صفحات
شماره هشت هزار و صد و هشتاد و هفت - ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و صد و هشتاد و هفت - ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ - صفحه ۱۵

روایتی از زندگی شهید ابوحامد در گفت‌وگوی «ایران» با جواد افهمی به بهانه انتشار کتاب «بادهای سرکش هندوکُش»

بی قرار همچون باد سز به فلک کشیده مثل هندوکش

اوایل دهه نود، وقتی نخستین زمزمه‌های جنگ داخلی سوریه شنیده شد شهید توسلی دیگر تاب نمی‌آورد. حدود دو سال غیبش می‌زند، البته من درباره این دو سال بنابر مسائل امنیتی اطلاعاتی به دست نیاوردم، این مدت برای خود من برابر با یک خلأ اطلاعاتی است؛ هرچند مسلم است که این ناپدید شدنش در ارتباط با سپاه قدس و سپاه پاسداران بوده. در همین‌حین مشغول برنامه‌ریزی برای اعزام به سوریه بوده، دنبال این بوده که خیلی سریع لباس رزم به تن کند اما بنا به برخی محدودیت‌های سپاه قدس در ابتدا اجازه‌اش را نمی‌دهند

مریم شهبازی
روزنامه نگار

داعش و دیگر تکفیری‌ها از آن گروه تروریست‌هایی نبودند که به راحتی کنار بکشند، رزمنده‌های زیادی رفتند و مردان بیشماری جانشان را گذاشتند تا دست این متجاوزان را از ایران و دیگر کشورهای منطقه کوتاه کنند. در این بین نقش برادران افغانستانی‌مان آنقدر پررنگ است که نمی‌توان نادیده‌شان گرفت. شهید علیرضا توسلی یا به قول‌ همرزمانش «ابوحامد» یکی از افرادی است که لشکر فاطمیون را بنا گذاشت و عازم جبهه نبرد علیه تکفیری‌ها شد؛ رزمنده‌ای که جواد افهمی در تازه‌ترین نوشته‌اش، زندگی او را پیش روی مخاطبان گذاشته است. در گپ‌وگفت امروزمان با این نویسنده و مستندساز نکاتی را درباره «بادهای سرکش هندوکش» می‌خوانید، کتابی که به همت انتشارات خط مقدم روانه نمایشگاه کتاب و کتابفروشی‌های سراسر کشورمان شده است.

 تازه‌ترین نوشته‌تان« بادهای سرکش هندوکش» درباره علیرضا توسلی(ابوحامد) است؛ چرا سراغ زندگی این شهید رفتید؟ دغدغه شخصی خودتان در میان بوده یا سفارش ناشر؟
پیشنهاد ناشر بود ولی خودم هم دغدغه تألیف چنین اثری را داشتم. خیلی پیش‌تر از طرح این پیشنهاد، دنبال این بودم که هر طوری شده عازم سوریه بشوم البته نه به عنوان رزمنده! در کسوت نویسنده و برای ثبت وقایعی که آنجا جریان داشت.
 
 در همان دوره‌ای که پیش‌روی‌های داعش داغ بود؟
بله در همان اوج روزهایی که ابوحامد و گروه فاطمیون درگیر نبرد شدیدی با داعش بودند. عملیات‌های موفق‌‌آمیز این گروه من را هم سر شوق آورده بود که بروم و بنویسم. چه به عنوان نویسنده و چه خبرنگار؛ تلاش زیادی هم کردم. به خیلی‌ها رو زدم اما بابت برخی محدودیت‌های سپاه قدس موفق نشد تا وقتی انتشارات خط مقدم پیشنهاد تألیف این زندگینامه را طرح کرد.
 
 توجه خودتان هم از ابتدا به ابوحامد جلب شده بود یا اینکه خواهان سفر به سوریه برای ثبت فعالیت‌های رزمنده‌ها بودید؟
پیش‌تر برای ابوحامد برنامه‌ای نداشتم اما اواخر سال 97 وقتی خط مقدم پیشنهادش را مطرح کرد قدری درباره این فرمانده جست‌و‌جو کردم. با همان مطالعه مختصر فهمیدم که با یک شخصیت خاص روبه‌رو هستم و آنقدر علاقه‌مند شدم که پذیرفتم، البته حتی پیش‌تر از اینها هم اسمش را شنیده بودم و می‌دانستم یکی از شهدای مدافعین حرم در سوریه است ولی شناختم در همین حد بود.
 
 روایت شما در کتاب از سفرتان به مشهد شروع شده، بابت اینکه محل زندگی‌اش بوده است؟
تحقیقات خودم هم از مشهد شروع شد، این شهر محل زندگی ابوحامد و اغلب نزدیکانش هست.
 
 و البته قم!
برادرهایش ساکن قم هستند اما با توجه به شخصیت جهادی ابوحامد، ترجیحم بر این بود که تحقیقاتم را از دوستان و همرزمانش شروع کنم که اغلب مشهدی‌اند؛ وگرنه همان‌طور که گفتید تعدادی از برادرهایش در کار کشاورزی و تعداد دیگری هم در قم مشغول یادگیری علم و فقه بودند.
 
 با وجود این، کتاب با روایت همرزمان ابوحامد شروع نشده و نخستین راوی برادرزاده‌اش هست!
خب دنبال این بودم که از محل تولدش شروع کنم، همسرش اطلاعات دقیقی درباره کودکی ابوحامد نداشت. چیزی از روند بزرگ شدن و سال‌های زندگی‌اش در افغانستان نمی‌دانست. وگرنه همان ابتدای ورودم به مشهد با شرکت در جلسه‌ای برای نخستین مرتبه خانم حسینی را دیدم. از کاری که قرار بود برای همسرش انجام بدهم نیز استقبال کرد و پیش از من چند نفری درباره شهید توسلی نوشته‌ بودند اما هیچ‌کدام مورد قبول سپاه قدس و گروه فاطمیون قرار نگرفته‌اند.

حتی کتاب «خاتون و قوماندان؟»
نه، اتفاقاً «خاتون و قوماندان» کتاب بسیار ارزنده و شاخصی از آب درآمده است.
 
 پس چه ضرورتی در کار شما بود؟
خب «خاتون و قوماندان» روایت خانم ام‌البنین حسینی را شامل می‌شود. همان‌طور که اشاره کردم همسر ابوحامد اطلاعات دقیقی درباره گذشته این شهید ندارد؛ او در کتابی که اشاره کردید به وجوه شخصیتی شهید توسلی طی سال‌های زندگی‌ مشترک‌شان پرداخته است. اما در «بادهای سرکش هندوکش» زندگینامه ابوحامد از تولد و سال‌های کودکی‌اش هست. بعد از ملاقات با خانم حسینی، گفت‌وگویی هم با برادرزاده‌اش که تاجر و هتلدار موفقی هست، داشتم.
 همان که به فاصله یک‌سال با شهید ابوحامد متولد شده است؟
 بله. دیدار نخست‌مان هم در هتل خودش بود و صحبت‌مان هم این‌گونه شروع شد که شهید توسلی کجا به دنیا آمده؟ دوران کودکی و نوجوانی‌اش چگونه سپری شده و... همز‌مان اطلاعاتی درباره حضور شوروی در افغانستان کسب کردم، درباره جنگ‌های داخلی و حتی حوادث یازده سپتامبر. این برهه خاصی از زندگی شهید توسلی‌ است. به‌ یکباره چه از نظر فکری و چه به لحاظ نظامی با تغییرات زیادی روبه‌رو می‌شود و از هم‌سن و سال‌هایش فراتر می‌رود. قدم به سپاه حضرت محمد(ص) می‌گذارد تا برای جنگ با طالبان راهی افغانستان شود، سپاهی متشکل از شیعیان افغانستانی که زیر نظر سپاه پاسداران در ایران تشکیل می‌شود. آن‌ زمان طالبان حدود 95 درصد خاک افغانستان را تصرف کرده بود و فقط یک استان شمالی طالقان تحت نفوذ دولت وقت افغانستان به ریاست جمهوری شهید برهان‌الدین ربانی و وزیر جنگش شهید احمدشاه مسعود اداره می‌شد. شهید بارها عازم افغانستان می‌شود؛ این روند تا یازده سپتامبر که امریکا به افغانستان حمله می‌کند ادامه داشته و موفقیت‌های متعددی هم کسب می‌کند؛ هرچند که به دلایل امنیتی و سیاسی طی آن سال‌ها هیچ نامی از او برده نمی‌شود.
 
 آن زمان فقط رزمنده بوده یا به عنوان فرمانده هم فعالیت داشته است؟
 هر دو. البته فرمانده کل نبوده، بیشتر هدایت گروهان‌ها را به عهده داشته، از فرماندهی یگان خمپاره‌اندازها گرفته تا فرماندهی رده‌های میانی. طی آن سال‌ها سپاه حضرت محمد(ص) عملکرد فوق‌العاده مؤثری داشته‌اند، آنقدر که وزیر جنگ افغانستان بعد از مشاهده رشادت‌های اینها، خودش هم سمت نیروهای سپاه حضرت محمد(ص) می‌رود و مقر ثابتی در قلب آن دایر می‌کند.
متأسفانه بعد از حمله امریکا وضعیت طوری تغییر کرد که این رزمنده‌ها به ناچار افغانستان را ترک کردند.
 
 هرچند که بعدها همین‌ها بنای تشکیل فاطمیون را می‌گذارند.
افرادی مثل شهید توسلی که در جنگ‌های داخلی افغانستان بسیار پخته شده بودند، البته او در زمره رزمنده‌های نخبه‌ای بود که سپاه پاسداران حساب ویژه‌ای روی آنها باز کرده بود و دائم تحت آموزش نظامی بودند. توقف فعالیت‌های رزمنده‌های افغانستانی و بازگشت شهید توسلی به ایران سبب شکل‌گیری دوران رکود فکری و عملی برای او شد.
 
 شهید توسلی متولد افغانستان بوده؟
بله اما حول‌وحوش چهارده- پانزده سالگی‌ با خانواده‌اش به ایران مهاجرت می‌کنند.

گویا درسن بیست سالگی، سال 63 همراه با رزمنده‌های ایرانی عازم نبرد علیه رژیم بعثی هم می‌شود!
بله و نه فقط شهید توسلی، بلکه مهاجران افغانستانی زیادی طی سال‌ها جنگ تحمیلی، خواهران و برادران ایرانی‌شان را همراهی کردند، شهید دادند و برخی هم جانباز شدند. اینها در دوران دفاع مقدس گردانی به نام اباذر داشتند که مخصوص برادرهای افغانستانی بود که در جبهه‌های جنگ علیه عراق می‌جنگیدند، هرچند که شهید توسلی فارغ از این یگان و به عنوان یک بسیجی از نجف‌آباد اصفهان عازم خط مقدم شد، مدتی در کردستان جنگید و بعد از آن به قم رفت و با برادرانش مشغول کشاورزی و تحصیل شد. زندگی‌اش آنقدر زاهدانه و عابدانه بود که از نظر معیشتی همیشه در تنگنا بود. اغلب در شبانه‌روز فقط یک وعده غذا، معمولاً هم سیب‌زمینی آب‌پز یا نخود می‌خوردند.

ادامه در صفحه 16

جستجو
آرشیو تاریخی