ماجرای یک تئوری شکست‌خورده

از جامعه کلنگی تا جامعه جان بسر!

القای «افول اجتماع در ایران»؛ پروژه‌ای که برخی جامعه‌شناسان در دستور کار دارند

نوید سبحانی

نخستین‌بار در سال ۱۳۱۳ بود که در دانشکده‌ ادبیات دانشگاه تهران درسی تحت عنوان «علم‌الاجتماع» تدریس شد که بعدها «جامعه‌شناسی» نام گرفت. تقریباً از آن زمان به بعد، این پرسش که «زیر پوست جامعه چه می‌گذرد؟» دغدغه محوری اکثر اهالی این علم شد و هر یک کوشیدند تا توصیفی از این مهم ارائه کنند که در جای خود امر مغتنمی است.
اما وقتی از «امر اجتماعی» حرف می‌زنیم، دقیقاً مقصودمان چیست؟ آیا این صرفاً امری برساخته ذهن جامعه‌شناسان و اهالی علوم‌انسانی است یا تعین هم دارد؟ چگونه می‌توان آن را شناخت؟ آیا صرف وجود یکسری داده‌های کمی و کیفی می‌تواند مبنای درست و مکفی برای تحلیل جامعه و امر اجتماعی باشد؟ معمولاً یکی از شاخص‌ها و معیارهای مورد وفاق جامعه‌شناسان برای بررسی امر اجتماعی، سطح «همبستگی اجتماعی» و «سرمایه اجتماعی» در یک جامعه است.

داستان‌‌هایی که برای «امر اجتماعی در ایران» ساخته و پرداخته شد
 نخستین تلاش‌ها برای ارزیابی سطح سرمایه‌ اجتماعی، به پیمایشی در سال ۱۳۵۳ برمی‌گردد و پیمایش ملی ۱۳۹۴ نیز از متأخرترین داده‌ها در خصوص ارزیابی سرمایه اجتماعی در ایران است. این روزها اما برخی تحلیلگران با استناد به این مجموعه داده‌ها، تفسیر خاصی از وضعیت سرمایه‌ اجتماعی در ایران ارائه داده‌اند و متعاقب آن از «زوال امر اجتماعی» سخن می‌گویند. تازه‌ترین این ادعاها، مربوط به انتشار کتابی تحت عنوان «چه شد؟» با زیرعنوان «داستان افول اجتماع در ایران» به قلم عبدالمحمد کاظمی‌پور و محسن گودرزی است که این روزها، از سوی رسانه‌ها و جریان‌های فکری‌ که همواره سعی در سیاه‌نمایی و ارائه تصویری مخدوش از جامعه دارند، بسیار برجسته شد.

آیا ما بواقع «جامعه‌ اورژانسی» هستیم؟
نخستین‌بار نیست که چنین سیاه‌نمایی‌هایی از جامعه صورت می‌گیرد؛ حداقل دو دهه است که گروهی از جامعه‌شناسان و تحلیلگران اجتماعی بر این امر، کمر همت بسته‌اند و با تعابیری چون «جامعه کلنگی»، «جامعه کوتاه‌مدت»، «جامعه در آستانه»، «جامعه اورژانسی»، «جامعه نگران»، «جامعه بی‌قرار»، «ملت همیشه در آستانه»، «جامعه در حال تعلیق»، «جامعه جان بسر» از ما و جامعه‌مان یاد می‌کنند. اما چقدر این اظهارنظرها با واقعیت جامعه ایران منطبق است؟ آیا چنانکه برخی توصیف می‌کنند ما واقعاً «جامعه‌ای در آستانه» هستیم؟ چقدر این تحلیل‌ها ماهیتی آکادمیک دارند و از نظر علمی قابل دفاع است؟
خلاصه کلام این است که در برابر «افول امر اجتماعی» دو گروه صف‌آرایی می‌کنند؛ گروهی که با هر حادثه و بحرانی در جامعه، دم از فروپاشی اجتماعی می‌زنند و گروهی که جامعه را به مثابه موجودی زنده و پویا ارزیابی می‌کنند که توانایی بازسازی خود و عبور از چالش‌ها را دارد و به این اعتبار، فراز و فرود جامعه را امری طبیعی می‌دانند و متعاقب آن در مورد «جامعه ایران» هم می‌گویند که جریان‌های مهمی در زندگی این جامعه وجود دارد که مانع فروپاشی اجتماعی این جامعه می‌شود.

«افول امر اجتماعی»؛ غیرعلمی اما سیاسی!
 دکتر حسین سراج‌زاده، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه خوارزمی و رئیس اسبق انجمن جامعه‌شناسی ایران در جلسه‌ای که اتفاقاً برای نقد کتاب «چه شد؟»؛ «داستان افول اجتماع در ایران» برگزار شده‌ بود، ادعای «افول امر اجتماعی» را منطبق با واقعیت جامعه ایرانی ندانست: «با بحران و افول امر اجتماعی با شدتی که در کتاب «چه شد؟» طرح شده‌ است، موافق نیستم و معتقدم از داده‌های کمی و کیفی پیمایش‌های سرمایه اجتماعی می‌توان تفاسیر دیگری هم ارائه ‌کرد؛ چراکه در شرایط جنبشی یا در شرایط بلایای طبیعی و مشکلات بزرگ، با داده‌های متفاوتی مواجه هستیم و این داده‌ها، افول سرمایه و اعتماد را به این شدت و حدت که در این کتاب گفته شده، بازنمایی نمی‌کند.»
دکتر حسین کچویان، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه نیز همچون سراج‌زاده انگاره فروپاشی اجتماعی را تعبیری علمی نمی‌داند و در این باره در یک مصاحبه تلویزیونی گفت: «مسأله فروپاشی تقریباً 40 سال است به اشکال مختلف طرح می‌شود و در سایه مشکلات اخیر موجود در جامعه است که زمینه برای بازسازی این تئوری فراهم شده است. این ایده، به دلایل تجربی شکست‌خورده است. طرح آن کاملاً مبتنی بر ادله سیاسی است و پشتوانه نظری ندارد.»
دکتر حسن محدثی، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه نیز ایده زوال امر اجتماعی را فاقد پشتوانه‌های علمی و نظری می‌داند و در یک نشست مجازی گفته بود: «موضوع فروپاشی اجتماعی مفهومی بسیار کلی و مبهم است، بار هنجاری دارد، آخرالزمانی است و به علایق افراد مطرح‌کننده آن برمی‌‌‌گردد. افرادی که از این مفهوم صحبت می‌کنند تعلقات سیاسی دارند. این در حالی است که اگر جامعه‌شناس نگاهی علمی داشته باشد به‌جای آنکه سراغ این مفاهیم برود ابتدا وارد مباحث زیرحوزه‌ای، سپس مفاهیم حوزه‌ای و در نهایت وارد مباحث فراحوزه‌ای می‌شود؛ چرا که مفاهیم فراحوزه‌ای مفاهیمی هستند که هرکسی می‌تواند آن را به سمت علایق و تعلقات خود بکشاند و بازتفسیر کند. از این رو، این مفاهیم اصطلاحاتی علمی نیستند.»

محققانی که اعتقادی به «بی‌طرفی در پژوهش» ندارند!
به نظر می‌رسد که انگاره افول امر اجتماعی در جامعه ایران، بیشتر برآمده از یک مواجهه‌ سیاسی با مسأله سرمایه اجتماعی است تا مواجهه‌ای علمی و آکادمیک و قائلان به آن، با رویکردی گزینشی و البته با نگاهی سیاسی، به داده‌ها و واقعیت‌های اجتماعی می‌نگرند و صرفاً به آن جنس از داده‌ها که با چهارچوب نظری‌شان همسو است، ارجاع می‌دهند که از قضا در تعلقات سیاسی‌شان ریشه دارد. این در حالی است که همین جریان وقتی در قامت منتقد ظاهر می‌شوند، پیوسته بر طبل سیاست‌زدگی نهاد دانشگاه کوبیده و از ضرورت استقلال و بی‌طرفی در تحلیل‌ها و پژوهش‌ها حرف می‌زنند! اما خود در مقام عمل، به واقعیت اجتماعی متعهد نمی‌مانند. چنانکه بر همبستگی مردم در وقایع و رویدادهایی همچون زلزله و سیل یا راهپیمایی 22 بهمن 1401 یا راهپیمایی اربعین، جشن غدیر، تشییع پیکر حاج‌قاسم سلیمانی و... چشم می‌بندند و نتیجه آن می‌شود ساختن تئوری‌هایی چون «زوال امر اجتماعی در ایران»، «پایان امر سیاسی در ایران»، «سقوط امر اخلاقی در جامعه ایران»، «افول امر دینی در ایران» و... که این سلسله «پایان نویسی‌ها» برای مردم هم حاصلی جز پمپاژ ناامیدی و سرخوردگی ندارد.

 

بــــرش

نخستین‌بار نیست که چنین سیاه‌نمایی‌هایی از جامعه صورت می‌گیرد؛ حداقل دو دهه است که گروهی از جامعه‌شناسان و تحلیلگران اجتماعی بر این امر، کمر همت بسته‌اند و با تعابیری چون «جامعه کلنگی»، «جامعه کوتاه‌مدت»، «جامعه در آستانه»، «جامعه اورژانسی»، «جامعه نگران»، «جامعه بی‌قرار»، «ملت همیشه در آستانه»، «جامعه در حال تعلیق»، «جامعه جان بسر» از ما و جامعه‌مان یاد می‌کنند که حاصلش شده است تئوری‌هایی چون «زوال امر اجتماعی در ایران»، «پایان امر سیاسی در ایران»، «سقوط امر اخلاقی در جامعه ایران»، «افول امر دینی در ایران» و... که این سلسله «پایان نویسی‌ها» نه تنها جهان اندیشه ما را یک گام وسیع‌تر نمی‌‌کند، بلکه برای مردم ما هم حاصلی جز پمپاژ ناامیدی و سرخوردگی ندارد

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و صد و هفتاد و نه
 - شماره هشت هزار و صد و هفتاد و نه - ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲