بررسی تفاوتهای گفتمانی «پیشرفت» و «توسعه» در گفتوگو با دکتر حسین ظفری
مدل های بومی ما را به پیشرفت می رساند
توسعهای که به قیمت له شدن اقشار آسیبپذیر به دست بیاید، پیشرفت نیست
وقتی از پیشرفت صحبت میشود دقیقاً منظور چیست؟ آیا منظور کلماتی مانند توسعه است که از پشتوانه نظری مشخصی برخوردار است؟ با وجود اهمیتی که مفهوم پیشرفت دارد، به نظر میرسد درباره آن نظریهپردازی چندانی صورت نگرفته و شاخصههای پیشرفت نیز مشخص نیستند. همچنین این دیدگاه وجود دارد که به جای بهکارگیری کلمه توسعه که ناظر بر گونهای از پیشرفت است که شاید از جنبههایی با ارزشهای انقلاب اسلامی و با آموزههای دینی منافات داشته باشد، بهتر است از واژه پیشرفت استفاده کرد. اما این استفاده در صورتی که پشتوانه نظری پیشرفت مشخص نباشد، میتواند مشکلزا باشد. به همین نسبت مسائل بعدی در نسبت با پیشرفت نیز در تعریف دچار مشکل میشوند. دکتر حسین ظفری در این گفتوگو تفاوت مفهومی این دو کلمه را که بر مبنای آنها دو گفتمان در کشور ما شکل گرفته، مورد بحث قرار میدهد. ظفری که در پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه فعالیت میکند، دکترای آیندهپژوهی خود را از دانشگاه تهران اخذ کرده و در حال حاضر مدیریت مرکز جنگ نرم و رسانه دانشگاه امام حسین(ع) را بر عهده دارد. وی معتقد است که کشورهای توسعهیافته با ظلم و ستم به کشورهای توسعهنیافته به پیشرفت رسیدند و این باعث عقبماندگی آن کشورها شد، اما ما برخلاف کشورهای توسعهیافته حاضر هستیم علم و دانش خود را در اختیار کشورهای مظلوم قرار دهیم و همین باعث تفاوت گفتمانی ما در واژه پیشرفت و توسعه است.
وقتی درباره پیشرفت صحبت میشود، معنای مد نظر ما از این کلمه چیست؟ زمانی که عنوان میشود ایران در حوزههای مختلفی پیشرفت کرده است (چون نمیخواهیم از کلمه توسعه استفاده کنیم) یعنی چه اتفاقی در کشور رخ داده است و تفاوتها میان کلمههای پیشرفت و توسعه چیست؟
موضوع توسعه از یک زمانی به بعد در دنیا خیلی مورد توجه قرار گرفت و حتی سازمان ملل نیز موضوع توسعه پایدار را در دستور کار خود قرارداد و بر آن تأکید داشت؛ توسعه مجموعهای از نظامات بههم پیوسته بود و باعث شد تا کشورهایی غیرتوسعه یافته که از این شکل معنا استفاده کردند، برایشان پیامدهای منفی ایجاد شود؛ به این شکل که با استفاده از این مدل توسعه برای بسیاری از آنها فضای حاشیهنشینی در شهرها به وجود آمد، له شدن برخی اقشار آسیبپذیر آشکار شد، زاغهنشینی به وجود آمد؛ حتی در کشور ما نیز یکی از تئوریهای توسعه این بود که عملاً برخی اقشار آسیبپذیر ممکن است زیر چرخهای توسعه له شوند و اتفاقاً در دهههای قبل برخی مسئولان عالیرتبه کشور این موضوع را علناً مطرح کردند و این ادامه تفکر توسعهای بود که در جهان مطرح شده بود و اغلب کشورها نیز با این پیامدهای توسعه دستبهگریبان شدند و این فقط مخصوص کشور ما نبوده است.
یعنی اکنون در بسیاری از کشورهای اروپایی که توسعه مبنای حرکت آنها بوده، افراد زاغهنشین زیست میکنند؟
بله؛ از خود امریکا بهعنوان یک کشور توسعهیافته تا بسیاری از کشورهای اروپایی، تا اندازه قابل قبولی افراد کارتنخواب، حاشیهنشین و فقیر وجود دارد. حتی در برخی کشورها مانند هند و چین که میخواستند بهسرعت توسعه خود بیفزایند، مجبور بودند کار ارزان ایجاد کنند تا با کار کردن این افراد سرعت قطار توسعه افزایش پیدا کند، بهتبع آن تعداد فقرا و افراد حاشیهنشین هم در این کشورها رشد یافت. میبینید که مفاهیمی حول موضوع توسعه شکل میگیرد که پیامدهای خطرناکی به دنبال دارد.
در ادبیات ما نیز هرگاه صحبت از توسعه میشد ذهنها بسرعت به سراغ مدلهای غربی میرفت؛ لذا رهبری برای آنکه آن همانندسازی واژه توسعه را در ذهنها بشکند، از واژه پیشرفت استفاده کردند و در کنار آن از یک جامعه نوین و تمدن اسلامی مثال آوردند؛ جامعهای که در یک سطح بالای علمی قرار دارد، عدالت در جامعه موج میزند، ثروت بهصورت عادلانه توزیع میشود و خلاصه اینکه یک سری مؤلفههایی را مطرح کردند و افزودند که اگر میخواهید به سمت این جامعه حرکت کنید، باید به آن سمت پیشرفت و حرکت با شتاب و روبهجلو داشته باشید؛ لذا کلیدواژه پیشرفت با نظامها و مفاهیم معنایی حول خودش در برابر توسعه با مضرات خودش شکل گرفت و به نحوی در یک تعریف ابتدایی و ساده میشود اینگونه گفت که پیشرفت، توسعه بدون مضرات آن است. رهبری معتقدند که ما میخواهیم توسعه پیدا کنیم، اما نکات منفی آن را نمیخواهیم داشته باشیم.
ما در رسانهها مشاهده میکنیم مشکلات کشورهایی که توسعه یافتهاند، همچون فقر و زاغهنشینی که به آنها اشاره کردید، کمتر نمایان است؛ در عوض در همه جای دنیا به عنوان کشورهایی بسیار پیشرفته و با رفاه شناخته میشوند؛ این تفاوت ذهنیتها را در نسبت با واقعیت موجود این کشورها چگونه توضیح میدهید؟
به اعتقاد من توسعه کشورهای دیگر بهواسطه عقبماندگی و بدبخت کردن کشورهای دیگر اتفاق افتاده است. اصل ماجرا این است که ابرقدرتهای جهان دنیا را به کشورهای توسعهیافته، کمتر توسعهیافته و جهان سوم تقسیمبندی میکنند. تمام پیشرفتهای کشوری مانند امریکا بهواسطه ظلمی بوده که از این کشور به سایر کشورها رسیده و این توسعه از غارت و بیچاره کردن کشورهای بهاصطلاح جهان سوم بهدست آمده است. اینهمه قدرت حاصل استفاده نیروی انسانی کشورهای ضعیفتر، استفاده از منابع طبیعی آنها در خدمت پیشرفت کشورهای توسعهیافته بوده است و این را میشود بهراحتی در یک مقیاس و مدل جهانی مشاهده کرد.
چرا برخی کشورهای آفریقایی که سرشار از منابع طبیعی و معدن هستند، هنوز در یک عقب ماندگی به سر میبرند؟ بهتر است بگوییم عقب نگه داشته شدهاند و با استفاده از ثروت این کشورها، اروپاییها و امریکاییها به توسعه رسیدهاند. حالا همین توسعه و قدرت در خود آن کشورها نیز به برخی افراد میرسد و اقشار ضعیف آن کشور در عقبماندگی قرار دارند.
به عنوان مثال چرا در زمان کرونا تعداد فوتیهای کشوری مانند امریکا بسیار بالا بوده است؟ آیا امریکا از نظر پزشکی کشوری عقبمانده است و به علم و وسایل روز پزشکی دسترسی ندارد؟ تجهیزات بیمارستانی ضعیفی دارد؟ به واکسن کرونا دسترسی ندارد؟ خیر؛ به خاطر اینکه فرد مبتلا به کرونا اگر بیمه درمانی نداشته باشد، اگر پول به اندازه کافی نداشته باشد، هیچ بیمارستانی آن را پذیرش نمیکند و برای دولت نیز اهمیتی ندارد که آن فرد فوت شود! حال دوران کرونا را در ایران مقایسه کنید که علاوه بر واکسن رایگان، ماسک و انواع وسایل شوینده و بهداشتی به افراد کم بضاعت داده شد.
اما در بسیاری از کشورها اینگونه نیست و به تعبیری یا شما انسان توسعه یافته هستید و میتوانید از امکانات استفاده کنید یا عقبماندگی شما و حتی مرگ شما دور از دسترس نیست و این معادله در بسیاری از کشورهایی که از مدل توسعه استفاده میکنند، جاری و ساری است. در کشور ما نیز اگر حاشیهنشینی و زاغهنشینی رواج پیدا کرده، بدون شک از همین مدل پیروی کردهایم و حاصل تفکر توسعهای بوده که سالها در کشور ما وجود داشته است؛ لذا این مدل توسعهیافتگی که در برخی کشورها رواج پیدا کرده به قیمت خوشبختی بعضیها و بدبختی و بیچارگی اقشار دیگر است. ما هنوز با آن مدل پیشرفت خیلی فاصله داریم و تمام بودجهریزی و ساختار سازمانها و نهادهای مختلف کشورمان هنوز بر اساس همان مدل توسعه شکل گرفته است که نتایج آن را داریم میبینیم.
با این اوصاف آیا ما در حوزه پیشرفت، در مرحله تئوری و نظریه قرار داریم یا در حوزههای مختلفی مانند موشکی و فناوری به دستاوردهایی هم رسیدهایم که میشود از آنها به عنوان مصداق پیشرفت نام برد؟
در حوزههایی که از مدلهای مرسوم توسعه به صورت آگاهانه پیروی نکردهایم یا این مدلها را در اختیار ما قرار ندادهاند به ناچار از مدلهای بومی خودمان استفاده کردهایم، در نتیجه از دل آنها مدلهای پیشرفت استخراج شده است. مثلاً در حوزههای دفاعی و نظامی که رسماً سالها است مورد تحریم کشورهای پیشرفته قرار داریم و همین باعث شد به سراغ مدلهای خودمان گام برداریم و دیدیم که چگونه در این حوزهها امروزه به سطوح عالی پیشرفت در دنیا رسیدهایم. امروزه ورود ما در برخی حوزههای نظامی معادلات قدرت را به هم ریخته است.
حوزه هستهای مورد دیگری از تحریم جهانی علیه ما بود؛ ما ناچار بودیم که علم و دانش این حوزه را به دست آوریم. حوزه نانو و برخی فناوریهای پزشکی نیز از مصداقها و مثالهای پیشرفت جمهوری اسلامی است. اما متأسفانه در حوزه اقتصاد هنوز داریم از مدلهای غربی استفاده میکنیم؛ مدلهای شکست خوردهای که مادامی که از اینها استفاده میکنیم، وضعیتما همین است و مشخص نیست تا چه زمانی باید از این مدلهای معیوب استفاده کنیم.
وقتی حوزههای مختلف پیشرفت را بررسی میکنیم، مثال میآوریم که در بخشهایی مثل ساخت فلان موشک جزو سه کشور برتر دنیا هستیم و یا در حوزه مثلاً عمل قرنیه جزو دو کشور برتر دنیا هستیم. حالا سؤال اینجاست که پیشرفت ما در این حوزهها با آن چند کشور خاص چه تفاوتی دارد؟ سؤال من از این بابت است که بیشتر با معنا و شاخصههای این کلیدواژه آشنا شویم.
تفاوت اساسی آن در این است که ما برخلاف آن کشورها دانش، علم و فناوری خود را به کشورهایی که به آن احتیاج دارند، میدهیم.
فرآیند انتقال آن به چه صورت است؟
حالا بسته به آن علم و دانش ممکن است در سطحی رایگان و در سطحی دیگر خیر، ولی آن کشورها حتی با پول هم این علم و دانش را به ما نمیدهند! بهعنوانمثال من با یکی از دانشمندان هستهای صحبت میکردم و ایشان اظهار میکرد که فقط چهار یا پنج کشور به این علم دست پیداکردهاند و آنها اجازه نمیدهند که این علم در اختیار کشور دیگری قرار بگیرد و در اظهارنظر جالبی میگفت که این کشورهای آژانس و عضو NPT که اصرار دارند ما تمام دوربینهایمان را مدام روشن نگهداریم، از روش خاص ما غنیسازی ۶۰ درصد را یاد گرفتهاند و حالا این چهار یا پنج کشور نه تنها این علم را در اختیار سایر کشورها قرار نمیدهند بلکه اجازه نمیدهند که کشوری بهجز خودشان به این علم دست پیدا کند.
همه ماجرای دعوا بر سر این است که ما با علم نظامی و موشکی خود معادلات قدرت را برهم زدهایم. مثلاً آنها یک ناو ۱۰۰۰ متری میسازند که هلیکوپتر و جت جنگی از روی آن بلند میشود؛ درصورتیکه ما ۱۰۰ قایق کوچک تندرو میسازیم و آنها را در برابر این ناو قرار میدهیم بهنحویکه برای او اصلاً بهصرفه نیست که یکی از موشکهای گرانقیمت خود را برای شلیک به این قایقها خرج کند، ولی برای ما بهصرفه است که با این قایقهای کوچک به این ناو شلیک کنیم. ماجرای غزه هم همین است، آنها در برابر سپر و گنبد آهنی اسرائیل بارانی از موشکهای کوچک پرتاب میکنند و همینکه نیمی از آنها نیز از این سپر عبور کند، باز برنده این ماجرا غزه است. البته همه اینها صرفاً در حوزه نظامی نیست، بلکه ما امروزه قطب توریسم پزشکی منطقه هستیم.
این علم را به هرکسی که بخواهد آموزش هم میدهیم. در حال حاضر مستشاران ما در سوریه و عراق در کنار مستشاران امریکایی حضور دارند و دانشی که ما در اختیار آنها میگذاریم را در مقایسه با دانش امریکاییهایی در نظر بگیرید که هیچوقت در اختیار عراقیها و سوریها قرار نمیگیرد؛ لذا تفاوت دیدگاه و نگاه ما در تعریف کلیدواژه پیشرفت از همینها سرچشمه میگیرد.
اگر قرار باشد این حوزههای پیشرفت در سایر بخشها نیز تسری پیدا کند، حاکمیت میتواند چه نقشی داشته باشد و از طرفی مردم چگونه میتوانند در این راستا کمک کنند؟
به اعتقاد من مفهوم قدرت از سال ۵۷ در دنیا یک تکان اساسی خورد هرچند خود ما هم آنقدر شفاف و درست نفهمیدیم که چه اتفاقی افتاده است، اما در دنیا پس لرزههای آن قابل مشاهده بود. خیلیها بر این باورهستند که قدرت یک جامعیت و مرکزیتی دارد که از آنجا به سایر بخشهای کشور تسری پیدا میکند؛ جایی که لابیهای سیاسی و زد و بندهای قدرت در آنجا رخ میدهد و در این پایین هم توده مردم به عنوان مورچههای کارگر هر روز در حال کار کردن هستند و از هیچ پیامدی اطلاع ندارند! امام خمینی(ره) این فضا را تغییر داد و گفت که قدرت یک سری ریزبردارهای مردمی است که وقتی اینها در کنار یکدیگر قرار میگیرند، یک کلانبردار قدرت را تشکیل میدهند که این میتواند هر چیزی را تخریب کند یا بسازد؛ لذا قدرت در یک جا متمرکز نیست و توزیع شده در آحاد جامعه است.
به عنوان مثال موضوع امنیت را میشود از دو طریق حلوفصل کرد؛ یکی اینکه سازمانهای امنیتی مثل سیا و امآی6 راه بیندازید و راه دیگر این است که از طریق کمیتههای مردمی آن را کنترل کنید. امنیت از آن موضوعاتی است که معمولاً قابل واگذاری به مردم نیست، اما امام این کار را انجام داد. مثال دیگر این موضوع، سازندگی است که در مرحله اول سازمانها و وزارتخانههایی مانند: راه و شهرسازی اقدام به ساخت مسکن کنند و راه دیگر هم این بود که امام آن موقع حسابی به نام ۱۰۰ افتتاح کرد و از همه مردم خواست که از هر طریقی که میتوانند این حساب را خودشان پر کنند و با پول آن خانه ساخته شود و یا با دستور امام نهادی به نام جهاد سازندگی شکل گرفت تا روستاها آباد شوند؛ یعنی این ریزبردارها وقتی در یک مسألهای متمرکز میشد، آن مسأله به صورت کامل به دست خود مردم حل میشد.
درنتیجه اینجاست که این نقشها به صورت کامل مشخص میشود و نقش حاکمیت از مدیریت کاملاً دولتی غیرمردمی باید به سمت مدیریت کاملاً مردمی تغییر و به آنها اعتماد کند. حاکمیت میتواند نقشهای خودش را به مردم واگذار کرده و به آنها اعتماد کند و به نحوی زمینه را برای مردمسالاری دینی آماده کند. باید همه نقشها از تصمیمگیری، نظارت و اجرا کاملاً به مردم واگذار شود و دولت اعلام کند که هرجا مردم نمیتوانستند مسألهای را حل کنند، آن وقت من دخالت میکنم و مردم هم باید در همه مسائل مشارکت کنند تا کارها به صورت مردمی جلو برود.
البته الان این مدلی که فرمودید کاملاً برعکس انجام میشود و بهاین شکل که همه چیز به دست دولت و حاکمیت در حال انجام است و هرجا که دولت دیگر نتوانست آن کار را انجام بدهد، مردم پای کار میآیند تا آن مسأله حل شود.
بله در برخی بخشها مانند اقتصاد به این شکل است که فرمودید و حتی بدتر که اصلاً به مردم اجازه هیچ دخالتی داده نمیشود! نگاه برخی مسئولین رده بالای کشور حتی از همان اوایل انقلاب به این موضوع که نقش مردم در حکمرانی تا چه اندازه باید باشد، در عمل متفاوت بوده است و کمابیش میدان را برای این عرصه هموار نکردهاند. همان نگاهها هم امروز در بین برخی نخبگان و جریانهای سیاسی وجود دارد مبنیبر اینکه اقتصاد فرمولهای پیچیده و روابط جهانی دارد و مردم چیزی از آن سر درنمیآورند و چه کاری از آنها ساخته است؟! اما نگاه امام و رهبری در موضوع خدمترسانی با نگاه بسیاری از مسئولین فاصله معناداری دارد؛ در همان سالهای اول انقلاب نهادهای مردمی بسیاری مانند سپاه، جهاد سازندگی، جهاد دانشگاهی، بنیاد مسکن و بسیاری نهادهای مردم پایه راهاندازی شد و نگاه رهبری نیز در ادامه همان نگاه امام پایهریزی شده است که کارگروههای مردمی تشکیل شود و جوانها آتش به اختیار عمل کنند.
برش
واقعیت زشت پشت ظاهر فریبنده!
از خود امریکا بهعنوان یک کشور توسعهیافته تا بسیاری از کشورهای اروپایی، تا اندازه قابل قبولی افراد کارتنخواب، حاشیهنشین و فقیر وجود دارد. حتی در برخی کشورها مانند هند و چین که میخواستند بهسرعت توسعه خود بیفزایند، مجبور بودند کار ارزان ایجاد کنند تا با کار کردن این افراد سرعت قطار توسعه افزایش پیدا کند، بهتبع آن تعداد فقرا و افراد حاشیهنشین هم در این کشورها رشد یافت. میبینید که مفاهیمی حول موضوع توسعه شکل میگیرد که پیامدهای خطرناکی به دنبال دارد.