در حافظه موقت ذخیره شد...
پیانو زدن مرد نابینا برای آتشنشان وسط عملیات !
داستان یکی هیجان و ترشح آدرنالین، داستان دیگری از روی کنجکاوی و برای سرگرمی یا حتی بیان شده است که گاهی برخی تماس میگیرند و میگویند نیاز به همصحبت دارم و اگر به حرف آنها گوش داده نشود، خودکشی میکنند و... بنابراین بسیاری از آتشنشانان در کنار همه عملیاتهای سخت و دشواری که در طول خدمت خود پشت سر گذاشتهاند، بدون شک با این دست از مزاحمتهای تلفنی نیز خاطرهای داشتهاند که بعضی از آنها بدون شک زیباییهای پنهانی دارند. سال 1384 صابر که سالهای ابتدایی خدمت خود را پشت سر میگذاشت، یک روز عصر در حالی که با تیم آتشنشانی ایستگاه در مأموریتی حضور داشته است در پی تماس یکی از شهروندان با سامانه 125 آتشنشانی در خصوص محبوس شدن در منزل با دستور فرماندهاش با یک سرباز به وسیله موتور، راهی آن آدرس میشوند.
وقتی زنگ واحد نخست را میزنند، مردی پاسخ میدهد که ما تماس نگرفتهایم. اما در ورودی ساختمان را باز کرده تا مأموران آتشنشانی به سرعت خود را به بالا برسانند. سپس صابر با تمام سرعت و نیروی جوانی پلهها را به صورت دوتا یکی طی کرده و بالا میرود.
او وقتی به طبقه مورد نظر میرسد، در خانه باز شده و یک جوان نابینا، با خندهای بر لب، بیرون میآید و آتشنشانان را به داخل دعوت میکند. صابر با چهرهای سرخ شده از عصبانیت و پیشانی عرق کرده، کمی مکث میکند که مرد نابینا شروع به صحبت میکند: « از تنهایی خسته شده بودم و کسی را کنارم نداشتم. پس تصمیم گرفتم تا شما را اینگونه به خانه خودم دعوت کرده و برایتان پیانو بزنم. حالا قبل از اینکه عصبانی شوید و بخواهید سر من فریاد بزنید، روی صندلی نشسته و از موسیقی لذت ببرید.»
صابر که حالا آتشنشانی باسابقه شده و از نظر کاری پلههای پیشرفت را یک به یک طی کرده است، هنوز از آن اتفاق به عنوان بهترین روز کاریاش یاد میکند؛ روزی که برایش جاودانه شد و حتی تا سالها با آن جوان نابینا در ارتباط بود.