تحلیلی بر نسبت اتفاقات اخیر با ایرانیان خارج از کشور
اشتراک شادمانه در قاذورات!
کیاوش کلهر
روزنامه نگار
رسانه های بیگانه سعی داشتند این گونه القا کنند که تمام ایرانیان خارج از کشور با آشوب های اخیر همراه بوده و یا در تجمعات مربوطه حضور داشته اند. حال آن که واقعیت آن است که شمار کنشگران آنها اندک بوده است. با این وجود به دلیل ذهنیت نسبتاً غیرواقعی که رسانه ها سعی داشتند از ایرانیان خارج از کشور بسازند، به نظر می رسد لازم است که تأمل ویژه ای بر این موضوع صورت گیرد تا مخاطبی که در داخل ایران در معرض اطلاعات و تحلیل ها قرار می گیرد، نگاه دقیق تر و واقعی تری نسبت به موضوع داشته باشد. یادداشت کنونی اولین بار در شماره اول نشریه فکرآورد (ماهنامه علوم انسانی گام دوم انقلاب اسلامی) به چاپ رسیده که می توان بر آن پی نکته هایی وارد آورد؛ از قبیل اینکه بخش قابل توجهی از ایرانیان مهاجر، با آشوب ها همراهی نکرده اند و آنچه در رسانه ها نمود پیدا کرده، شمار اندکی از کل جمعیت آنها بوده است. همچنین به نظر می رسد که منطقی تر این است به جای استفاده از عبارت هایی که اطلاق عام دارند (مانند ایرانیان خارج از کشور یا ایرانیان مهاجر) از قید تخصیص استفاده کرد (مانند بخشی از ایرانیان خارج از کشور یا بخشی از ایرانیان مهاجر). با این وجود انعکاس این نوشته به دلیل نوع نگاه نویسنده و شیوه استدلال وی حائز اهمیت است و انتشار آن در روزنامه با هدف پوشش تحلیل های مختلف از رخدادهای اخیر صورت می گیرد.
فردینان سلین، جوانی جویای رؤیاهای بزرگ و گریخته از جهنم جنگ در فرانسه و دوزخ مستعمراتی فرانسه در آفریقاست که حسب اتفاقاتی نهچندان خوشایند، راهش به سرزمین فرصتهای آن روزگار، یعنی امریکا میافتد. یکی از اولین مواجهههای او با امریکا و مبلمان شهری آن، آبریزگاهی عمومی است که او بیهوا و اتفاقاً به سبب برداشت دگرگونهای که از «سنگهای مرمر صورتی» ورودی آن داشت، واردش میشود. تقریباً دو صفحه از «سفر به انتهای شب» او، توصیف مردانی است که شادمانه، رکیک و بیمحابا، در آبریزگاه، به بحث از امورات زندگی و شوخی با یکدیگر میپردازند. او که دچار دلبههمخوردگی عمیقی شده است، وقتی که راه به پیادهرو باز میکند، یک نیمجمله برای توصیف آن مکان به کار میبرد، که به کنایه، دستابزار کمی طعنهآمیز این یادداشت برای بحث از «دیاسپورای ایرانی» و نقش آنان در اعتراضات سال 1401 خواهد بود؛ او در توصیف آن آبریزگاه، عبارت «کشف نظام شادمانه اشتراک در قاذورات» را به کار برد. بیتوجه به کنایه مستتر در حصر جغرافیایی این مفهوم، این چند خط پیشرو نیز قرار است چنین بحث کند که چرا بحثهای ایرانیان خارج از کشور در این اعتراضات و کنشگری آنان، چیزی بیش از اشتراک شادمانه در قاذورات نیست. تقریباً میتوانیم بر سر این گزاره اشتراک نظر داشته باشیم که ایرانیان خارج از کشور، در اعتراضات سال 1401، نقشی بیش از همیشه پررنگتر داشتند؛ آنان همپای ایرانیان داخل، فراخوان منتشر میکردند و در شهرهای مختلف اروپا و امریکا، علیه جمهوری اسلامی اعتراضات بزرگی را سامان میدادند. یکی از مهمترین وجوه ممیز این اعتراضات را برای مطالعه بیشتر، میتوان همین نقشآفرینی پررنگ ایرانیان خارج از کشور در آن دانست. در این مجال کوتاه، تلاش داریم با تمسک به سه سؤال اصلی، نقش ایرانیان مهاجر و اعتراضات سال 1401 را بررسی کنیم و از رهگذر پاسخ به این سه سؤال، تلاش کنیم تا از منظر دیگری به «سیاستورزی ابتر ایرانیان مهاجر» نگاه کنیم. بنابراین، ابتدا تلاش میکنیم به این سؤال پاسخ دهیم که چرا ایرانیان خارج از کشور، اصلاً صلاحیت اخلاقی نقشآفرینی فعال و همراستا با تحولات ایران را ندارند. سپس به سؤال دوم که بحث از چرایی نقشآفرینی بیشتر آنان در این مقطع بود، پاسخ خواهیم داد و درنهایت باهم تلاش میکنیم پاسخ پرسش سوم، یعنی چرایی مصیبتآفرین بودن کنشگری ایرانیان خارج از کشور را تدقیق کنیم.
زیستن و منشأ انتخابها
بحث ابتدایی را از این نقطه آغاز میکنیم که چرا ایرانیان مهاجر، صلاحیت اخلاقی کنشگری فعالانه در «مسائل عمومی و ملی» ایرانیان داخل کشور را ندارند. برای پاسخ به این سؤال باید ابتدا تلاش کنیم تا سازه جعلی و روایت مسلط از مهاجرت را بتکانیم و از منظر دیگری به «مهاجرت بهمثابه یک تصمیم» نگاه کنیم. تصور عمومی از مهاجرت ایرانیان، تصویری اسطورهای از جلای وطن اضطراری و بالاجبار نخبگان از همهجا رانده شده است که چون دلی در گرو وطن و مملو از شوق خدمت به آن داشتند، نتوانستند شرایط کشور را تاب بیاورند و با زوری قریب به سرنیزه، کشور را ترک کردند و اگر شرایط خدمت به میهن برای آنان مهیا شود، پابرهنه به سمت مرزهای کشور خواهند دوید. بهتر است همین ابتدا بر سر این گزاره به توافق برسیم که مهاجرت، اگر نه در تمام موارد آن، حداقل در بخش قابلتوجهی از آن، یک تصمیم «فردگرایانه» برای «توسعه دامنه نفع شخصی» است. بخش مهمی از کسانی که تصمیم گرفتند با مهاجرت، لقب ایرانی مهاجر را برای خود به دوش بکشند، در حقیقت کسانی هستند که میلی نداشتند، ندارند و احتمالاً حتی بعد از جمهوری اسلامی هم نخواهند داشت که با دانش و سرمایه عمر خود، هزینه پیشرفت کشور را بدهند. پس اگر مهاجرت را از سنخ تصمیماتی بدانیم که در شرایط کنونی، حداقل نسبت را با نفع عمومی دارد، پی خواهیم برد که اصلاً با منطق باطل رجحان نفع شخصی بر امر عمومی، نمیتوان به یک کنش جمعی در داخل مرزهای ایران حتی واکنش نشان داد.
پاسخ دوم اما از این قرار است که بدانیم، میان ما و ایرانیان مهاجر، هیچ «ما» مشترکی حکم نمیراند. آنچه از مردم یک کشور، یک قواره هممیهنی میسازد، بیش از یا شاید هماندازه زبان و اعتقاد مشترک، «سرگذشت» مشترک یا «همسرنوشتی» است. سرگذشت جمعی ما که حاصل جمع تمام فشارها، تلخیها، احساسات و مناسک جمعی است، ما را بدل به «هممیهن» میکند. پس ما در این مسیر، مقید به مضیقترین تعریف از هممیهن هستیم. ایرانیانی که هرجای دنیا، به بهانه ایران دورهم جمع میشوند، شاید بتوانند نام مناسک و مناسبتهای سیاسی خود را اعتراض، همدردی یا گزارههایی از این دست بدانند، اما در واقع حرکتهای جمعی ایرانیان در خارج از کشور، در مؤدبانهترین لفظ ممکن، تنها ارضای نفس و تشفیخاطر باطلی برای هیچ است. بنابراین، با استناد به این دو گزاره، در پاسخ به سؤال اول درخصوص چرایی عدم صلاحیت اخلاقی ایرانیان خارج از کشور برای کنشگری در رابطه با مسائل ایران، باید چنین گفت که بخش مهمی از ایرانیان خارج از کشور، زندگی خود را وقف توسعه نفعشخصیشان در جایی غیر از کشور خودشان کردهاند و وضعیتی که زیست میکنند، در حقیقت تلاش برای عینیت بخشیدن به حقیقت فردگرایی است، بنابراین از حیث اخلاقی، نمیتوان آنان را صاحب صلاحیت برای کنشگری سیاسی دانست. از سوی دیگر، پاسخ دوم را نیز چنین میتوان بیان کرد که بهرغم یک زبان و حافظه هویتی و فرهنگی مشترک، زندگی ایرانیان در خارج از کشور، آنان را به حداقلهای تعریف از هموطنی تنزل میدهد و با ذرهبین هم نمیتوان رشتههایی از پیوند حقیقی میان منافع آنان و مردم ایران، از هر طبقه و پایگاه اقتصادی را یافت. حال تلاش میکنیم به پرسش دوم بپردازیم؛ چرا ایرانیان خارج از کشور، در اعتراضات اخیر، بیش از همیشه نقشآفرین و فعال بودند؟
کشش ایماژها و واکشش واقعیت!
تصویر بخش مهمی از ایرانیان از غرب، همواره آمیخته به رؤیا، زندگیای با کیفیت ماورایی و قاعدهمندی اسطورهای بوده است. تصور ایرانیان از زندگی در غرب، نه آمیخته با نگریستهشدن به چشم «کلهسیاه خاورمیانهای» یا موجود درجه دوم، بلکه زندگی مشحون با رفاه و قرین با احترام به عنوان انسان برابر با دیگری بوده است. بخش مهمی از ایرانیان مهاجر، به سودای چنین ایماژهای برساختهای راهی سرزمینهای غربی میشدند؛ اما زندگی در حقیقت نظام اقتصادی و اجتماعی غربی، با تصویرهای آنان چنان تفاوت داشت که بخش مهمی از ایرانیان مهاجر، دچار سرخوردگی ناشی از شکاف میان عینیت و تصویر برساختی از غرب شدند. کافی است که پای درددل تعدادی از ایرانیانی بنشینیم که تکانههای اخیر اقتصادی در غرب، زندگی آنان را بهشدت تحت تأثیر قرار داده است، تا تصویرمان از زندگی آنان دقیقتر شود. در کنار تمام این موارد، باید به این سختیها و مرارتهای زیستن در غرب، دشوارههای یک مهاجر، آن هم مهاجری از خاورمیانه در دل کشورهایی که محل تولد و تبلور نژادپرستی بودند هم بیفزاییم تا ببینیم بخش مهمی از ایرانیان خارج از کشور، نه چنان که مینمایند زندگی میکنند و نه به تصویر مطلوب خود رسیدهاند. در فاهمه آنان، در نهایت تمام انگشتهای اتهام، به سمت نهاد و ساختاری روانه میشود که بهنظرشان این آوارگی و دشواری را به آنان تحمیل کردهاست و این ساختار در ذهن آنان چیزی جز جمهوری اسلامی نیست. در فاهمه آنان، جمهوری اسلامی مقصر قطعی آوارگیشان در غرب و غربت است و اگر شرایط به گمان آنان به صورت طبیعی طی میشد، احتمالاً آنان هم باید در کشور خود مشغول زندگی آسودهای بودند. ترکیب این سرخوردگی و شکاف ناشی از ایماژ غرب و عینیت غرب، برای آنان موج سرکشی از نفرت خلق میکند که باید بر سر ساختار حاکم بر کشور خالی شود. حال در چنین شرایطی، تصویری که رسانههای فارسیزبان خارج از کشور و رسانههای غربی از اعتراضات ایران نشان میدهند، چیست؟ یک انقلاب تمامعیار و دربرگیرنده که قرار است آخرین لگد به پیکر رژیم نیمهجان سیاسی حاکم بر کشور باشد! ترکیب این خشم فروخورده و ابرازنشده، با تصویر درآستانه فروپاشی از جمهوری اسلامی، آنان را به این نتیجه میرساند که باید به هر میزان که از دستشان برمیآید، در تلاش برای سرنگونی قریبالوقوع بکوشند تا بتوانند به زندگی پیشین خود در ایران بازگردند. در حقیقت بخش مهمی از کنشگریهای سیاسی ایرانیان خارج از کشور، تجسم سرخوردگی ابرازنشده و امیدِ رسانهساز از سرنگونی است. تصریح پاسخ نهایی به پرسش دوم، این است که بخشی از ایرانیان خارج از کشور، بهدلیل شکاف میان زندگی ترسیمی و زندگی حقیقی در غرب، چنین مشتاقانه در فعالیتهای اخیر اعتراضی شرکت میکنند. حال به سؤال نهایی میرسیم؛ چرا اعتراضات ایرانیان در خارج از کشور، ضدملی و صورتی از خیانت به ایرانیان داخل، در هر طبقه و گرایشی است؟
انجماد در زمان خروج
میان ایرانیان مهاجر مرسوم است که میگویند، ایرانیان، در حال و هوای همان سالی که از کشور خارج شدهاند، فریز و منجمد شدهاند. از روی نوع واژهگزینی، نگاه به ایران و جامعه آن، حتی شوخیهای آنان، میتوان به صورت تقریبی پی برد که آنان لااقل در چه دههای از کشور خارج شدهاند. به این فریز و انجماد در زمان، دریچه رسانهای محدود برای درک جامعه، عدم حضور میدانهای اجتماعی برای درک بیواسطه تغییرات اجتماعی و دورافتادگی از ساختار سیاسی و فهم آن را هم اضافه کنید تا متوجهشوید چرا تقریباً تمام تحلیلهای فرهیختهترین ایرانی خارج از کشور، گاهی از حداقل درک یک دانشجوی ترم اول علوم سیاسی هم کمتر است. بخش مهمی از آنان، از مشکل عدم درک دقیق فضای اجتماعی و بافت سیاسی این کشور رنج میبرند. بسیاری از آنان سالهاست از کشور خارج شدهاند و احتمالاً حالا شهرشان را هم درست نمیشناسند. ایرانیان مهاجر، تصور دقیقی از ساخت قدرت در ایران و تغییرات مستمر اجتماع ندارند. تصویرشان از حکمرانی در ایران، یک رابطه خطی سلطانیستی است که فاقد عمق و دقتنظر کافی به پیچیدگیهاست و تحلیلهایشان هم بیش از آنکه حاصل درک اتمسفر سیاسی و بافت اجتماعی ایران باشد، رسانهزده است؛ بنابراین هرگز حتی نمیتوانند به کنشگری مطلوب برای تحقق نفع ایرانیان نائل شوند و دقیقاً آن کاری را میکنند که میتواند بدترین تصمیم برای ایرانیان داخل ایران باشد. طبیعی است تصمیماتی که نتیجه حاصلضرب نفهمیدن بافت قدرت در ندانستن دقیق اجتماع ایران باشد، لزوماً و حتماً نمیتواند راهبردی دقیق برای ایران امروز باشد؛ اگر نگوییم که مصداق به چاه انداختن کشور باشد.
ایرانیان مهاجر احتمالاً بیآنکه خود بدانند، بخصوص در اعتراضات اخیر، در نهایت بدل به نمادی از چرخه سرشکستگی میشوند. پیشتر بحث شد که درک ایرانیان مهاجر از ایران و فضای آن مخدوش است. همین مخدوشبودن، خود را در اعتراضات اخیر بیشتر نشان داد. بخش مهمی از ایرانیان مهاجر، با فرض اینکه تنها یک هُل دیگر تا براندازی راه مانده، تمام امکانات و ظرفیت رسانهای و میدانی خود را به خدمت آوردند. چند ماه دیگر وقتی که با واقعیت میدانی مواجه شوند، بهخوبی متوجه خواهند شد که آنان نقش مهمی در ساخت انگاره شکستناپذیری نظام سیاسی ایران داشتند. بدین معنا که این پالس به بخش مهمی از معترضان و حتی مردم عادی مخابره خواهد شد که حتی بهرغم به میدان آوردن تمام ظرفیتهای فشار علیه یک حکومت سیاسی، بازهم کار به براندازی نکشید و همین امر، هم خودشان و هم بدنهای را که درپی آنان در ایران به خیابان آمدند، بیش از گذشته ناامید میکند.
پاسخ سوم اما تلاش برای تدقیق این ادعاست که چرا نقشآفرینی آنان میتواند بینهایت خطرناک هم باشد. گردهمایی ایرانیان مهاجر، بخشی از پازل فشار مضاعف بر ایرانیان است. سیاستمدار اروپایی، به پشتوانه کمپین رسانهای و حضور میدانی و فشار مؤثر ایرانیان خارج از کشور، بهآسانی و بدون کمترین فشار اخلاقی، فشار تحریم را به امید سستتر شدن نظام سیاسی، بر مردم بیشتر میکند و ایرانیان مهاجر هم که ابداً درکی از اختلال در زندگی روزمره مردم و نابودی آنان ندارند، سفیهانه با ریتم «بیشتر و بیشترش کن»، با سیاست و امر اخلاقی بهمثابه بازیچه کودکی ناکرده خود مواجه میشوند و زندگی میلیونها نفر را در ایران تحتالشعاع قرار میدهند. ایرانیان مهاجر در اعتراضات اخیر، بدل به یکی از مهمترین دستاویزهای اخلاقی جلوهدادن اعمال خشونت غیراخلاقی غربیها بر ایران شدند. در بدترین سناریو حتی ایرانیان خارج از کشور را میتوان مهمترین جادهصافکن اخلاقی جلوهدادن جنگ هم دانست.
جمعبندی
تلاش این چندخط آن بود تا در قالب سعی برای پاسخ به سه پرسش، نقش ایرانیان خارج از کشور را در اعتراضات اخیر بررسی کند. ابتدا تلاش شد با دو رهیافت فردگرایی و هممیهنی، اثبات شود که ایرانیان مهاجر، صلاحیت اخلاقی برای کنشگری سیاسی برای ایران را ندارند. در پاسخ به پرسش دوم هم از منظر سرشکستگی ناشی از تصویر رؤیایی و تصویر واقعی، تلاش شد تا چرایی حضور مؤثرتر آنان مورد بحث قرار گیرد. در نهایت هم با سه استدلال، تلاش شد تا نشان داده شود چرا اقدامات ایرانیان خارج از کشور در اعتراضات اخیر، نهتنها غیراخلاقی که حتی خطرناک و ضدملی است. با تمام این استدلالها، به تعبیر نخست این چند خط باز میگردم؛ کنشگری سیاسی ایرانیان مهاجر مؤثر، مهم و قابلتوجهی ارزیابی میشود، اما در نهایت، در خوشبینانهترین حالت، چیزی جز اشتراک شادمانه در قاذورات نیست!
دانش
فردینان سلین؛ منفور در فرانسه، مشهور در جهان؛ این عبارت کوتاه روایت زندگی سلین، خالق شاهکار «سفر به انتهای شب» است. او به دلیل رویکردهای نزدیک به نازیسم در لیست سیاه نویسندگان کشورش فرانسه قرار گرفت، اما همواره در جهان به دلیل قدرت قلمش مورد توجه بوده است
دیاسپورا به جوامع انسانی مهاجر و دور از وطن که دارای رویکردهای هویتی همگرایانه هستند، اطلاق می شود
ایرانیان مهاجر تصور دقیقی از ساخت قدرت در ایران و تغییرات مستمر اجتماع ندارند و تصویرشان رسانهزده است؛ بنابراین شاهد فقدان کنشگری مطلوب هستند و امکان اتخاذ بدترین تصمیمها برای ایرانیان داخل ایران را دارند