جنایت در نقطه کور
مهدی ابراهیمی
روزنامهنگار
لابه لای درختان پارک و پشت شمشادها جسد پسرجوانی روی زمین افتاده بود. در گرمای تابستان و ساعت 2 ظهر آنجا خلوت بود و تنها دو پسر جوان خیره به جسد در شوک بودند.
سروان فروتن خیلی زود در صحنه قتل حاضر شد و خود را بالای سر جسد رساند، مقتول یک پسر 19 ساله به نام منصور و بسیار شیک پوش بود طوری که با وجود خون آلودبودن لباسها و سر و صورتش مشخص بود جوان آراستهای بوده است.
جسد طاق باز روی زمین افتاده بود و اطراف آن خون زیادی پاشیده شده بود. چند جراحت روی شکم و سینه او نشان میداد که منصور با ضربات چاقو کشته شده است. هیچ آثار تدافعی در دستان مقتول وجود نداشت به گونهای که تصور میشد پسر جوان بشدت ترسیده و کاملاً تسلیم شده بود.
سروان فروتن به اطراف نگاهی کرد محل جنایت دقیقاً در میان درختان پربرگی رخ داده بود که حتی اگر روز شلوغی بود و هیچ کس به آنجا نمیآمد نقطه کور به حساب میآمد و کسی از دور نمیتوانست صحنه قتل را ببیند.
به نظر میرسید یک درگیری خیابانی بوده است. تحقیقات ابتدایی نشان میداد عاملان قتل 5 پسر ولگرد و دزد بودهاند و انگیزهشان سرقت گردنبند طلا و تلفن همراه منصور بوده است و چون او مقاومت کرده دست به قتل زدهاند.
این ردپاها حتماً سرمنشأیی داشت. وقتی سروان فروتن شنید منصور به همراه دو تن از دوستانش بود بیشتر تعجب کرد که چرا آنها به داد دوست خود نرسیده بودند.
دو شاهد قتل در پارک، پسران 18 سالهای بودند که هر دو بشدت ترسیده بودند و لباسهای هر دوی آنان خونآلود بود و گریه امانشان را بریده بود.
سروان فروتن ابتدا با هر دوی آنان همدردی کرد؛ بعد با این بهانه که یکی از آنها نیاز به شستن خونهای روی دستش دارد از کریم خواست او و سعید را تنها بگذارد:
چه اتفاقی افتاد؟
نمیدونم اون نامردها خیلی بیرحم بودند هیچ کس هم نبود به داد ما برسد فقط کتک میخوردیم.
چند نفر بودند؟
پنج نفر، همه هیکلی بودند و ظاهرشون نشان میداد بچه شهرستان هستند و از مدتها اینجا کمین کردهاند تا مردم را سرکیسه کنند.
در پارک چه میکردید؟
من و کریم بچه یک محل هستیم و از بچگی با یکدیگر دوست بودیم در یک میهمانی با منصور آشنا شدیم، پسر خوبی بود اما پولدارتر از ما بود. باور کنید به خاطر ولخرجیهایش نبود که با او رفاقت کردیم، اما بعد به این کار عادت کردیم و هر روز به همراه منصور به گردش میرفتیم.
امروز هم وقتی با تلفن همراهش تماس گرفتم گفت در پارک منتظر ما است.
وقتی به اینجا رسیدیم که پاتوق اصلی ما بود دیدم پنج نفر او را دوره کردهاند، یکی از آنها که معلوم بود قویتر از بقیه است با دست چندسیلی به منصور زد.
شما به مقتول کمک نکردید؟
چرا! ما با داد و فریاد جلو رفتیم فکر میکردم چون دو کلاس تکواندو رفتهایم میتوانیم از پس همه آنها بربیاییم به خاطر همین بدون اینکه به کسی خبر بدهیم وارد معرکه شدیم و به آنها حمله کردیم اصلاً فکر نمیکردیم چنین اتفاقی بیفتد آن پنج نفر سریع حال ما را جا آوردند، یکی از آنها رفت تا مراقب باشد کسی اینطرف نیاید، دو تای آنها من و کریم رو حسابی ادب کردند و یه گوشه ما را نگه داشتند و دو تا از آنها به کتک زدن منصور مشغول شدند.
همه چاقو داشتند؟
فقط همان پسری که گفتم منصور را سیلی میزد چاقو داشت. آن پسر که دوستانش قاسم صدایش میکردند چاقو را زیر گلوی منصور گذاشت و در حالی که به او بچه ننه و سوسول میگفت خواست هر چه پول دارد به او بدهد.
منصور اصلاً فکر نمیکرد او را بکشند با آنها مخالفت کرد، قاسم با نامردی چند ضربه به شکم او زد بعد زنجیر طلا و موبایل او را برداشت و همه فرار کردند.
منصور دفاع نکرد؟
نمیتوانست؛ یکی ازقاتلان از پشت سر به او چسبیده بود و محکم دستانش را گرفته بود. حتی دیدم چند کلهای هم به پشت سرش زد تا او را متقاعد کند حرف قاسم را گوش کند.
شما چه کردید؟
من و کریم ترسیده بودیم هر دو به هم نگاه میکردیم و گریه میکردیم وقتی آنها فرار کردند ما ابتدا سراغ منصور رفتیم. کار از کار گذشته بود من و کریم خودمان را روی جسد انداختیم و گریه کردیم هنوز فکر میکردیم خواب میبینیم اما با دیدن رفتگر پارک به خود آمدیم و سریع با پلیس 110 تماس گرفتیم.
میتوانی چهره قاتلان را ترسیم کنی؟
بله، کاملاً ما چند دقیقهای آنها را دیدیم، میتوانم چهرهشان را ترسیم کنم.
مقداری ماجرا پیچیده بود رفتگر پارک هم به مأموران کلانتری چیزهایی گفته بود که حرفهای سعید را تأیید میکرد.
سروان فروتن وقتی با حال ناخوش کریم روبهرو شد از او خواست فردای آن روز وقتی مقداری با چیزهایی که دیده کنار آمد و حالش خوب شد به اداره قتل پلیس آگاهی بیاید و به سؤالات او پاسخ دهد.
آن روز سروان فروتن دلش به حال منصور سوخت و احساس میکرد او به خاطر مقاومت در برابر زورگیرها به قتل رسیده است و سعی میکرد چیزهایی را که بتواند ردپایی از قاتلان به او بدهد در ذهن مرور کند.
دو روز از این قتل گذشته بود. سروان فروتن در حال ورق زدن پرونده باریک قتل منصور بود. گزارش کلانتری همان چیزی بود که در صحنه دیده شده بود. مأموران تشخیص هویت هم در بررسی جسد اعلام کرده بودند او با اصابت 5 ضربه چاقو که سه ضربه شکم و دو ضربه به پشت کمر وارد آمده است به خاطر خونریزی شدید به قتل رسیده است.
هیچ اثری از قاسم و دوستانش به دست نیامده بود. موبایل مقتول هم خاموش بود و مشخص نبود قاتلان چرا آن را به سرقت بردهاند.
نزدیکیهای ظهر بود که کریم، وارد اداره قتل شد و با دیدن سروان فروتن به سمت میز او رفت و به درخواست او روی صندلی بازجویی نشست.
حالت خوب شده؟
زیاد نه! دیروز در مراسم ختم منصور بودیم شبها کابوس میبینم، خیلی ترسیدهام.
زیاد کتک خورده بودی؟
اگر چاقو در دست نداشتند حریف ما نمیشدند باز هر کاری توانستیم انجام دادیم، کسی که من را یک گوشه به زمین چسبانده بود قمهای داشت که من تا حالا هیچ جایی ندیدهام.
تو و سعید از هم دور بودید؟
نه، نیم متر بیشتر با هم فاصله نداشتیم او هم ترسیده بود کاری از دستمان بر نمیآمد که انجام بدهیم. آنها خیلی قلدر بودند.
چند نفر بودند؟
تا آنجایی که دیدم 5 نفر بودند اما زمان قتل 4 تای آنها بودند و دو تا از آنها به جان منصور افتاده بودند.
از لحظه قتل بگو؟
من از ترس چشمانم را بسته بودم. دیدم قاسم چاقو را زیر گلوی منصور گذاشته بود اما بقیه را ندیدم چون چشمانم را بستم. بیچاره منصور نتوانست از خودش دفاع کند.
میتوانی مشخصات چهرهشان را در اختیار ما قرار بدهی؟
من اگر آنها را ببینم میشناسم شناخت اما هر چه به ذهنم فشار میآورم تا قیافه هایشان یادم بیاید نمیتوانم. من همان ابتدا یک سیلی به صورتم خورد که چشمهایم را تار کرد فقط یه چیزهایی دیدم و...
سروان فروتن وقتی از کریم خداحافظی کرد پرونده را در کشوی میز کارش قرار داد. تصورش این بودکه پرونده قتل منصور چون عاملان قتل زورگیر بودند و آشنایی با مقتول نداشتند توانستهاند فرار کنند و دستگیری آنها به زمان نیاز دارد.
دو ماه از ماجرای قتل منصور گذشته بود. سروان فروتن با راهنماییهای سعید توانسته بود چهره سه نفر از قاتلان را به دست آورد. کریم هم آن را تأیید کرده بود، این تصاویر در اختیار اداره مبارزه با زورگیری قرار گرفته بود تا اگر زورگیران به این شکل و شمایل دستگیر شدند اداره قتل را باخبر کنند.
هیچ خبری نبود، پدر منصور که یک سرمایهدار بود چندباری سراغ سروان فروتن آمده بود اما این بار اعلامیه او روی میز کار بود، برادر منصور با گریه گفت که پدرش سکته کرده است و درست روی قبر منصور این اتفاق افتاده است.
خیلی ناراحت کننده بود. سروان فروتن در حالی که تحت تأثیر قرار گرفته بود پرونده جنایت در پارک را از کمد برداشت، از برادر منصور خواست روی صندلی بنشیند و بعد شروع به خواندن گزارشات و بازجوییهای پرونده کرد. هیچ جای ابهامی نبود. هنوز کل پرونده را ورق نزده بود که احساس کرد چیزهایی نادیده گرفته شده است.
سروان در نظریه پزشکی قانونی متوجه شد 5 ضربه چاقو به بدن مقتول اصابت کرده است که 3 ضربه به شکم و 2 ضربه به پشت کمر که نشان میداد قاتل یا قاتلان از پشت و جلو به مقتول حمله کردهاند در حالی که دو شاهد ادعا میکردند پسری از پشت مقتول را چسبیده بود و قاتل از روبهرو به منصور حمله میکرد و ضربه میزد که این با صحنه قتل درست از آب در نمیآمد.
از سوی دیگر سعید ادعا کرد آن 5 مهاجم فقط یک چاقو داشتند که قاتل با همان چاقو منصور را مورد حمله قرار داده است اما دوستش گفت که قمهای در دست یکی از مهاجمان بوده است.
از سوی دیگر دو سویه بودن ضربات چاقو از جلو و عقب نشان میداد که قاتلان بیش از یک چاقو داشتهاند پس سعید دروغ میگفت.
عصر همان روز، سروان فروتن روبه روی خانه کریم بود. این پسر بشدت بیمار شده و در خانه بستری بود، روز خوبی برای بازجویی به نظر نمیرسید اما سروان فروتن چارهای نداشت خصوصاً اینکه کریم وقتی فهمید از اداره آگاهی سراغ او آمدهاند اصرار کرد او را ببیند.
کریم وقتی سروان فروتن را دید به گریه افتاد و گفت: «میدانستم شما روزی به اصل ماجرا میرسید، عذاب وجدان رهایم نکرده است. هر روز دعا میکردم روز دیگری برسد. سعی میکردم دوستیام با سعید را به هم بزنم همه کار کردم اما نمیتوانستم به خود بقبولانم که منصور بایستی کشته میشد.
چرا او را کشتید؟
ابتدا تصورم این بود که حق منصور کشته شدن است اما سعید من را هم به بازی گرفته بود و با یک دروغ بزرگ من را ترغیب کرده بود همدستش باشم.
سعید پسر خیلی حسودی است و یک خواهر جوان دارد. او برای اینکه بتواند منصور را سرکیسه کند، خواهرش را سر راه او گذاشت تا آنها با هم آشنا شوند و سعید بتواند به خاطر فقری که داشتند پولهای بادآورده را خرج خود کند.
منصور و سمیه به هم علاقهمند شده بودند، سعید این را نمیخواست. او چندباری به خواهرش گفته بود که فقط به منصور روی خوش نشان بدهد، وقتی کار به اینجا رسید سعید تصمیم گرفت منصور را ادب کند اما خواهرش مخالفت کرد.
سعید سراغ من آمد و گفت منصور چشم به ناموس او دارد چون میدانست من از مدتها پیش به سمیه علاقهمندم من را سریع اغفال کرد، قرار شد منصور را ادب کنیم به خاطر همین او را به پارک کشاندیم.
روز قتل منصور مثل همیشه ما را به غذا دعوت کرد، خیلی خوشحال بود. یک گردنبند طلا که روی آن حروف S انگلیسی دیده میشد به من فهماند که سعید بیراه نمیگوید، همانجا به سعید گفتم که حاضرم تا آخر با او باشم، نمیدانم چرا اما احساس میکردم منصور با پول توانسته است به حریم خصوصی سعید و سمیه وارد شود.
در پارک وقتی به محل جنایت رسیدیم، سعید به منصور گفت که با دیدن گردنبند او به یاد بیمعرفتیاش افتاده است و ماجرای سمیه را به میان کشید، منصور خواست چیزهایی بگوید که سعید با چاقو به جانش افتاد و من تنها مراقب بودم کسی این صحنه را نبیند، بعد وقتی رفتگر پارک را دیدم که سمت ما میآید نزدیک سعید رفتم او گردنبند و موبایل را برداشته بود و سریع بالای سر جسد نشستیم و گریه کردیم.
وقتی به تلفن 110 زنگ زدیم، سعید تلفن همراه منصور، چاقو و گردنبند طلا را در میان زبالهها انداخت و به صحنه قتل برگشتیم.
بعد فهمیدی سعید تو را بازی داده است؟
وقتی به خواستگاری سمیه رفتم همه چیز را فهمیدم، آن گردنبند هدیه سمیه به منصور بود که سعید تهیه کرده بود فهمیدم که سعید به منصور حدود 100 میلیون تومان قرض دارد و هدف اصلیاش بالا کشیدن این پول بود.
سروان فروتن وقتی شنید سعید تا یک هفته دیگر میخواهد به کشور آلمان برود و دیگر برنگردد با گرفتن نشانیهایی از پاتوق او چند ساعتی در خیابانها چرخید تا اینکه سعید را در مغازه دلار فروشی دستگیر کرد.
سعید تعجب کرده بود، سروان فروتن با اشاره به اعترافات کریم خواست سعید اعتراف کند.
سعید چارهای نداشت. لب به اعتراف گشود و با تأیید ادعاهای کریم، گفت که انگیزهاش تنها بالا کشیدن پول قرضی بود و از همان روز اول آشنایی با منصور با سر راه قرار دادن خواهرش میخواست این کلاهبرداری را بکند اما تصور نمیکرد سمیه به این پسر پولدار آن هم نه به خاطر پولش عاشق شود.