مروری تاریخی بر نقش محافل مدعی روشنفکری در بازتولید منطق ترور و خشونت
بداندیشان شهر آشوب
امیر فرشباف
روزنامه نگار
برای تعریف ماهیت روشنفکری در ایران میتوان چند شاخصه ذکر کرد؛ این جریان در طول تاریخ خود بهطور ثابت به نیروهای بیگانه (از سفارتخانهها تا محافل سری) وابستگی ارگانیک داشته و برخلاف مناطق دیگر دنیا، فاقد جوشش درونی بوده است. مرور این نسبتها و ارتباطات سازمانی میتواند شناخت ماهیت این جریان را تسهیل کند. راز وابستگی روشنفکری به بیرون نیز در شاخصه دوم این جریان نهفته است؛ روشنفکران تجددمآب ایرانی دچار نوعی شیفتگی در برابر غرب و متعاقباً، گرفتار نوعی گسست از وطن و زیست جهان خود هستند. این «از-خود-بیگانگی» بهترین محمل برای جذب این افراد در سفارتخانههای خارجی و تحقق منافع، اهداف و منویات سیاسی و اعتقادی دولتهای بیگانه است؛ موضوعی که باعث شده تاریخ زیست روشنفکری حتی با اقداماتی مانند ترور و خشونت فیزیکی علیه مخالفان غربگرایی هم گره بخورد. شاخصه دیگر این جریان، تخصصستیزی است؛ این ویژگی تاکنون عاملی بوده برای ورود و دخالت این جماعت در هر حوزهای که از قضا در آن بهرهای از دانش و تخصص، بجز قدری اطلاعات عمومی نداشته و ندارند. این عارضه «همهچیز دانی» به طور تاریخی دامنگیر روشنفکران معاصر بوده و در مقطع کنونی نیز ملاحظه میشود که با استفاده از امکان اشتراکگذاری مطالب در فضای مجازی، این جهل مرکب را بازتولید و توزیع کرده و در مباحث تخصصی، از فلسفه گرفته تا روابط بینالملل، اظهارنظر میکنند. حقیقت این است که روشنفکر نه فیلسوف است و نه دانشمند و به لحاظ هویتی، ریشه در هیچ زمینی نداشته و بین زمین و آسمان معلق است. اما همانطور که گفته شد، حیات روشنفکری در ایران با خشونت کلامی و حتی حذف فیزیکی مخالفان گره خورده است؛ موضوعی که در نگاه نخست به دلیل برساخت تبلیغاتی این جریان، دور از ذهن به نظر میرسد، اما همانگونه که در ادامه خواهد آمد، به دلیل ریشههای بابی (ازلی) و بهایی این جریان، ملاحظه خواهد شد که نه تنها در ترویج و تبلیغ؛ بلکه در ارتکاب عملی به جنایت و ترور و تهدید مخالفان، مصادیق متعددی برای اثبات و تأیید وجود دارد.
روشنفکری؛ جریانی اجتماعی یا محفلی سیاسی؟
همانطور که گفته شد، جریان روشنفکری به دلیل دلبستگی و وابستگی هویتی و تاریخی به خارج از وطن، همواره در معرض سوءاستفاده نیروهای بیگانه بوده است و در این راستا، برخی خواسته و آگاهانه و برخی دیگر ناخواسته و ناخودآگاه تبدیل به مجری منویات و مأموریتهای ابلاغی دولتها و سازمانهای ضدایرانی شدند. بنابراین، کارکرد نظری و گفتمانسازی اجتماعی جریان روشنفکری در ایران را ذیل اهداف سیاسی باید تعریف و ملاحظه کرد؛ اینجا است که نقش این جریان در توجیه و ترویج گفتمان خشونت و ترور - خصوصاً در آشوبها یا مقاطعی که قدرت مسلط و مقتدری حاکم نبوده - قابل بازخوانی است. علاوه بر مرور تاریخی خشونتآفرینی محافل روشنفکری، ضروری است به تطبیق و بررسی نقش این گروهها در آشوبهای معاصر نیز پرداخته شود. خصوصاً در حال حاضر و پس از شکست دو فاز آشوب در کشور، یعنی فازهای تجمعسازی اعتراضی و اخلال اقتصادی. سرویسهای بیگانه، به خصوص سازمان اطلاعات مرکزی امریکا در حال برنامهریزی برای تحقق گام سوم، یعنی اقدامات مسلحانه و تروریستی هستند؛ موضوعی که در بیانیه مشترک دو نهاد امنیتی کشور، یعنی وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه هم به آن اشاره شد. مسأله این است که عملیاتی شدن این فاز، نیازمند نوعی پیوست پیشینی ادراکی و روانی است که برحسب آن بتوان اقدامات خشونتبار را در افکار عمومی و همچنین در نظر خود عاملان خشونت از لحاظ اخلاقی و منطقی توجیه کرد. در اینجا چنین مأموریتی، نه برعهده رسانهها؛ بلکه بر عهده روشنفکران غربگرا و وابسته است و در این نوشتار، ابتدا به نقش روشنفکری در دامن زدن مستقیم یا غیرمستقیم به خشونت، آشوب و قتل مخالفان در دو قرن گذشته و در ادامه به مأموریت کنونی این جریان در توجیه خشونت و آشوبآفرینی پرداخته میشود.
توسل به ترور برای تسهیل نفوذ امریکا در ایران!
پس از مشروطه و در دوره پایانی عمر سلسله قاجار، گروهکی به واسطه انتشار شبنامه و اعلامیههایی عمدتاً تهدیدآمیز، موجودیت خود را اعلام کرد. اعضای اولیه و اصلی این انجمن زیرزمینی را افرادی همچون میرپنج اسدالله خان ابوالفتحزاده، میرزاده ابراهیم خان منشیزاده و محمدنظر خان مشکات الممالک (صندوق دار لژ فراماسونری بیداری ایران) تشکیل میدادند که جملگی هم بهایی بودند و هم عضو لژ فراماسونری «بیداری ایران.» هدف گروه موسوم به «کمیته مجازات» ترور افرادی بود که ایشان را «ایادی بیگانه» میخواندند، درحالی که با نگاهی به افراد ترورشده یا تهدید شده میتوان به نقض مدعای این گروه تروریستی پی برد. «کمیته مجازات» را باید نخستین صورت ابتدایی تروریسم مدرن در ایران دانست که هم به صورت مستقیم و هم به صورت باواسطه در استخدام دولت ایالات متحده عمل میکرد. با توجه به محتوای بیانیههای ادعایی ایشان مبنی بر مجازات افراد مرتبط با دو دولت روس و انگلیس، در کنار هواداری علنی از امریکا به نظر میرسد که این گروهک یکی از اولین پیشرانهای تسهیل نفوذ دولت ایالات متحده در ایران از طریق مقابله با رقبای امریکا باشد. یکی از نشانههایی که تسهیلگری این گروه برای نفوذ امریکا در ایران را تأیید میکند، ماجرای حضور مورگان شوستر، نیروی اقتصادی دولت امریکا و نحوه خروج او از ایران است؛ از یکسو، بنا بر گزارشهای تاریخی، اعضای بهایی کمیته مجازات مانند ابوالفتحزاده و منشیزاده و مشکات الممالک، قبلاً کارمندان شوستر در مالیه بودند - پیش از این، حتی میتوان به مسمومیت پدر منشیزاده توسط افسران روس قزاقخانه و کینه او از روسها اشاره کرد- و از سوی دیگر، دولت امریکا به واسطه این گروههای ترور و فشار قصد داشت نوعی موازنه جدید در ایران ایجاد کند که با مقاومت جدی طرفهای روس و انگلیس مواجه شد و مجبور شد تحت فشار روسیه تزاری و همراهی انگلیسیها، شوستر را از ایران خارج کند؛ چندی پس از خروج مورگان شوستر از ایران در سال 1290 کمیته مجازات نیز ضربه خورد و اعضای آن دستگیر و محاکمه شدند. با رفتن شوستر، بهائیان ایران و مشروطهخواهان که اصلیترین حامیان نفوذ امریکا در ایران به جای روس و انگلیس بودند بهشدت خروج او را محکوم کردند؛ حتی عارف قزوینی، تصنیف زیر را در این باره سرود:
ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود / جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود
گر رود «شوستر» از ایران، رود ایران بر باد / ای جوانان! مگذارید که ایران برود...
منورالفکران بابی؛ پدرخواندههای «کمیته مجازات»
بنابر مواردی که گفته شد، چهار مؤلفه پیوسته را در برساخت ماهیت و عملکرد گروهک تروریستی «کمیته مجازات» باید در نظر گرفت: بهائیت، جریان روشنفکری، انجمنهای سری فراماسونری و در نهایت، دولت امریکا. اما فارغ از بحث ماهیت و برنامه گروهک تروریستی «کمیته مجازات»، باید به بنیادهای فکری و پدران معنوی آن اشاره کرد. ناگفته نماند که قبل از کمیته مجازات، یک گروه ترور و فشار دیگر ذیل حزب مشروطهخواه «دموکرات» به نام «کمیته غیرت» به رهبری سیدحسن تقیزاده (منورالفکر سکولار) و یکی از نمایندگان مجلس شورای ملی و از مشروطهخواهان افراطی به نام میرزا ابراهیم تبریزی و سه فرد نام برده تشکیل شد که در جریان به توپ بستن مجلس، میرزا ابراهیم تبریزی به قتل رسید و پس از آن، کمیته جدید (مجازات) با نام و اساسنامه جدید تشکیل شد. طبق گزارش منابع تاریخی، اولاً اعضای اصلی کمیته، بهاییهای معاند با اسلامگرایان سنتی و مخالف نفوذ بیگانگان مانند شیخ فضلالله نوری و حتی مشروطهخواهانی همچون آیتالله بهبهانی بودند و در ترور یا اعدام و حذف نیروهای مشروعهخواه نقش اساسی داشتند، بهطور مثال، هم ترور نافرجام شیخ فضلالله نوری، به دست کریم دواتگر - تروریست باسابقه و نخستین عامل ترورهای کمیته مجازات و دومین قربانی ترورهای کمیته - انجام شد و هم ترور سید عبدالله بهبهانی، مخالف شیخ فضلالله و از رهبران دینی مشروطه و سایر علما و مجتهدین مثل صدرالعلما به دست این گروه صورت گرفت و هم محدث قمی و شهید سید حسن مدرس تهدید به مرگ شدند.
ثانیاً به طور مستقیم تحت نفوذ معنوی و سیاسی روشنفکران و تجددمآبان قهاری همچون تقیزاده عمل میکردند. اساساً حزب «دموکرات» مجلس شورای ملی، یکی از خاستگاههای کمیته مجازات بود و پیش از تأسیس کمیته به دستور تقیزاده، ترور نیروهای اسلامگرا و مخالف را برعهده داشت. در منابع تاریخی در مورد قتل سید عبدالله بهبهانی آمده است: «در مرداد ۱۲۸۹ حسین لله از عوامل وابسته به شبکه تقیزاده، ابوالفتحزاده و منشیزاده، قبل از تشکیل کمیته مجازات، سید عبدالله بهبهانی از رهبران روحانی مشروطه را ترور کرد. در همان زمان برخی معتقد بودند دموکراتها به رهبری تقیزاده عامل ترور این مجتهد شیعه است.»
نتیجهای که از تأمل در این ترورها و تهدیدها میتوان استنباط کرد این است که این مجتهدان تراز اول که عمدتاً از شاگردان میرزای شیرازی (صاحب فتوای تحریم تنباکو)، شیخ انصاری و آخوند خراسانی و سایر استوانههای فقاهت شیعی بودند، جزو مخالفان نفوذ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بیگانگان در کشور بودند و این اقدامات را از یک سو، باید انتقام فتوای تاریخی تنباکو و از سوی دیگر، نوعی اقدام بازدارنده سخت برای ارعاب علمای مسلمان دانست. لذا دو کار ویژه حذف نیروهای اسلامگرا و تسهیل روند نفوذ امریکا از طریق تضعیف و کنار زدن نیروهای وابسته به روس (روسوفیل) و انگلیس (انگلوفیل) را باید به عنوان مأموریت اصلی این گروه تلقی کرد.
در پایان خالی از فایده نیست که جمله تاریخی سید حسن تقیزاده در باب ضرورت مهیا ساختن فضا برای دخالت دولت امریکا در اداره امور کشور نقل شود، البته غربزدگی او را نمیتوان منحصر در امریکاگرایی دانست؛ چراکه دورهای در قامت «انگلوفیل» طرفدار نفوذ انگلستان در ایران بود و مدتی به کسوت «ژرمانوفیل» درآمد و از منافع آلمان دفاع میکرد و روزگاری هم طرفدار امریکا شد. او درباره ضرورت سپردن زمام امور کشور به امریکاییها در نامهای به محمود افشار یزدی نوشته بود: «اگر مطلب عمده - که به عقیده اینجانب کشیدن امریکاییها به ایران و دست دادن آنها در ادارات است - سر بگیرد، عنقریب، کارها به جاده اصلاح میافتند. باید آنچه ممکن است کوشش کرد که امریکا را به ایران کشید، امتیازات داد، مستشارهای مالی و فواید عامه و زراعت و تجارت و طرق و شوارع و تلگراف را از آنها آورد... .»
نواندیشی اصلاحطلبانه؛ نحلهای از تبار خشونت
یکی از رخدادهای قابل تأمل پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تطهیر این فرقهها توسط جریان روشنفکری در قالب تولیدات هنری است؛ مثلاً در فیلم «هزاردستان» ساخته مرحوم علی حاتمی به وضوح این روند را میتوان ملاحظه کرد. در این مجموعه تلویزیونی، کمیته مجازات به عنوان یک گروه ملیگرای سَرخورده معرفی میشود که به دلیل دور شدن از آرمان مشروطیت و مبارزه با وطنفروشی و استبداد، روی به اقدامات رادیکال مانند قتل عناصر ضدملی آورده است، در صورتی که آنچه از قاطبه منابع تاریخی برمی آید، مطالبی بود که ذکر شدند و حاجت به تکرار آنها نیست. آنچه قابل بیان است این که جریان روشنفکری در ایران، برآمده از شاخه ازلی بابیت است که در مقطعی تصمیم به تغییر هویت از فاز اقدامات مسلحانه و تروریستی به فاز فکری و گفتمانی میگیرد و در این شیفت گفتمانی، هویت پیشین خود را مخفی نگه میدارد. محققان چهرههای متعددی را پیش از ظهور پهلوی برمی شمارند که هویت ازلی-بابی داشتند؛ اما در متون و منابع رسمی با عنوان روشنفکر شناخته میشوند و اثری از ریشه بابی آنها دیده نمیشود. ولی در مقابل، فرقه بهائیت به همان مشی و سیاق سابق باقی مانده و در قالب سازمانی وابسته به دولت یهود در فلسطین اشغالی به حیات خود ادامه میدهد.
به هر تقدیر، این جریانات، پس از سرنگونی پهلوی هم باقی ماندند؛ جریان روشنفکری در دو دهه نخست انقلاب اسلامی در پوشش جدید یعنی «نواندیشی دینی» پدیدار شد. آنچه میتوان گفت این است که این جریان - که در دوره سیطره احزاب اصلاحطلب بر سیاست کشور رشد کرد - به لحاظ خشونتمحوری و آشوبطلبی تفاوتی با آبا معنوی خود ندارد. موارد متعددی در طول تاریخ انقلاب میتوان برشمرد که گعدههای موسوم به نواندیشی دینی رسماً در ترور فیزیکی و شخصیتی مخالفان خود از یکسو و در توجیه و تبلیغ آشوب و خشونت اجتماعی از سوی دیگر، دست داشتهاند. از تهدید و فضاسازی برای برخورد و ترور فیزیکی منتقدان تا ترور شخصیت علمای دینی مانند مرحوم آیتالله مصباح یزدی با زدن برچسبهای تخریبی مانند «تئوریسین خشونت» و.... باید توجه داشت که همه این افراد مغضوب جریان نواندیشی دینی، با تمام تفاوتهایشان، در دو ویژگی مشترکاند؛ از یکسو، جزو منتقدان گفتمانی نواندیشی دینی محسوب شده و از سوی دیگر، مخالف نفوذ فرهنگی- سیاسی غرب و افکار التقاطی بودند.
حسین حاج فرجالله دباغ مشهور به عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری، مصطفی ملکیان، اکبر گنجی، حسن یوسفی اشکوری، محمدجواد اکبرین، رضا علیجانی، مهدی خلجی و... نامهایی هستند که قریب به سه دهه است به پشتوانه یک شبکه سه ضلعی دینی، سیاسی و رسانهای در داخل و خارج از کشور، نقشآفرینی میکنند؛ از تحریف آموزههای اسلامی و ترویج انگارههای مجعول و ضد دینی تا زمینهسازی و توجیه عقلانی خشونتآفرینی در مقاطع مختلف.