ضعف و کاستی‌های ترجمه کتاب در گفت‌وگو با دکتر مصطفی شهرآئینی

ترجمه تفکر یا دستگاه تبدیل واژه؟

مترجم بخشی از فرهیختگی یک جامعه است

مهسا رمضانی
خبرنگار

نخستین مرحله انجام یک ترجمه موفق، انتخاب و گزینش درست متن ترجمه‌ای است و توفیق در این مهم، به مترجم و اشراف او بر موضوعی که در دست ترجمه دارد و همچنین شناختش از متون زبان مبدأ برمی‌گردد. بنابراین، اینکه چقدر مترجم در موضوعی که برای ترجمه برمی‌گزیند، صاحب فکر، ایده و مطالعه است از اهمیت بسیاری برخوردار است و پرسش اصلی اینجا است که در جامعه ما چقدر مترجم‌ها از توانایی گزینش متون درست برخوردارند؟ آیا برای گزینش درست آثار ترجمه‌ای نیاز به یک نهاد رسمی داریم؟ و اصلاً آیا این امر مدیریت‌بردار است؟ برای پاسخ به این پرسش‌ها با دکتر سید مصطفی شهرآئینی، رئیس پژوهشکده فلسفه پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات‌فرهنگی، به گفت‌وگو نشستیم. او که خود در کارنامه علمی‌اش ترجمه آثاری چون «قلب اسلام»، «در جست‌وجوی امر قدسی»، «فلسفه اسپینوزا»، «فلسفه دکارت»، «مابعدالطبیعه ماهیت بشر در فلسفه‌ دکارت» را دارد به نقاط مغفول مانده در فضای ترجمه ما اشاره می‌کند و بر نقش مترجم به مثابه یک متفکر تأکید می گذارد.

جناب دکتر شهرآئینی، اساساً ترجمه برای یک جامعه فکری و فرهنگی چه ضرورتی دارد؟
اگر زبان یک جامعه با زبان‌های دیگر در تعامل نباشد، می‌میرد و واژگان زایایی خود را از دست می‌دهند و امکان تعامل علمی و فرهنگی را با دنیا از دست می‌دهیم. ترجمه باعث می‌شود طراوت و نشاط در یک زبان جریان پیدا کند.
اگر دوران طلایی تمدن اسلامی را از لحاظ پیدایش و شکل‌گیری بررسی ‌کنیم، به نوعی با نهضت ترجمه‌ای که در دوران خلافت عباسیان رقم خورد و ارتباطی که عالم اسلامی با سنت فکری و فلسفی یونان گرفت، همزمان می‌شود؛ و پس از پاگرفتن این نهضت و ترجمه چندی از متون اصلی اندیشه یونانی است که در جهان اسلام، البته منظور در میان متفکران مسلمان ایرانی آثاری در زمینه‌های گوناگون بویژه در علوم عقلی و فلسفی با الهام از سنت یونانی به زبان عربی به نگارش درآمد و به دنبال آن بود که سنت فکری افلاطون و ارسطو وارد تفکر اسلامی شد و دوران طلایی تمدن اسلامی در دوران خلافت عباسی شکل ‌گرفت.
 اگر هم تأثیر سنت ترجمه را در تمدن غربی بررسی‌ کنیم، درمی‌یابیم که در پایان قرون وسطا و اوایل دوره مدرن، با ترجمه آثار حکمای مسلمان از عربی به لاتین و ترجمه آثار متفکران یونان از زبان یونانی به زبان لاتین، دوره رنسانس، یا همان نوزایی یا بهتر است بگوییم دوره تجدید حیات علمی و فرهنگی در غرب، شکل می‌گیرد. همچنین، با روی آوردن به سنت عقلی اروپای مدرن در ایران معاصر در اواخر دوره قاجار و پهلوی اول می‌بینیم که تکاپو و تحولی در تفکر عقلی سنت فکری ایرانی، اتفاق می‌افتد.
اشاره کردید که ترجمه درست می‌تواند تحول‌آفرین باشد. اما ترجمه‌های سطحی با گزینشگری‌های نادرست چقدر می‌تواند مخرب باشد یا به تأخر فکری و فرهنگی در یک جامعه بینجامد؟
پدیده‌های فکری و فرهنگی، پدیده‌های دستوری، تجویزی و بخشنامه‌ای نیستند و این‌گونه نیست که تصمیم بگیریم فلان بخش از اندیشه‌ای را ترجمه کرده و دیگر بخش‌های آن را ترجمه نکنیم. در واقع، ترجمه یک فرایند خودجوش از دل یک ملت است که احساس نیاز می‌کند و پرسش‌هایی دارد و پاسخ این پرسش‌ها را از فرهنگ‌های دیگر می‌جوید و از آنان می‌گیرد و این جست‌وجو باعث می‌شود تا وجوهی را از دل آن فرهنگ تجربه‌ کند.‌
طبیعتاً ویژگی‌های متون زبان مبدأ بر اساس نیازهای فرهنگ مبدأ تعیین شده است؛ بنابراین آنان نیازهای ما را مد نظر نداشته‌اند. حال که از رهگذر ترجمه می‌خواهیم وجوهی از آن فرهنگ را به فرهنگ خودمان وارد کنیم، روشن است که بسته به رشد فرهنگی جامعه مقصد، عناصری مناسب و متناسب با نیازهای جامعه خود را از متون زبان مبدأ برگزینیم؛ چنانکه این جنس مواجهه با آثار ترجمه‌ای را در دوران نهضت ترجمه در جهان اسلام می‌بینیم. در آن دوره، همه آنچه در متون یونانی بود به عالم اسلام وارد نشد؛ بلکه بسیاری از آنچه با تفکر اسلامی هماهنگ نبود، کنار گذاشته ‌شد. در همه دنیا این گزینشگری وجود دارد. منتهی نکته اینجا است که در این گزینشگری نباید «دستوری» و «بخشنامه‌ای» عمل کرد؛ چراکه در این صورت رسالت و اصالت ترجمه به محاق می‌رود.
پس گزینش در ترجمه، چه سازکاری باید داشته‌ باشد؟
تأکید من بر دستوری و بخشنامه‌ای نبودن گزینشگری در ترجمه به این معنا نیست که گزینشگری نباید وجود داشته باشد. من گزینشگری را نفی نمی‌کنم چراکه انسان اساساً موجودی گزینشگر است و اگر گزینش نکند انسان نیست! اما گاهی این گزینشگری دستوری و از بالا است و گاه از خود متن و بدنه فرهنگی جامعه شکل می‌گیرد. مقصود من از گزینشگری در ترجمه نیز وجهه دوم آن یعنی گزینش از متن و بدنه فرهنگی جامعه است و طی آن، اهالی فرهنگ در خلال کارها و پژوهش‌های خود، به یک نیاز و ضرورتی پی می‌برند و این نیاز را در متون زبان اصلی جست‌وجو کرده و بهترین آنها را ترجمه می‌کنند. گزینشگری در میان خود اهل فرهنگ و فرهیخته باید اتفاق بیفتد.
ترجمه در جامعه امروز ما از چه ضعف و کاستی‌هایی‌ رنج می‌برد؟
آن چیزی که امروز در حوزه ترجمه بشدت با آن درگیر هستیم «به رسمیت شناخته نشدن جایگاه مترجم» است. ما مترجم را متفکر نمی‌دانیم و گویی صرفاً دستگاه انتقال واژگان است و فکر می‌کنیم که هر کسی که یک آشنایی حداقلی با زبان‌های دیگر داشته باشد، می‌تواند مترجم باشد. این در حالی است که ترجمه یک تخصص است و هر حوزه، مترجم متخصص خود را دارد و حتی مترجم آثار فلسفی نیز هر یک حوزه تخصص خود را دارند، برخی مترجم آثار دکارت هستند برخی هگل، هایدگر و...
متأسفانه، ما نقش اصیلی برای مترجم قائل نیستیم. در حالی که در سنت‌های غربی، مترجم قسمتی از دارایی و فرهیختگی یک جامعه است، مدت‌ها مطالعه کرده، زبان مبدأ و مقصد را به‌خوبی می‌شناسد و نهایتاً محصول یک عمر تحقیق و مطالعه‌اش، ترجمه اثر کانت یا دکارت یا... شده است.
نکته‌ای که در جامعه ما در حوزه ترجمه مغفول مانده، این است که «مترجم یک متفکر است» اگر این جایگاه به رسمیت شناخته شود در آن صورت هر کسی به خود اجازه نمی‌دهد که به این فضا ورود کند؛ برای مثال، کتاب «دوره تاریخ فلسفه» ده‌ جلدی راتلج که در ایران توسط دو ناشر و با مترجمان متفاوت ترجمه شده است. ترجمه چاپ شده توسط یکی از این دو ناشر، سراسر غلط است و اصلاً قابل استفاده نیست، اشتباه‌های آشکار دارد ولی ناشر معتبر چاپ کرده و دانشجوهای ما می‌خرند و می‌خوانند و هیچ‌کسی هم اعتراض نمی‌کند.
آیا نبود نظارت بر آثار ترجمه‌ای را می‌توان کاستی دیگری در نظام ترجمه در جامعه ما دانست؟
نهادهای نظارت‌کننده در حوزه ترجمه در ایران گویا تنها نگران پاره‌ای از مسائل ارزشی هستند که مثلاً ترجمه آثار با مبادی دینی و ارزشی ناسازگار نباشد. نظارت بر عدم مغایرت متون ترجمه‌ای با ارزش‌ها و مبانی دینی در جای خود محترم است اما کافی نیست. ما باید نظارت بر آثار ترجمه را در خصوص کیفیت انتقال محتوا و مفاهیم نیز در دستور کار قرار دهیم و مادامی‌ که مواجهه ما با مترجم و ترجمه به این صورت باشد نمی‌توانیم ترجمه اصیلی داشته باشیم. در کشورهای غربی که سنت آکادمیک دیرپایی دارند هرکسی به خود اجازه ترجمه هر متنی را نمی‌دهد، کسی کانت را ترجمه می‌کند که صاحب کرسی کانت باشد، هگل‌شناس، هگل را ترجمه می‌کند، ارسطوشناس، ارسطو را ترجمه می‌کند. این در حالی است که در کشور ما کسی که لیسانس مترجمی زبان انگلیسی دارد، به خود اجازه می‌دهد که ویتگنشتاین ترجمه کند و این بزرگترین آسیب ما در حوزه ترجمه است که به اعتقاد من در کنار مسأله گزینشگری در آثار ترجمه‌ای باید محل تأمل جدی قرار گیرد.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و صد و هشتاد و چهار
 - شماره هشت هزار و صد و هشتاد و چهار - ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲