صفحات
شماره هشت هزار و یکصد و هجده - ۱۱ بهمن ۱۴۰۱
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و یکصد و هجده - ۱۱ بهمن ۱۴۰۱ - صفحه ۱۶

نیکوکاران، کودکان کار را به کلاس‌های درس برمی‌گردانند

تحقق رؤیای کودکان بازمانده از تحصیل در البرز

ایران واشقانی فراهانی
خبرنگار
محرومیت کودکان از تحصیل، غمنامه‌ای بی‌رحم و تلخ از رنج‌های ناگفتنی و دردهای تو‌در‌تو در کوچه‌ها و خیابان‌های پرازدحام است، نه روایتی پرمخاطب. واقعیت کودکان دورمانده از درس، واقعیت رنج و فرسودگی شانه‌های کودکانه زیر بار پدرانه است. حقیقت روح‌های زخمی و تن‌های تنهای خمیده است که می‌شکند تا بایستد. واقعیت هپاتیت و اعتیاد در دنیای بدون بازی و اسباب بازی، آمیخته با حسرت بی‌سوادی است. در محله‌های حاشیه استان البرز مرزهای نامرئی، جغرافیا را بیرحمانه تقسیم می‌کنند. برخی محله‌ها درگیر آسیب‌اند؛ مهاجرنشین، افاغنه، ضایعاتی، مواد‌فروش. در این میان آنچه دردآور است، کودکانی هستند که قربانی اعتیاد و تغذیه نامناسب شده‌اند و گرد پیری بر چهره کودکانه آنها، فریاد می‌کشد. کودکانی که گاه بی‌سواد مطلق هستند، تعدادی ترک تحصیل کرده‌اند و برخی یکی دو کلاس بیشتر درس نخوانده‌اند. اما آنچه مثل گلی در مرداب روییده است، رؤیای تحصیل در این کودکان است. همان‌ها که متولی خاص ندارند و گاهی حتی شناسنامه‌ای ندارند تا جزو آمار این شهر به شمار بیایند. آنها که هزار حرف نگفته، هزار درد نهفته هر لحظه در وجودشان می‌تپد و در طغیان است. کودکانی که حالا به همت نیکوکاران مسئولیت‌پذیر استان البرز، شناسایی می‌شوند تا بتوانند فارغ از دنیای پرغصه کار و خیابان، درس و شور برآمده از کلاس و همکلاسی را تجربه کنند. هر چند حذف کار کودکان، هدف اصلی آنهاست اما تا آن روز شادی‌بخش و فرخنده برای توانمندسازی آنان، همه امکان و ظرفیت به خدمت انسانیت درمی‌آید.
دو مدرسه برای کودکان بدون شناسنامه و محروم
حدود سه دهه پیش پیمان‌نامه حقوق کودک از سوی ۱۹۳ کشور مورد پذیرش قرار گرفت و بیشتر کشورهای عضو سازمان ملل بر اساس ماده ۲۸ پذیرفتند که حق کودک نسبت‏ به آموزش و پرورش باید به رسمیت ‏شناخته شود و تا پایان تحصیلات ابتدایی برای رشد شخصیت، استعدادها، توانایی‌های جسمی ‌و ذهنی، هویت فرهنگی و ارزشی آموزش ببینند تا زمینه آماده‌سازی کودک برای یک زندگی مسئولانه و مبتنی بر تعهد در جامعه فراهم شود.
در استان البرز علاوه بر سمن‌ها و خیریه‌ها، دو مرکز مردمی نیز برای آموزش و حمایت از کودکان محروم و آسیب‌دیده در حاشیه‌نشین‌ترین مناطق، فعالیت دارد. یکی خانه‌ای دارد در ملک‌آباد که علاوه بر سوادآموزی، کارگاه خیاطی نیز برای توانمندسازی دختران خردسال است. پسربچه‌ها نیز در این مرکز گونی‌های ضایعات را برای ساعتی از دوش‌های نحیف‌شان بر زمین می‌گذارند و با روانشناسان و معلمان خود درس زندگی می‌گذرانند و یک وعده غذای گرم هم نصیب‌شان می‌شود. مدرسه دیگر هم در ولدآباد است که علاوه بر ارائه خدمات مهارتی و آموزشی برای کودکانی که امکان حضور در کلاس‌ها را ندارند، سه مینی‌بوس سیار دارد که از سال 97 هر روز در یک محله، بچه‌ها در آنها جمع می‌شوند تا به دور از هیاهوی زندگی، ساعتی را کودکی کنند.
شناسایی آنها با برگزاری جشن در محله‌های محروم و دادن هدایا آغاز شده است. پزشکان داوطلب مداوای رایگان آنها را می‌پذیرند تا دوستی و اعتماد بین مددکاران با بچه‌ها شکل بگیرد. نیروهای داوطلب و نیکوکاران که بیشتر می‌شوند، دامنه شناسایی گسترده‌تر می‌شود.
برخی کودکان در دو سال، 4 پایه آموزشی را پشت‌سر می‌گذارند، از بس تشنه یاد گرفتن هستند. برخی برای حرفه‌آموزی و برخی برای داشتن یک وعده غذای گرم، جذب این دو مرکز شده‌اند. تجربه داشتن کیف مدرسه و لباس، شیرین‌ترین سکانس زندگی پرفراز و نشیب آنهاست تا قلب کوچک‌شان لحظه‌ای آرام گیرد. کودکانی که شرایط زیست‌شان حاصل اعتیاد والدین، طلاق، ازدواج مادر ایرانی و پدر افغانستانی، بیماری و بدبیاری والدین فاقد شناسنامه و... هستند؛ کودکانی که نیازشان نه خوراکی یا  حتی نوازش که آموزش است.
بچه‌هایی که پدر هستند
صدای بازی کودکان و خنده‌های بچه‌هایی که برای سوادآموزی در این مراکز جمع شده‌اند، چرت اهالی محله را پاره کرده است. این بچه‌ها در اقتصاد خانواده نقش دارند. بار به دوش می‌کشند یا در زمین کشاورزی کار می‌کنند به همین خاطر برخی از والدین در برابر تحصیل بچه‌ها مقاومت و ممانعت می‌کنند.
ماده 2 کنوانسیون ممنوعیت کار کودک تصریح دارد که به کارگیری افراد کمتر از 18 سال ممنوع است و اشاره‌ای به تابعیت نکرده است؛ چه ایرانی، چه بی‌هویت و چه تبعه. اما تلخی ماجرا اینجاست که این کودکان، پدر هستند.
مرد جوانی که سکته مغزی کرده و خانه سرایداری‌اش را از دست می‌دهد، برای معیشت خانواده و تهیه شیرخشک دختر کوچکش، چاره‌ای جز تکیه به شانه‌های پسر 11 ساله خود ندارد. علی که از در وارد می‌شود، پدر به او سلام می‌کند.
مادری که 4 فرزند را از راه خیاطی در خانه اجاره‌ای بزرگ می‌کند، چاره‌ای ندارد جز آنکه مانع ادامه تحصیل بچه‌ها شود. کودکی که پدرش در جریان یک درگیری لفظی به قتل رسیده، دو دختر که از خشونت‌های پدر شیشه‌ای در امان نیستند، مادری که دچار بیماری روحی شدید و لنگ هزینه روانپزشکی است یا مادربزرگ فقیری که نمی‌تواند هزینه نگهداری نوه‌های یتیمش را تأمین کند؛ نمی‌تواند دغدغه‌شان تحصیل فرزندان باشد.
مینی‌بوس‌های نقاشی شده، به زندگی تاریک بچه‌ها رنگ می‌پاشد
مسئولین هر دو مدرسه که به همت نیکوکاران استان البرز تأمین می‌شود، عقیده دارند که حذف کار کودکان هدف اصلی ماست اما تا آن روز برای توانمندسازی بچه‌ها از هیچ امکان و ظرفیتی غافل نمی‌شویم. آنطور که مددکاران مدارس سیار می‌گویند در حال حاضر بیش از۶۰ کودک کار درحال سوادآموزی در مدارس سیار استان البرز هستند که آموزش به آنان محدود به سوادآموزی نیست و بیش از ۳۰۰ کودک ۶ تا ۱۸ ساله بر اساس نیازهایشان مهارت‌های زندگی را در قالب قصه‌خوانی، بازی، اجرای نمایش، کاردستی و نقاشی آموزش می‌بینند. یکی از این مینی‌بوس‌های نقاشی‌شده که در آن نیمکت‌های رنگی چیده شده است، هر روز از ساعت ۸ صبح تا ۵ بعداز‌ظهر در مناطقی از جمله محمدشهر، ملک‌آباد و آق‌تپه در سه ایستگاه میزبان کودکان شاغل در کارگاه‌های صنعتی است. مدرسه سیار دیگری نیز از ۱۲ ظهر تا ۸ شب در خیابان‌های مرکز شهر توقف می‌کند و بچه‌ها به سراغ‌شان می‌آیند. مدرسه سیار سوم به دنبال شناسایی و بررسی کودکانی است که فقط شب‌ها کار می‌کنند، با هویتی گمشده در فقر و اعتیاد. در این مینی‌بوس‌های شادی‌آفرین نه فقط حساب و کتاب که امکان فراگیری مهارت‌های زندگی، طراحی و نقاشی، قصه‌خوانی و بازی فراهم است.
کارفرماها پیشقدم شوند
کارفرماها معمولاً نسبت به معرفی کودکان کار و محروم از تحصیل، مقاومت می‌کنند و جلب اعتماد آنان و کودکان کارگر، به سختی صورت می‌گیرد. اما در این میان گاهی نتیجه بهتر از آنچه مورد انتظار است، رقم می‌خورد. کارفرمایی که امکان آموزش کودکان را در مدت زمان بیشتری فراهم می‌کند یا کارفرمایی که دلسوزانه نسبت به سوادآموزی کودکان کارگاه خود احساس مسئولیت می‌کند. هستند کارفرمایانی که سایه پدرانه خود را بر سر و زندگی این بچه‌ها گسترش می‌دهند تا شکوه عاشقی‌شان را به خالق خود نه در کلام که با صدق و ارادت ثابت کنند. کودکان محروم از تحصیل، ترانه‌های کابوس‌شان را در خشکسالی دشت می‌خوانند. نکند فردا زیر باران بی‌امان سختی‌ها تنها بمانند. زخم‌های دست‌های کوچک‌شان به طعنه دهان باز کرده‌اند تا زبان مشترک‌شان باشند با تو که از دست‌های پرسخاوتت، باران روشنی از ستاره سرازیر است و در قاب پنجره اتاقت نقشی از یک انسان نیکوکار را ماندگار کرده‌ای.

 

 

جستجو
آرشیو تاریخی