سیدزهیر مجاهد به بهانه انتشار کتاب «دوربرگردان»، از فرمانده بنام فاطمیون و دغدغههای مهاجران افغانستانی میگوید
روایت زندگی سرباری که سرباز شد
هم برای سلیمان دغدغه بود که چرا فقط چهره مهاجران منفی رسانهای میشود، هم برای من نویسنده و همینطور برای همه مهاجران افغانستانی که مقیم ایران هستند. اگر از یک مهاجر بپرسید دهه هفتاد چگونه بر شما گذشت و به چه شکلی به جامعه ایرانی معرفی شدید، بخشی از نوشتههای صفحات «دوربرگردان» را برای شما تعریف خواهند کرد... تمام خواسته قلبی و تلاش من این است که بتوانم همه آنهایی را که بر مباحث نژادی تأکید دارند و بین قومیتها یا ملل مختلف مرز کشیدهاند به یکدیگر نزدیک کنم. متأسفانه در دنیایی بهسر میبریم که به سمت مرزکشی پیش میرود و شاهد خطکشیهای مختلفی میان نژادها، مذاهب و باورها هستیم. یکی از نتایجش نیز همین صفکشیهایی است که بخشی از آن را در سوریه دیدیم سلیمان از آن نامهای مشهور در سوریه و منطقه نبرد با تکفیریها است. طی عملیاتهای مختلف موفقیتهای زیادی کسب کرد که هر کدام سوژهای خاص هستند، ضمن آنکه به قول شما گذشته متفاوتی داشته که میکوشیده است آن را مخفی کند! بعضیها که دربارهاش میدانستند به دیگران تذکر میدانند که مراقب باشند جلوی خودش چیزی نگویند
مریم شهبازی
روزنامه نگار
«دوربرگردان» ماجرایی است از کوچهپسکوچههای گلشهر مشهد؛ از آن پسربچهای که برچسبهای مهاجرستیزی به مدرسه راهش نداد و شد لات و چاقوکشی که فقط آوازهاش برای وحشت انداختن بر دل ساکنان محلهای کفایت میکرد، اما یک پیشنهاد او را راهی قطاری کرد که قرار بود مسافرانش بروند تا دست داعش را از منطقه کوتاه کنند. عبدالصمد علیزاده که بین هممحلهایها به «ملای کاشانی» شهره بود، خیلی اتفاقی رفت خط مقدم. برای آنکه نگویند کم آورده. سلاح به دست گرفت و در مسیری قدم گذاشت که با گذشته تاریکش هیچ سنخیتی نداشت. عوض شد، تا آنجا که فرماندهی عملیاتهای مهمی را در سوریه به دست گرفت و در کسوت یکی از چند فرمانده اصلی فاطمیون پای میزی نشست که در نیممتری سردار قاسم سلیمانی، درباره چگونگی شکست تکفیریها حرف میزد. حالا به جای ملای کاشانی، آن پسر خلافکار سالهای نهچندان دور به یکی از رزمندههای بنام در جنگ با داعش تبدیل شده؛ قهرمانی که درباره رشادتهای او داستانها میگویند و شاید اگر حمایتی صورت بگیرد، فیلم داستانیاش هم ساخته شود. در گپوگفت امروزمان با سیدزهیر مجاهد، مستندساز و نویسنده «دوربرگردان» نکاتی را درباره زندگی فرمانده سلیمان میخوانیم و نگاهی نیز به حدود چهلوپنج سال وضعیت مهاجران افغانستانی در ایران خواهیم داشت.
قبل از هر سؤالی درباره چرایی انتخاب سلیمان «عبدالصمد علیزاده» بهعنوان شخصیت اصلی کتابتان بگویید، آنهم در شرایطی که میتوانستید سراغ چهرههایی بروید که شهرت رسانهای پیدا کرده بودند که به فروش و بیشتر دیده شدن اثرتان کمک میکرد! افرادی مثل شهید توسلی و...
بله میشد به جای سلیمان یا به قول هممحلهایهایش «ملای کاشانی» سراغ چهرههای مشهور بروم اما این با دغدغههای خودم جور نبود. برخی اهالی کتاب همچنان سراغ تألیف آثاری درباره شهدا و رزمندههایی میروند که به خاطر آثار دیگران آنها را شناختهاند. خب اینها که معرفی شدهاند! بهتر است به جای دوباره کاری، مگر در مواردی که نیاز باشد، سراغ افرادی برویم که گمنام ماندهاند. یکی دو سوژه در بین شهدا و شخصیتهای افغانستانی پیدا کرده بودم که همانها من را به سمت ملا کشاندند، مخصوصاً که مدتی است حس میکنم در ارتباط با کتابهایی از این دست، سوژههای فرازمینی نسل جدید زیاد شدهاند! بسیاری از نویسندگان دفاع مقدس و حوزه پایداری درباره افرادی مینویسند که همهشان حداقل یک سر و گردن از جامعه و جوانان بالاتر هستند؛ رزمندههایی که اهل راز و نیاز و عبادت بودهاند و... در صورتی که واقعیت چیز دیگری میگوید. اینها که همهشان از اول اینطور نبودند. بسیاری از شهدا حتی آنهایی که اسم و رسمی دارند، شبیه همین مردم عادی بودهاند، در همین کوچههایی بازی کردهاند و دویدهاند که زندگی من و شما در آن گذشته است. منتهی در برههای از زندگیشان در شرایطی قرار میگیرند که مسیر رشد و تعالی را پیدا میکنند و نقاط مثبت بالقوه روحشان، بالفعل میشود.
چرا سلیمان؟
از همان دیدار نخست تحت نظرش گرفتم. شخصیت خاص و زندگی پرفرازونشیباش توجهم را جلب کرد. وقتی دست به کار جستوجو درباره سلیمان زدم، اوج محبوبیت این فرمانده افغانستانی در میان فرماندهان جبهه مقاومت بود. حس کردم این همان فردی است که میتواند الگویی ملموس و خوب برای جوانان باشد؛ فرماندهای که مسیر زندگیاش گویای این است که گرفتار هر شرایطی هم که شده باشیم در نهایت راه بازگشت و مسیر موفقیت باز است.
کنجکاویتان درباره گروه فاطمیون، شما را به این فرمانده رساند؟
کنجکاوی از مشخصههای بارز یک مستندساز و عکاس است، اینکه سوژهها و افراد را از زوایای مختلفی ببیند، سوژههایی که شاید بسیاری از آدمها به سادگی از کنارشان بگذرند. البته نحوه پرداخت هم مهم است. در سوریه مستندسازان زیادی را دیدم که آمدند، مصاحبه کردند و رفتند بیآنکه برای جلب توجه مخاطب کاری کنند. این در صورتی است که ذهن کنجکاو، آدم را به پرورش سوژه وادار میکند. بیشک در گروهی همچون فاطمیون سوژهها و افراد خاصی هستند که میتوان زندگیشان را به قالبهای مختلف از جمله کتاب و حتی فیلم سینمایی برد.
در مقدمه کتاب نوشتهاید بهعنوان مستندساز قدم به فاطمیون میگذارید و بعدتر هم مسئول رسانهای این لشکر میشوید. چه ویژگی خاصی در عبدالصمد شما را به او رساند؟ آیا بحث گذشتهاش در میان بوده و اینکه آن پسر قلدر و چاقوکش گلشهر مشهد به سلیمان، فرمانده اثرگذار فاطمیون، تبدیل میشود؟
سلیمان از آن نامهای مشهور در سوریه و منطقه نبرد با تکفیریها است. طی عملیاتهای مختلف موفقیتهای زیادی کسب کرد که هر کدام سوژهای خاص هستند، ضمن آنکه به قول شما گذشته متفاوتی داشته که میکوشیده است آن را مخفی کند! بعضیها که دربارهاش میدانستند به دیگران تذکر میدانند که مراقب باشند جلوی خودش چیزی نگویند. این مخفیکاری عطشم را بیشتر میکرد که چکار کنم سلیمان راضی شود درباره گذشتهاش صحبت کند.
آقای مجاهد چرا بخش قابلتوجهی از کتاب را به گذشته تاریک زندگی عبدالصمد و دورانی که به ملای کاشانی مشهور بوده است اختصاص دادهاید؟
خب من برای اینکه راضی شود درباره گذشتهاش بگوید حدود 6 سال زمان صرف کردم. به نظرم سلیمان یکی از همان الگوهای نزدیک به زندگی واقعی است، یکی ازهمان آدمهایی که شبیهش را دیدهایم. نکته مهم دیگری که بخشی از پاسخ همین سؤالتان را شامل میشود مسألهای است که تا به امروز دربارهاش چیزی نگفتهام. اینکه «دوربرگردان» فقط درباره زندگی عبدالصمد نیست! گریزی به چهل سال حضور مهاجرین افغانستانی در ایران نیز هست. به همین منظور در گفتوگوهایی که با سلیمان برای «دوربرگردان» انجام دادهام او را با سؤالاتی درباره وضعیت افغانستانیهای مهاجر سؤالپیچ کردهام تا جزئیات بیشتری به تصویر بکشم. علاقهمندان با مطالعه این کتاب با تاریخچهای تقریباً چهل و پنج ساله از شرایط حضور افغانستانیها در ایران هم روبهرو میشوند. در حدود نیمی از کتاب ضمن مواجهه با یک خط داستانی که زندگینامه سلیمان است، درباره وجوه مختلفی از زندگی مهاجران هم میخوانید؛ افرادی که نه تنها در وقوع انقلاب اسلامی ایران نقش داشتند بلکه در سازندگی کشور هم سهیم بودهاند. ذکر چنین مواردی برای من که خودم از آنهاهستم نیز اهمیت زیادی داشت.
همانطور که در مقدمه هم آوردهاید، سلیمان اهل مصاحبه نبوده و خیلیها برای گفتوگو با او تلاش میکنند اما قبول نمیکند. چطور او را مجاب کردید؟
ناامید نشدم، ماندم و تلاش کردم. هنوز اولین دیدارمان در سوریه به خاطرم مانده است. برای او از هدفم درباره تشریح وضعیت مهاجران افغانستانی گفتم ولی چیزی از اینکه دنبال نوشتن زندگینامهای هستم، نگفتم! گفتم فعالیتهای خوبی در فاطمیون دارید و یگان تکتیرانداز راه انداختهاید، من هم مستندسازم، مجوز هم دارم و دنبال این هستم که سوژه تکتیراندازهای شما را پوشش بدهم. نه فقط همراهی نکرد، بلکه محترمانه مرا از مقر خود بیرون کرد! اما من اگر بدانم کاری درست است، تا آن را به سرانجام نرسانم بیخیال نمیشوم. شروع کارم سال 94 بود، میدانستم سوژهای است که ارزش صبر و تلاش دارد. ماندم و 6 سال زندگیام را صرفش کردم. در سفرها و اتفاقات مختلفی فاطمیون را همراهی کردم. طوری برنامهریزی میکردم که ارتباط مداومی با ایشان داشته باشم. دیگر هیچ حرفی از کتاب و مستند هم نزدم تا فرصت برای اعتمادسازی شکل بگیرد. از آنجایی که من هم اهل مشهد هستم و سالهای زیادی هم ساکن محله گلشهر بودهام، کوشیدم تا از این نقطه اشتراک بهره ببرم و به هر بهانهای در مسیرش قرار بگیرم. در نهایت این ارتباط شکل گرفت و تا جایی پیش رفتم که دوباره پیشنهادم را مطرح کردم.
ادامه در صفحه 20