چشم امید و دست نجات

روایت یاری‌رسانی به خانواده‌های نیازمند زندانیان

ایران واشقانی فراهانی
خبرنگار

می‌دانند در پس این تاریکی و یأس، صدای نیایش‌های شبانه‌شان چنان وسعتی خواهد یافت که همراه نسیم از دیوارهای سرد و پنجره‌های بسته این شهر بگذرد و بر دل مردمی بنشیند که هیچ چیز از گذشته پردرد آنان نمی‌دانند. قلب‌شان مطمئن است در تندباد حادثه این نجواهای رازآلود، رهنمون فرشته سپید نجات خواهد شد.
قلب این زنان از ازدحام این همه دلتنگی، لبریز است. به دختران خود چه بگویند که درعمق جنگل چشمان معصوم‌شان، پاییز به بغض نشسته و چون باران، بی‌دریغ اشک می‌بارد. یا به پسران خود که نمی‌دانند صدای کودکانه آنها، در بدترین و بهترین دقایق، بودن پدر را تکرار می‌کنند. حکایت آنها در جدال با زندگی، حکایت غریبی است. با زنانی که در بهار به خزان نشسته‌اند، قصه‌های فراوانی است؛ با زنانی که از تلاطم زندگی نمی‌هراسند.
زنان و کودکان، قربانیان بی‌گناهی می‌شوند که ناخواسته و بدون جرم، تاوان گناه مرد زندانی را می‌دهند. فرق همین‌جاست که زندانی، تاوان اشتباه خود را می‌دهد اما خانواده‌های بی‌گناه گرفتار می‌شوند؛ در حالی که فرد مجرم در زندان از امکانات نسبی برخوردار می‌شود، خانواده‌اش در معرض کمبودها و آسیب‌ها قرار می‌گیرند و با انبوهی از مشکلات مواجه می‌شوند که در ایجاد آن نقشی ندارند. گاه شرایط زندگی آنان طوری رقم می‌خورد که جرم، گسترده‌تر می‌شود و گاه شیشه نازک تنهایی آنان در یغمای روزگار، به تلخی فرو می‌ریزد.
رنج بی‌قراری کودکی محروم از سایه پرمهر پدر، زجر بی‌پناهی یک زن در غیاب همسر، عذاب والدین پیر و تنگدست در دوران محکومیت پسرشان و... سایه شوم فقر و فلاکت بر سر خانواده‌‌های گرفتار، فراتر از یک مفهوم است که هزار تعبیر و صدهزار رنگ دارد. کام هر انسانی را تلخ می‌کند از این همه ناکامی.
شرمساری و کناره‌گیری از فامیل، نگاه‌های سرزنش‌آمیز همسایه، خالی بودن سفره از نان و میهمان، حرف‌های کنایه‌آمیز و نیشدار اطرافیان، زمینه را برای انزوای خانواده زندانی و طرد اجتماعی آنها و حتی برچسب‌زنی فراهم می‌کند و مشکلات روحی و روانی غم‌انگیزی را به بار می‌آورد.
«سارا» زنی که همسر ورشکسته‌اش از چهار ماه پیش زندانی است، با اندوه می‌گوید: شوهرم صاحب یک کارگاه تولیدی و تعداد زیادی کارگر بود اما بلندپروازی‌هایش، ما را به خاک سیاه نشاند. همسرم که به زندان افتاد، صاحبخانه هم حکم توقیف اموال‌مان را گرفت و اثاثیه‌ام به مزایده گذاشته شد. حالا چهار ماه است که با فرزندانم در مسافرخانه‌ای در کرج زندگی می‌کنیم و از تمام زندگیم، همین دو چمدان لباس برایم مانده است. اجاره روزانه این اتاق کوچک را نمی‌توانم جور کنم و سخت‌ترین روزهایم را می‌گذرانم.
زن جوانی که از چند ماه قبل در انباری یک ساختمان با دو فرزندش زندگی می‌کند، می‌گوید: هر روز با نگرانی و نداری ، به هر شکلی شده این زندگی را پیش می‌برم. همه تلاشم این است که بچه‌ها در این اوضاع صدمه‌ای نبینند. از قبل هم زندگی‌مان ضعیف بود، الان ضعیف‌تر شده. حدود سه سال قبل در حاشیه کرج با 10 میلیون تومان خانه رهن کرده بودیم و بچه‌ها گاهی به ملاقات پدر می‌رفتند، اما دیگر قادر به تهیه مسکن نیستیم.
چهره زن دیگر به عرق می‌نشیند، وقتی مهر سکوتش را می‌شکند و می‌گوید: دهه هفتادی هستم. دختر 9 ساله و پسر 4 ساله دارم که تحت پوشش کمیته امداد و جزو دهک یکم هستیم. شوهرم به جرم سرقت زندانی است. صاحبخانه که اثاثیه را در کوچه ریخت، جایی جز خانه مادرم نداشتم. همگی در اتاق 20 متری در یکی از محله‌های فقیرنشین زندگی می‌کنیم. اینکه چقدر به همگی سخت می‌گذرد، بماند.
زن میانسالی که برای دریافت موادغذایی به انجمن حمایت از زندانیان آمده است، آه سردی می‌کشد و می‌گوید: شوهرم محکومیت حمل مواد مخدر دارد و به بیش از 20 سال حبس محکوم است. سه فرزند دارم و دخترم به خاطر وابستگی شدید به پدرش دو بار دست به مرگ خودخواسته زده است. مدتی خانه و مسکن نداشتیم اما با کمک فامیل، در طبقه هفتم یک آپارتمان در اطراف شهر و بدون آسانسور ساکن شده‌ایم. یکی از اهالی محل برایمان بخاری و دیگری یخچال خرید، اما نیاز شدید به مشاور و آرامش داریم. افسردگی بچه‌ها نگرانم کرده است، حتی بیشتر از گرسنگی شکم‌شان.
«مریم»، دختر 22 ساله‌ای هم با چهره‌ای پرغم، دغدغه درمان یکی از برادرانش را دارد. طرح چهره‌اش، نگران و اندوهگین بود و در نگاهش، طرح گریه نقش گرفته. آن طور که می‌گوید به خاطر فقر مالی و گرفتاری خانواده‌اش، در غیاب پدر و در 15 سالگی ازدواج کرده و جدا شده است. مادرش هم بر اثر بیماری از دنیا رفته است. دختر هم به ناچار خانه‌ای اجاره کرده و با دو برادر کوچک‌ترش زندگی می‌کنند. برادر خردسالش هم در بهزیستی است.
بحث مسکن بزرگترین چالش پیش روی خانواده زندانیان است. اغلب زندانیان از خانواده‌های محروم و حاشیه‌نشین جامعه هستند و بیش از نیمی از آنان، متأهل و خانواده‌های‌شان در دام گره‌های معیشتی و حمایتی گرفتار هستند. نبود سرپرست خانوار، زمینه فساد و تباهی آنان را فراهم می‌آورد به طوری که در میان ورودی‌های جدید زندان‌ها، اقوام درجه‌ یک برخی زندانیان حاضر بخواب، دیده می‌شود.
اگر خانواده زندانیان زیر چتر حمایتی قرار نگیرند، با آمار نگران‌کننده‌ای از طلاق، ترک‌تحصیل، ناهنجاری‌های روانی، تکدیگری و حتی ورود خانواده‌های آنان به چرخه جرم رو‌به‌رو خواهیم شد. کمک‌های انجمن حمایت از زندانیان، نهادهای حمایتی و سمن‌ها هرچند هست، اما کافی نیست. مشکلات پیچیده و هزارتوی این خانواده‌ها، یک همت جمعی می‌طلبد.
شاید تا سال‌ها قبل نگاه نیکوکاران، فقط بر آزادی زندانیان معطوف بود اما وضعیت زندگی آشفته و بی‌پناهی خانواده زندانیان، نگاه روشن و دست‌های پرسخاوت این انسان‌های نیک‌اندیش را به سمت خانواده‌هایی کشاند که دچار آسیب و پریشانی شده‌اند. نیکوکارانی که با شنیدن حکایت پردرد خانواده‌های زندانیان، در پیشگاه مهرورزی و ارادت سر تعظیم فرود می‌آورند تا التیامی بر دردهای به جا مانده بر روح زخمی و خسته آنان شوند و نگذارند گل‌های خیال یک کودک بی‌پناه در سیاهی این شب، تشنه و خم شود.
هرچند این خانواده‌ها از هویت مردان و زنان نیک‌اندیش چیزی نمی‌دانند اما بی‌شک دعای خیرشان شادی‌آور زندگی کسانی است که گره از کار فروبسته‌شان می‌گشایند و در ایستگاه آخر زندگی، به آنها فرصت آغازی دوباره می‌دهند.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و صد و بیست و نه
 - شماره هشت هزار و صد و بیست و نه - ۲۶ بهمن ۱۴۰۱