جشنواره فجر رؤیای مشترک ما
یادداشت
فرهاد قائمیان
بازیگر
برای ما عاشقان سینما، عاشقان بازیگری و دلبستگان به رؤیا و پرده نقرهای، جشنواره فیلم فجر نقطه تلاقی امید و آرزو و رازآلودگی بود. آنچه در بهمن ماه سرد آن سالها بر ما میگذشت، بخشی از جوانی ما بود. در صفهای طویل، گپهای طولانی، شنیدن خبرها و حرف و حدیثها از زبان دوستداران سینما و چشم به راه تماشای فیلمهای بزرگ روی پرده، همه چیز از نو تعریف میشد و جان میگرفت.
آن روزها، شبکههای اجتماعی نبودند و دیدن فیلمسازان و ستارههای سینما، سخت و گاه بعید بود. آن روزها، تماشاگران برای نامهای محبوبشان روی پرده دست میزدند و میزان رضایتشان از فیلمها را میشد در تیتراژ انتهایی، در همهمه سالن و صدای ممتد دست زدن تشخیص داد.
همه چیز آن روزها، رنگ و بو و طعم داشت. همه چیز سینما باارزش بود و پرقدر. جشنواره فیلم فجر ویترین سینمایی بود که عاشقانش در شبهای سرد بهمن ماه، پشت در سینما صف میکشیدند تا فیلم محبوبشان را برای نخستین بار تماشا کنند. آن نخستین بار، معتبر بود، هویت و اصالت داشت.
برای من در همه آن سالها، سینما نجیب، باشکوه و دوستداشتنی بود. «شبح کژدم» کیانوش عیاری را در سینما آزادی دوستداشتنی دیدم و حیرت کردم. فیلم مرا سحر کرده بود و تا ساعتها خیال فیلم، رهایم نمیکرد. برایم آنچه عیاری از زندگی، سینما و حاشیههایش در فیلم روایت میکرد هنوز تماشایی است. اگرچه از آن بهمن ماه دور شدهام و سالهاست جای عیاری در جشنواره خالی است.
جشنواره فیلم فجر برای نسل من، سرچشمه کشف و لذت بردن بود. نمیدانم نسل امروز، چقدر این شیدایی را درک میکند. امیدوارم که بداند و فراموش نکند که نسلها و نامها آمده و رفتهاند و این سینما همچنان باقی است؛ پرافتخار و دوستداشتنی. سینما، با رؤیا همخون است و رؤیا، نوری روشن است برای عبور از روزهای سخت.