست؟
آخرین بار در دست نرگس دیدم. او آن را در کیف خود گذاشته بود فکر کنم الان در ماشین من باشد چون نرگس کیف‌دستی‌اش را چون لوازم آرایش داخل آن بود به اداره آگاهی نیاورد.
نرگس وقتی دید سروان فروتن سراغ عکس هومن را می‌گیرد گفت که با دستگیری پسرخاله‌اش به درخواست او این عکس را که در آن لبخند وحشتناکی داشت پلیس نوشهر در اختیارش قرار داده است.
سروان فروتن نمی‌دانست چرا احساس می‌کرد هومن در این قتل نقشی ندارد یا یک توطئه بود یا اینکه نرگس به خاطر سابقه خصومتی که بین هومن و شیرین بود احساس می‌کرد قاتل او است.
غیر از آن بایستی به انگیزه اصلی قتل می‌رسد چون اگر این انگیزه به دست می‌آمد به راحتی عاملان قتل شناسایی می‌شدند.
سروان فروتن نیاز دید پس از رفتن نرگس و سامان بار دیگر برگه‌های بازجویی و گزارش صحنه قتل را بخواند. چیزهایی می‌دید که تا آن لحظه با وجود اینکه تقریباً از اولین روز قتل در تمامی مراحل بازجویی به آن اشاره شده بود اما هیچ کس به آن توجهی نداشت.
سروان متوجه شد نرگس ادعا کرده یکی از دو مرد مهاجم کلاه سیاه‌رنگ به سرش کشیده و دیگری جوراب زنانه‌ای به صورتش کشیده بود که سبیل و ریش خرمایی‌اش شبیه به هومن بود.
اما سامان گفته وقتی به ویلا رسید دو مهاجم را که هر دو جوراب زنانه رنگ پوست به سر کرده بودند دیده که با ادعاهای خواهر مقتول متضاد بود.
و در جای دیگر سامان ادعا کرد دو مرد مهاجم را از پشت سر دیده است اما وقتی از عکس هومن حرف به میان آ‌مد گفت شباهت زیادی خصوصاً بین ریش و سبیل او به یکی از مهاجمان وجود داشت اگر آنها را از پشت سر دیده بود نمی‌توانست چهره هومن را تشخیص بدهد.
یکی از مرموزترین رفتارهای نرگس و هومن هم که نشان از داستانسرایی دروغ آنها داشت اینکه نرگس در آگاهی تهران ادعا کرد از سه ماه پیش سامان را ندیده است اما سامان وقتی به آگاهی آمد ادعا کرد عکس هومن در کیف زنانه نرگس است که او قبل از آمدن به آگاهی در خودروی او جا گذاشته است پس نرگس و سامان با هم به آگاهی رفته بودند و سعی داشتند کتمان کنند و با این دلایل می‌شد فهمید قتل زیر سر این دو است.
سروان فروتن همان عصر با خودروی پلیس راهی نوشهر شد، فردای آن روز با گزارشی که در اختیار قاضی پرونده گذاشت خواست با معرفی نرگس و سامان به عنوان متهمان به قتل خواستار صدور حکم دستگیری آنان شد.
با صدور این حکم اکیپی از مأموران آگاهی نوشهر به تهران اعزام شدند و در غیاب سروان این خواهر ناخلف و سامان را دستگیر و به نوشهر انتقال دادند.
در اداره آگاهی نوشهر وقتی نرگس جلوتر از سامان وارد اتاقی شد که سروان در آن حضور داشت با دیدن او با ناراحتی گفت: «می‌دانستم تو از سوی هومن اجیر شده‌ای تا قتل را به گردن ما بیندازی! اما اشتباه می‌کنی!»
سروان فروتن خنده‌ای کرد و از نرگس و سامان خواست روی صندلی بنشینند، بعد گفت: «شما خیلی زیرکانه اقدام کرده‌اید اما در همه بازجویی‌ها با وجود اینکه قبلاً با یکدیگر هماهنگ کرده بودید چیزهایی گفته‌اید که متناقض است.»
بعد از آن به دو دلیل قدیمی و یک دلیل جدید اشاره کرد و خواست نرگس و سامان بدون انکار همه چیز را اعتراف کنند.
وقتی سامان دلیل‌ها را از زبان سروان فروتن شنید به گریه افتاد و گفت: «این یک بازی احمقانه بود که نرگس آن را طراحی کرد، من عاشق نرگس بودم و می‌خواستم با او ازدواج کنم وقتی پدر و مادر او در تصادف کشته شدند او دید خواهرش می‌خواهد با هومن ازدواج کند برای اینکه ارث پدری برای او مهم بود نقشه‌ای کشید بین آنها را به هم زد سپس زیر پای من نشست تا با شیرین ازدواج کنم.
خیلی مخالفت کردم اما او می‌گفت اگر می‌خواهم با او ازدواج کنم بایستی شیرین را از ارث محروم کنم، به درخواست نرگس به خواستگاری مقتول رفتم او را به عقد درآوردم و طبق نقشه به شمال رفتیم.»
وی ادامه داد: «اسلحه را من خریدم، روز قتل من چون نپذیرفته بودم خودم دست به قتل بزنم به دریا رفتم تا اینکه صدای گلوله را شنیدم، وقتی به ویلا رسیدم دیدم نرگس گریه می‌کند او گفت چون نمی‌توانست به چشمان خواهرش نگاه کند او را از پشت سر مورد هدف قرار داده است.
اسلحه را در چاه حیاط ویلا انداختیم بعد بیرون از خانه دویدیم و داد و فریاد کردیم، همیشه عذاب وجدان داشتم باور کنید از نرگس می‌ترسیدم او به خاطر پول حتی می‌توانست من را هم به قتل برساند تا شاهد جنایت دیگر وجود نداشته باشد.»

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و دویست و پنج
 - شماره هشت هزار و دویست و پنج - ۲۲ خرداد ۱۴۰۲