صفحات
شماره هشت هزار و یکصد و هفده - ۱۰ بهمن ۱۴۰۱
روزنامه ایران - شماره هشت هزار و یکصد و هفده - ۱۰ بهمن ۱۴۰۱ - صفحه ۱۵

این محله بهشت میوه‌فروش‌هاست

داستان وانتی‌های افسریه

محمد معصومیان
گزارش نویس
افسریه با میانگین هر صد قدم یک وانت میوه‌فروش تبدیل به میدان میوه‌ و تره‌باری به وسعت یک محله شده است. جوانان بیکار، میوه‌‌فروشان قدیمی و رانده‌شدگان از مشاغل مختلف، هر کدام به اندازه یک وانت در خیابان‌های ماشین‌رو محله برای خودشان کسب‌وکار راه انداخته‌اند. آن‌طور که مهدی می‌گوید کار هر روز صبح او رفتن به میدان میوه‌ و تره‌بار است و بار زدن وانت: «تا شب در کوچه‌پس‌کوچه‌های افسریه آنقدر بالا و پایین می‌روم و با بلندگو داد می‌زنم تا بتوانم فروش خوبی داشته باشم.» البته اگر همه این کارها را هم به صورت حرفه‌ای انجام دهد بازهم به علت بازار رقابتی و وفور وانت‌ میوه، کار سختی برای فروش در پیش دارد. این بازار شلوغ برای مردم محله، هم مزیت است هم گرفتاری؛ همیشه میوه تازه و ارزان در دسترس دارند اما سروصدا و شلوغی و ترافیک کلافه‌شان کرده است.
اگر محل سکونت شما افسریه باشد، امروز هم برایتان یک روز عادی است؛ از آن روزهایی که از ساعت 9 صبح با صدای بلندگوی میوه‌فروشان که شبیه زنگ برپاست از خواب بیدار می‌شوید، از خانه بیرون می‌روید و از ترافیک همیشگی خیابان‌ها می‌گذرید، اما اگر غریبه‌ای باشید که برای اولین‌بار به این محله می‌روید حتماً از دیدن این همه وانت میوه تعجب خواهید کرد. از خودتان می‌پرسید مگر یک محله چقدر مصرف میوه دارد که هر چند قدم یک وانت پر از انواع میوه و تره‌بار در حال کار است؟ بعد از کمی چرخیدن و بررسی قیمت‌ها هم قطعاً به این نتیجه می‌رسید که جای خوبی برای خرید میوه است. همان‌طور که در 15 متری اول راه می‌روم، به قیمت‌هایی که روی مقوا مثل پرچم بالای هر وانت به اهتزاز درآمده دقت می‌کنم؛ پرتقال توسرخ 8 هزار و 500 تومان، گوجه کیلویی 8 هزار و 500 و سیب استخوانی دماوند 16هزار تومان به شرط، کمی جلوتر قیمت‌ها بیشتر و کمتر می‌شود. بازار رقابتی است و هر میوه‌فروش می‌خواهد زودتر میوه‌اش را بفروشد تا دورریز نشود.
مرد جوانی که به وانت پر از پرتقال تکیه داده و با خنده جواب سؤالاتم را می‌دهد نامش علیرضا است. تقریباً 35 ساله به‌ نظر می‌رسد و 5 سالی است که کارش فروش میوه با وانت است. او از جمعیت زیاد افسریه می‌گوید که باعث شده همه به این محل جذب شوند: «اینجا نفر و رهگذر زیاد است اما به نسبت مناطق دیگر تهران کاسب هم زیاد دارد.» او می‌گوید بار را از میدان میوه و تره‌بار می‌خرد و اینجا با سود ناچیزی می‌فروشد تا خرج یک روزش دربیاید: «همه بیکارند و وقتی بیکار زیاد باشد این شکلی می‌شود. از طرفی سیستم کاسبی افسریه کلاً این شکلی است. مردم آنقدری که با دستفروش و وانتی راحت هستند و خرید می‌کنند از مغازه خرید نمی‌کنند. قیمت هم ارزان‌تر است.» او از جوانانی می‌گوید که پدرانشان سال‌ها پیش در این محله میوه‌فروش بوده‌اند و حالا آنها هم کار پدر را ادامه می‌دهند. او یک دکه‌ میوه‌فروشی را نشانم می‌دهد که 40 سال است سابقه کار دارد.
علی آقا گوشه خیابان ماشین‌رو بساط بزرگی دارد. همه جور میوه‌‌ای هم دارد: «از بچگی شغل من همین است. آن مغازه آن طرف تا پارسال در اجاره من بود اما صاحب مغازه کرایه را بالا برد و من هم توی کوچه و خیابان افتادم. ناراضی هم نیستم چون اینجا بیشتر از داخل مغازه فروش دارم اما خب سرما و گرما دارد و بالاخره کف خیابان است و هزار دردسر.» او می‌گوید کار دیگری بلد نبوده که سراغش برود.
15 متری دوم هم مانند اول، خیابان پر از وانت‌بار است و بیشترشان هم با اینکه ظهر است فروش خوبی دارند و مردم و رهگذران و حتی اتومبیل‌های زیادی ترمز می‌زنند، خیابان را بند می‌آورند، خرید می‌کنند و می‌روند. دو پسر جوان که کنار وانت، آتش کوچکی روشن کرده‌اند تا از سرما در امان بمانند از رفت‌وآمد به شمال و خرید پرتقال می‌گویند. یکی از آنها که به قول خودش درس نخوانده و شغل پدرش را ادامه می‌دهد، سر از گوشی بلند می‌کند و می‌گوید: «اینجا مردم زیاد میوه می‌خرند. میوه‌فروشی کم و وانتی زیاد است. ما هم از ساری پرتقال می‌خریم و اینجا می‌فروشیم. پرتقال را آنجا کیلویی 4هزار تومان یا 4‌هزار و500 تومان می‌خریم که با کرایه و کارگر 6 هزار تومان یا 6‌هزار‌و500 درمی‌آید و 8 هزار تومان هم می‌فروشیم.» او معتقد است برای فروش باید زرنگ بود و یک گوشه خوب پیدا کرد، اما بالای شهر هم می‌روند که آنجا می‌توانند همین پرتقال 8 هزار تومانی را 10 هزار تومان بفروشند: «اینجا همه قیمت دستشان است چون هر روز همه وانتی‌ها را یکجا می‌بینند که چه قیمتی روی میوه گذاشته‌اند.»
بازار وانتی‌ها آنقدری خوب است که خیلی از مغازه‌داران هم اجناسی غیر از میوه مانند کنسرو یا روغن و رب را در وانت روبه‌روی مغازه می‌گذارند تا به این شکل فروش بهتری داشته باشند. سراغ یکی از میوه‌فروشان که ته مغازه‌اش روی صندلی نشسته و بار زیادی هم در مغازه ندارد می‌روم. روبه‌روی مغازه، وانتی پر از نارنگی است که احتمالاً تا غروب باید دور ریخته شود. مغازه‌دار با خنده می‌گوید: «یکی از وانتی‌ها را دیدم روزی 500 کیلو سیب می‌فروخت، من هم به سرم زد بروم 200 کیلو نارنگی بخرم و بیرون مغازه پشت وانت بفروشم اما 100 کیلو هم به زور فروختم.» او توضیح می‌دهد که ذهنیت مردم این محل این شکلی است که مغازه‌دار گرانفروش و وانتی ارزان‌فروش است: «گاهی فکر می‌کنم کرکره مغازه را بدهم پایین تا این نارنگی‌های جلوی مغازه فروش برود.»
پسر جوانی که با لباس ورزشی و کوله باشگاه تازه از خانه بیرون آمده، می‌گوید: «هر روز صبح از ساعت 8 با صدای بلندگوها از خواب بیدار می‌شوم و تا 12 شب که سروصدا ادامه دارد، نمی‌توانم بخوابم. از ساعت 7 و 8 شب که خیابان‌ها تازه غلغله می‌شود چون هر کسی دارد از سر کار برمی‌گردد وسط خیابان می‌زند زیر ترمز تا خرید کند.»
همین‌طور که حرف می‌زنیم زنی که متوجه موضوع صحبت می‌شود راهش را سمت ما کج می‌کند و می‌گوید: «این وانتی‌ها خیلی سروصدا دارند، اصلاً آسایش نداریم. من هر روز سر ظهر می‌روم خانه مادرم و شب برمی‌گردم. مادرم مریض است و هر بار که می‌آورمش خانه خودم اعصابش به هم می‌ریزد. من نمی‌دانم بقیه محل چطوری این وضعیت را تحمل می‌کنند؟ خانه ما سر نبش خیابان است، برای همین دیوانه شده‌ایم.»
انتهای پانزده متری دوم پارک فجر است. در پارک چند زن روی صندلی نشسته‌اند و با ماسک مشغول گفت‌و‌گو هستند، تا حرف از وانتی‌ها می‌شود زنان دو دسته می‌شوند؛ یک عده معتقدند نباید نان این جوانان را برید و عده‌ دیگری می‌گویند نمی‌خواهند نان کسی را ببرند و نظرشان این است که آنها را ساماندهی کنند: «اصلاً در همین پارک بیایند غرفه بزنند» یکی از زن‌ها از جایش بلند می‌شود و با حرارت از زباله‌ و باقیمانده میوه‌ای می‌گوید که بعد از رفتن وانتی‌ها در جوی و خیابان می‌ماند و بو می‌گیرد: «تمام جوی آب ما بسته است و این دفعه که باران گرفته بود همه آب آمده بود وسط خیابان و عین رودخانه شده بود.» زن دیگری از شدت ترافیک می‌گوید و دوستش دنبال حرفش را می‌گیرد که اگر انضباط داشته باشند و یکسری کارها را نکنند، مشکلی نیست.

جستجو
آرشیو تاریخی