پسر 15 ساله در باتلاق دسیسه اکبرسیاه

سیاوش نوجوان۱۵ساله‌ای که به اتهام سرقت بازداشت شده بود صورت معصوم و بچه‌گانه‌اش با ردی از زخم چاقو حکایت از دردهایی داشت که سال‌ها در گوشه گوشه شهر شاهد آن هستیم. چشم در چشم که شدیم نمی‌دانم از خجالت بود یا به چه جهت که سر به زیر انداخت و به زور لب جنباند و سلامی نصفه نیمه تحویلم داد. سعی کردم کلام اول را آنگونه که او می‌پسندد ادا کنم و گفتم: چطوری مرد؟ تیر اول به هدف نشست و انگار که از این عبارت خوشش آمده، لبخندی زد و دست دراز کرد تا دستان کوچکش را به رسم همراهی و حمایت بگیرم. با نگاهی عمیق به صورتش آرزو کردم کاش پاک‌کنی داشتم تا رد چاقوی روی صورتش را پاک می‌کردم. حیف از آن نگاه معصوم و بچگانه نبود که بخواهد با نقش چاقو قضاوت شود. در نگاهش تمنایی بود که دریافتم چه می‌خواهد! گوشه‌ای دنج من باشم و او تا زبان گشوده و درد دل کند. - نمی‌خواهم زندان بیفتم من هستم و مادرم و آبجی سمیه، خدا رحمت کنه رفتگان شما را، مادرم می‌گفت سرِ آبجی سمیه حامله بوده که بابام از داربست افتاده پایین و در دم عزرائیل آمده سراغش و اینطوری شد که مادرم هم پدربوده و هم مادر. بعد هم که من سری تو سرها درآوردم، شدم کارگر مردم و حمال بارانداز. از وقتی یادم میاد شبانه‌روز کار کردم بلکه مادرم و آبجی سمیه راحت زندگی کنند خدا ازت نگذره اکبر سیاه که روزگارم را سیاه کردی! غروب وقتی از سرکار برمی‌گشتم دیدم بچه‌های محل سر گذر نشستن و اکبرسیاه وسط جمع معرکه گرفته و از ثروت خانواده‌ای که تازگی‌ها با آنها آشنا شده حرف می‌زد و می‌گفت: چند روز پیش برایشان بار بردم و پسر هر چی کارتن از وانت خالی می‌کردم تمام نمی‌شد لامصب، خیلی دلم می‌خواست بدانم داخل کارتن‌ها چی هست که بالاخره به بهانه جا‌به‌جایی کارتن‌هایی که داخل سالن گذاشته بودم چندتا کارتن را بردم طبقه بالای ساختمان داخل اتاق پذیرایی. یکی از کارتن‌ها را که باز کردم جعبه طلا و جواهراتی که داخل کارتن گذاشته بودند وسوسه‌ام کرد تا باقی کارتن را هم سرک بکشم! طرف طلافروش بود و تازه از شهرستان آمده بود اینجا تا کار و کاسبی‌اش را راه بیندازد. حرف‌های اکبر بدجوری داشت وسوسه‌ام می‌کرد و از ترس اینکه حرف‌هایش کار دستم بدهد، به او گفتم خوب تورو سَنَه نه، طرف طلا فروش هست که هست، به من و تو چه ربطی دارد!هرکی هرچی دارد نوش جانش من و تو باید فکر دوهزار پول نان و خوراک خودمان باشیم که اکبر گفت: خدا زده نترس کنار جعبه‌های طلا شماره بیمه نامه‌شان بود و اگر برای طلاها اتفاقی بیفتد بیمه تمام پولش را به طرف می‌دهد، به بچه‌ها می‌گویم شبانه برویم یکی از کارتن‌ها را برمی داریم بین هم تقسیم می‌کنیم طرف هم فردای دزدی پولش را از بیمه می‌گیرد، اینجوری مدیون هم نمی‌شویم! اولش به حرف اکبرسیاه خندیدم و بعد طوری که بفهمد مخالف این کار هستم از آنها جدا و خداحافظی کردم اما از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان آقای وکیل تا صبح خواب طلا می‌دیدم و پولدار شدن، هزار تا نقشه برای فروش طلاها کشیدم طوری که انگار کارتن طلاها داخل خانه‌مان است و تنها کاری که باید بکنم فروش طلاهاست. صبح همین که از خانه بیرون زدم اکبرسیاه سرکوچه منتظرم بود و تا جلوی بارانداز مُخم را کار گرفت و مدام از جَنم و جربُزه من حرف می‌زد که تو هم با دل و جرأتی هم برای نقشه‌ای که من دارم بهترینی خب راست می‌گفت جثه ریزه میزه من جون می‌داد برای سرقت این شکلی!  خلاصه که آنقدر گفت که وسوسه شدم و یک کلام گفتم خب برنامه‌ات چیه؟ اکبر از قبل فکر همه چیز را کرده بود و شروع  کرد به گفتن نقشه‌اش...
جزئیات سرقت
اکبرسیاه قبل از هماهنگی با سیاوش با دونفر از گنده‌لات‌های محل هماهنگ کرده بود که زمان دزدی همراهشان باشند و قرارشان این بود که نیمه شب هر 4 تایی جلوی خانه طلافروش حاضر باشند و اکبرسیاه که چند وقتی داخل کارگاه برقکاری و سیم‌کشی کار می‌کرد مأمور قطع کردن کنتور برق و دوربین‌های مداربسته ساختمان می‌شود و بعد از قطع برق، اکبر در خانه طلافروش را باز می‌کند و سیاوش با آن دو نفر وارد خانه می‌شوند تا قبل از اینکه صاحب خانه برای‌ چک کردن کنتور وارد حیاط شود اکبر و سیاوش از تاریکی محیط استفاده کرده و به طبقه فوقانی ساختمان که کارتن‌های طلا نگهداری می‌شد، بروند. آن دونفر گنده لات با چاقو صاحبخانه را داخل حیاط نگه می‌دارند تا اکبر و سیاوش کار را تمام کنند. اکبر همان روز اسباب‌کشی، پنجره اتاقی که طلاها داخلش نگهداری می‌شده را طوری که صاحب خانه متوجه نشود باز می‌گذارد تا سیاوش از داخل پنجره وارد اتاق بشود و طلاها را از آنجا تحویل اکبر بدهد. نقشه اکبر تا مرحله آمدن صاحب خانه داخل حیاط برای وصل کردن کنتور درست پیش می‌رود با این تفاوت که طلافروش با اسلحه‌ای که داشته وارد حیاط می‌شود و آن دوگنده‌لات با دیدن صاحب خانه و اسلحه از در خروجی پا به فرار می‌گذارند. صاحبخانه که از حضور سیاوش و اکبر داخل خانه بی‌اطلاع بوده پس از وصل کردن کنتور با ۱۱۰تماس می‌گیرد تا ضمن گزارش ماجرا، مأموران راجع به قطع کردن دزدگیرها و کنتور برق صورتجلسه‌ای تنظیم کنند. اکبر پس از شنیدن صدای آژیر ماشین پلیس به هر ترفندی که بوده از خانه خارج می‌شود و سیاوش بی‌خبر از همه جا سرگرم جمع کردن طلاها بوده که پلیس و صاحبخانه وی را داخل مانیتورهای دوربین مداربسته می‌بینند! حالا سیاوش به اتهام شروع به سرقت در کانون اصلاح و تربیت نگهداری می‌شود تا دادگاه پس از تکمیل تحقیقات و رسیدگی حکم مقتضی صادر کند. تنها چالش پرونده دستگیری اکبر و شناسایی آن دو گنده لات است که همکاری و اظهارات صادقانه سیاوش بنا به مقررات می‌تواند سبب اعمال تخفیف در مجازات قانونی وی شود. چند نکته حقوقی از زبان محمد هادی حقوقدان  در دایره معاضدت قضایی کانون‌های وکلا مستقر در مجتمع‌های قضایی به طور رایگان به مراجعین مشاوره حقوقی ارائه می‌شود *رسیدگی به اتهام اطفال منوط به داشتن وکیل است، اگر طفل قادر به گرفتن وکیل نباشد، کانون وکلا یک نفر وکیل تحت عنوان وکیل تسخیری در اختیار وی می‌گذارد. ماده ۶۵۴قانون مجازات اسلامی در این باب انشاء شده: چنانچه سرقت در شب واقع و سارقین دونفر یا بیشتر و یکی از آنها حامل سلاح (اعم از چاقو و قمه و...) باشند مرتکبان به ۵تا۱۵سال حبس و شلاق تا ۷۴ضربه محکوم می‌شوند. در ماده۶۵۵ مجازات شروع به سرقت در چنین مواردی تا ۵سال حبس و۷۴ضربه شلاق ذکر شده. منظور از شروع به سرقت حالتی است که سارق پیش از آنکه موفق به ربودن مال شود بنا به هر دلیلی مانند رسیدن پلیس یا... نتواند مال را از تصرف صاحب‌مال خارج کند. ماده۴۰۸تا۴۱۷قانون آیین دادرسی کیفری راجع به شیوه دادرسی نسبت به اتهام اطفال انشاء شده و منظور از طفل مستند به ماده۳۰۴طفل کسی است که به سن ۱۸سال نرسیده و چنانچه به تشخیص قاضی و مستند به ماده در کانون اصلاح و تربیت نگهداری می‌شود. بنا بر ماده۲۸۶و۲۸۷علاوه بر ضرورت تشکیل پرونده شخصیت برای اطفال، چنانچه بنا به نظر قاضی و وجود مستند قانونی، نگهداری چنین متهمی ضرورت داشته باشد چنین متهمی در کانون اصلاح و تربیت نگهداری می‌شود. به موجب قانون رسیدگی به جرایم اطفال منوط به حضور مشاور از واحد مددکاری و مشاوره است.
صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و دویست و سه
 - شماره هشت هزار و دویست و سه - ۲۰ خرداد ۱۴۰۲