بررسی «مطالبات دهه هشتادیها» در میزگرد «ایران» با حضور مقصود فراستخواه و علی انتظاری
صدای نسل پرسشگر
مهسا رمضانی
خبرنگار
در جریان اعتراضات و مطالبهگریهای اخیر، حضور جوانان و نوجوانان و به اصطلاح دهه هشتادیها پررنگ بود. در این راستا آیتالله رئیسی در دیدار اخیری که با مدیران وزارت آموزش و پرورش داشت، پرسشگری دهه هشتادیها را نه تهدید که فرصتی برای خودشان، جامعه و آینده دانست و تأکید کرد که دهه هشتادیها فرزندان و آیندهسازان کشور هستند. از اینرو، بر آن شدیم تا در میزگردی با حضور دکتر مقصود فراستخواه، جامعهشناس و عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی و دکتر علی انتظاری، جامعهشناس و رئیس دانشکده علوماجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی «فرهنگ جوانی و روحیه مطالبهگری جوانان» را به بحث بگذاریم. از آنان از «مصرف فرهنگی» دهه هشتادیها پرسیدیم؟ اینکه این نسل چه ویژگیها و مطالباتی دارد؟ چقدر مسئولان و عالمان علوم اجتماعی ما، این نسل و خواستهها و نیازهایشان را میشناسند؟ و سازکار مواجهه با مطالباتشان چیست؟ آنچه در ادامه میخوانید پاسخ استادان به این پرسشها است.
اگر بخواهیم اعتراضات اخیر را در خلال بررسی «فرهنگ جوانی» به تحلیل بنشینیم ویژگیهای ناشناخته یا کمتر شناخته شده «فرهنگ جوانی در جامعه ما» را چه میدانید؟
علی انتظاری: بیشک رخدادهای اخیر خاصبودگیهایی دارد که از چند زاویه میتواند مورد تأمل قرار گیرد؛ نخست اینکه به نظر میرسد جنس ناآرامیهای اخیر در مقایسه با موارد مشابه آن در سالهای 78، 88، آبان 96 و دی ماه 98 متمایز است و از هیجانی بالاتر و بار احساسی و مجازی چشمگیری برخوردار است. البته قرابتهایی هم با بازیهای «متاورس» و «کلش آف کلنز» دارد. دیگر اینکه، گرایش به گمنامی در این اعتراضات برجسته است.
نکته دوم اینکه «اختلالهای هویتی» که ممکن است با غرق شدن در فضای مجازی ایجاد شده باشد هم میتواند زاویه ورود خوبی برای بررسی رخدادهای اخیر باشد. البته هر رخدادی، عوامل و مسببهای کلانی همچون انسدادها و گسلهای اجتماعی، عدم پاسخگویی به مطالبات و... هم دارد که نباید آنها را نادیده گرفت ولی با این حال، تنها با توسل صرف به اینها نمیتوان رخداد اخیر را که خاصبودگیهای خودش را دارد، تبیین کرد.
نکته سوم، تحریکات بیرونی، عوامل فراملی و جریان نظام قدرت جهانی است که در ایجاد رخدادهای اخیر بیتأثیر نبودهاند و این هم یکی از ابعادی است که در بررسی وقایع جاری باید محل توجه باشد.
اما نکته چهارم که تأکید ویژهای بر آن دارم به دو سال محدودیتهای کرونایی و تأثیراتش مربوط میشود. معتقدم در دو سال شیوع کرونا، اشتباهات استراتژیک بسیاری مرتکب شدیم. در این دوران تحت تأثیر «پزشکیزدگی جامعه» به نوعی حکمرانی به پزشکان و طبقهای سپرده شد که چندان به واقعیتهای اجتماعی واقف نبودند. «فاصلهگذاری اجتماعی» تجویز پزشکان در دوران کرونا بود که آثار و تبعاتی در جامعه داشت. مدارس، دانشگاهها و تا حد زیادی ادارات را تعطیل کردیم و نسل جوان و نوجوان را به فضای مجازی هُل دادیم در حالی که نه خود آنان و نه خانوادههایشان از سواد رسانهای لازم برخوردار نبودند. این رهاشدگی در فضای مجازی، آسیبهای زیادی برای نسل جوان و نوجوان ما داشت.
منفک شدن از مناسبات اجتماعی در ایام پاندمی کرونا و همزمان غرق شدن در پلتفرمهایی همچون اینستاگرام، واتس اپ، تلگرام و... و در عینحال اعتیاد به برنامه ها و بازیهای اینترنتی چون متاورس، کلشآف کلنز و... باعث شد تا «فضای بازی» بر «محیط اجتماعی» غلبه پیدا کند و نسل جوان ما محیط اجتماعی را بر اساس تجربهای که در این بازیها داشته، ترسیم کند. این میزان از درگیری با فضای مجازی یک نوع خاصی از هویت را در آنان شکل داده است. به عبارتی، اگر ما برای هویت دو ساحت «واقعی» و «مجازی» قائل شویم باید بین اینها توازنی برقرار باشد و وقتی «هویت مجازی» بر «ساحت واقعی» غلبه پیدا میکند، اختلالات زیادی را در مناسبات اجتماعی رقم میزند.
وقتی چنین شرایطی را ایجاد کردیم عملاً انبوهی از کلاندادهها تولید کردهایم و با این کار عرصه را برای قدرتهای بیرونی فراهم ساختیم تا با استفاده از «دانشهای شناختی» و «علوم اجتماعی مناسباتی» واکنشهای مردم، سبک زندگی و... را مدیریت کنند و این هم در کنار دیگر عوامل مزید بر علت میشود. معتقدم این واقعیت را نباید دستکم گرفت و نمیتوان با طرح «تئوری توهم توطئه» پرونده آن را بست. البته این بدانمعنا نیست که ما از گسلها، انسدادها و مافیاهای ناراضیپرور داخل کشور غفلت کنیم. همین سیستم سنتی دانشگاهی ما یکی از مواردی است که قادر نیست خود را با شرایط جوان جدید سازگار کند. نسل جدید میتواند از هر جایی یادگیری داشته باشد؛ چرا ما اصرار داریم فرایند یادگیری و آموزش برای دانشآموز و دانشجو را حتماً در یک ساختار سنتی صورتبندی کنیم. نسل جدید که با حجم گستردهای از تجربیات جدید مواجه است تاب تحمل چنین ساختارهایی را ندارد. شاید لازم باشد که ما روشمان را تغییر دهیم. باید سیاستهای فرهنگیمان را با «زمان» و «زبان» نسل جدید همگام کنیم. بنابراین در تحلیل ویژگیهای فرهنگی و آموزشی نسل امروز باید این گسلها و انسدادها را هم مورد بررسی قرار داد.
مقصود فراستخواه: نگاه من به رخدادهای اخیر، قدری با آنچه جناب دکتر فرمودند متفاوت است ما در چهار دهه گذشته نوعی پروسه «دیگریسازی» مزمن را صورت دادهایم و این دیگریسازی دوره کمون خود را طی کرده است و اکنون این «دیگریها» میخواهند نسبت به طردشدگی و رؤیتناپذیری خود واکنش داشته باشند. خانم مهسا امینی بهعنوان یک «جوان» «دختر» و از یک «شهر کوچک» و از قوم ایرانی و با قدمت و اصالت «کرد»، نمونه معرف و نمادی چندوجهی از همین «دیگریها» است؛ دیگری که از «سیاستهای مرکزگرایی» و در غفلت سیاستگذارانه و ایرادات ساختاری و نهادی ما ایجاد شده است. طبق همین خطاهای سیاستگذارانه، «دیگری زنانه» در مقابل مردان ایجاد کردهایم؛ نوعی هژمونی مردانه در ارتباط با زنان بهعنوان نیمی از جمعیت صورتبندی کردهایم. وقتی این جمعیت تحصیلکردهِ سرشار از انرژیهای حیاتی که از قضا با دنیا هم ارتباط دارد، خود را در مواجهه با یک هژمون مردانه مییابد، حس «دیگریشدگی» در او شکل میگیرد.
«جوانی» یک مؤلفه «دیگری» در جامعه ما است. بزرگسالها به مثابه «سوژه برتر»، جهان جوانان را مدیریت میکنند و میکوشند تا «نسل جوان» را ابژه خود کنند؛ برای آنان سیاستگذاری کنند، صدا و گفتمان تولید کرده و برایشان سبکزندگی و چهارچوب مشخص کنند.
بنابراین، در اعتراضات جاری یک «دیگری» جنسی، قومی، نسلی برجسته میشود. نسل جوان میخواهد با سبک دیگری زندگی کند. ولی ما سبک زندگی آنان را در گفتمان رسمی و سیاستگذاریهایمان به «دیگری» بدل کردهایم تا حدی که حتی یکسری کنترلهای خشن و فیزیکی را هم برای عملیاتی کردن آن تدارک دیدهایم. مجموعه اینها نشان میدهد که اعتراضات جاری به نوعی پاسخی به این «دیگریسازیها» است. نسل جوان ما تنها میخواهد زندگی کند، سیاستشان «سیاست زندگی» است ولی چون ما با نوعی حس تصاحب، این زندگی کردن متفاوت و متنوع را برنمیتابیم و زیادی کنترل میکنیم، «سیاست زندگی» تبدیل به «سیاست مقاومت» میشود؛ یعنی ما بهعنوان سیاستگذار بر حوزه عمومی و زندگی مردم تصاحب بیشتری داریم. این خشم فروخورده بروز پیدا میکند و اعتراضات جاری را رقم میزند.
واقعیت این است که ما ایران را «جامعه خطر» و «جامعه بحرانزا» کردهایم تا آنجا که حتی بحرانها از هم تغذیه و زاد و ولد میکنند. سیاستگذاری در ایران و اداره جمعیت، کارآمد و هوشمندانه نیست. ما «ناشنوایی سیستماتیک» داریم. سیستم میل به تصاحب دارد. این در حالی است که «جهان زندگی» میل به «آزادی» و «تکثر» و «تفاوت» دارد و با ویژگیهایی که در دنیای امروز پیدا کرده است نمیتواند تا این اندازه مفعول مداخلات واقع شود و این «حس تصاحب» را پس میزند. این سطح از مداخله اساساً هوشمندانه نیست و ناشی از نشناختن مقتضیات روزگار است. ما منطق زمانه خود را نمیشناسیم و همین نشناختنها منجر به این واکنشها میشود.
نکته دیگر اینکه اجازه ندادیم «جامعه مدنی» توسعه پیدا کند و این جنس از اعتراضها هزینه همان ممانعتها در خصوص جامعه مدنی است. ما جامعه مدنی که واسطه فرد و خانواده با دولت (state)باشد، نداریم. بنابراین، نسل جدید و نسل جوان ما عرصهای برای بیان و طرح سیستماتیک و آرام خواستهها و مطالبات خود ندارند؛ عرصهای که در آن بتوانند مطالباتشان را نهادینه کرده و در قالب بستههای سیاستی ارائه کنند. ما امکان «چانهزنی قانونمند» بر سر مطالباتمان را نداریم. جامعه مدنی مکانیسمهایی دارد و در آن میتوان بهطور قانونمند و مسالمتآمیز، بدون پرداخت هزینه و با ساز کارهای نهادینهشده تمام مسألهها و ناکامیها را تقطیر کرد و به یک دانش توأم با روشمندی بدل ساخت و از طریق صنف، حرفه، محله، شهر، سندیکا، NGO و... به دستگاه تصمیمگیرنده منتقل کرد تا تغییراتی بموقع در سیاستگذاریها صورت گیرد.
در فقدان جامعه مدنی است که «سرمایه اجتماعی»، «اعتماد اجتماعی» و «تعهد اجتماعی» ترک برداشته و فرسوده میشود. ما جامعه را از فرم و شکل هنجار آن خارج کردهایم و کارکردهای اجتماعی را از نهادهای اجتماعی گرفتهایم. ما با کارگزاران همهکارهای مواجه هستیم که ناتوان از انجام همه کارها است. هزینه تمرکز را میپردازد اما از هرج و مرج هم رنج میبرد و به تعبیر دکتر انتظاری پاندمی کرونا هم تیر خلاصی بود به اجتماعی که ما آن را ضعیف کرده بودیم.
انتظاری: باید بر این نکته تأکید بگذاریم که «دیگریسازی» تنها از سوی کارگزاران نبوده است و همه ما در ایجاد دوگانه «ما» و «آنها» سهیم بودهایم.
دیگر اینکه این ماجرا یک جنبه «برساختی» هم دارد،بهعنوان مثال سیاست غلطی در جامعه در پیش گرفته شده و بیعدالتی بهوجود آمده است ولی بدتر از بیعدالتی، ایجاد «احساس بیعدالتی» است. منظورم این است که این «برساختِ دیگریسازی» است که حس دیگریشدگی را برجستهتر و بغرنجتر نشان میدهد و چندان هم با واقعیت منطبق نیست. مثلاً در مورد دیگریسازی جنسیتی باید گفت که اتفاقاً بعد از انقلاب، زنان در دانشگاهها، عرصههای اجتماعی و حتی مطبوعات حضور پررنگتری دارند اما این برساخت و ذهنیت جنسیتی آن چنان از سوی برخی رسانهها تقویت و بزرگنمایی میشود که زن ایرانی احساس افول میکند.
«دیگریسازی قومی» هم از این قاعده مستثنی نیست. چندی پیش سفری به یکی از شهرهای مرزی داشتم و اتفاقاً به یکی از محلات کمتر برخوردار رفتم. اقداماتی از سوی شهرداری در آن محله انجام شده بود که هیچگاه در تهران صورت نگرفته است، ولی با این حال، مردم از دولت مرکزی ناراضی بودند و گویی یک ذهنیت و برساختی از نسبت خود با دولت مرکزی داشتند وهیچ اقدام و عملکردی نمیتوانست این برساخت را تغییر دهد. به اعتقاد من، این ذهنیتها و این برساختها به بُعد رسانهای موضوع برمیگردد که در تحلیلهایمان نباید از آن غفلت کنیم.
فراستخواه: درست میفرمایید؛ «برساختگرایی» در مقابل «واقعنمایی و رئالیسم» قرار میگیرد و رسانه است که در هر دو طرف، «واقعیت» را بازنمایی میکند. اما ما «رسانهها» را هم ضعیف کردهایم. رسانه بخشی از جامعه مدنی است. ما اخبار زرد و شایعه زیاد داریم؛ چون رسانه قانونمند و آزاد کم داریم. ما هنوز به درک درستی از مدیا در دنیای امروز نرسیدهایم از اینرو رسانهها را هم به شکل افراطی کنترل میکنیم؛ در دهه 70 ویدیو از نخستین رسانههای تازهای بود که طبق سیاستهای رسمی ایران ممنوع بود. این در حالی بود که بسیاری از خانوادههای معقول و بهنجار در منزل خود ویدیو داشتند. این اتفاق بعداً درباره ماهواره و اینترنت افتاد. میخواهم بگویم که ما با زمان جامعه همزمان نیستیم و تعمداً از ضمیر «ما» استفاده میکنم، چون معتقدم من معلم هم در این خطای جمعی سهیم بودهام. نباید خودمان را کنار بگذاریم. ما باید مسئولیت مشترکمان را بپذیریم.
انتظاری: دقیقاً، چرا که همین کنارگذاشتن یک وجه دیگری از «دیگریسازی» را در جامعه ایجاد میکند.
فراستخواه: جامعه حرکت میکند، دگرگون میشود، جابهجایی دارد، در آن گروههای جدید اجتماعی متولد میشود، شهری شدن، ارتباطات و... در جامعه رشد میکند اما ما نتوانستیم با سرعت حرکت جامعه همپا شویم. مجموعه اینها سبب شده «زمان سیاستگذار» از «زمان جامعه» عقبتر باشد. ما با پویاییهای داینامیک جامعه همزمان نبودهایم.
پیششرط داشتن رسانه آزاد برخورداری از یک اقتصاد ملی فرهنگ در بیرون از دولت و بیرون از اقتصاد نفتی است و ما چنین اقتصادی را نگذاشتیم توسعه پیدا کند. رسانه را محدود کردهایم. وقتی رسانه ضعیف میشود، شایعه و برساخت واقعیت رواج مییابد. در فقدان رسانه آزاد، منِ شهروند برشی از جامعه را در قالب یک فایل ویدیویی به رسانهای خاص ارسال میکنم و آن ویدیو بهعنوان «ایران» به نمایش درخواهد آمد. ما بازنمایی ملی توسط جامعه مدنی مستقل آزاد در مقیاس ملی نداریم و سیاستگذاران نمیتوانند این بازنمایی ملی را بدرستی انجام دهند.
انتظاری: درست است. عوامل مختلفی دخالت کردهاند که این بازنمایی صورت بگیرد اما ما در شرایطی هستیم که هیچ کشوری به اندازه ایران شبکه تلویزیونی ضد خود ندارد و این شرایطی را بهوجود میآورد که «بازنماییها» و «برساختها» خیلی شدید و غلیظ صورت گیرد و باعث شود جنبههای برساختی، اقدامات ساختاری را هم تحت الشعاع قرار دهد.
برای برطرف شدن این کاستیها، ما نیاز به گروههای واسط بین «دولت» و «جامعه» داریم. در فقدان آنها مواجهه دولت با مردم یک مواجهه عریان است؛ به گونهای که افراد هر کم و کسری در زندگی خود را به دولت نسبت میدهند. در حالی که در کشورهای دیگر اینگونه نیست و دولت همه جا خود را مسئول معرفی نمیکند. در کشور ما وقتی قیمت گوجهفرنگی پایین یا بالا میشود، رئیسجمهور باید پاسخگوی آن باشد. این عریانی ارتباط بین دولت و جامعه تا حد زیادی به نظام اقتصادی برمیگردد. سالها است از اقتصاد اسلامی حرف میزنیم اما تنها 3 درصد اقتصاد ما «تعاونی» است و بالای 70درصد «دولتی» است و عملاً دولت همهکاره است، . در این فضا، محلی برای جامعه مدنی باقی نمیماند.
نکته دیگر، «بومی کردن» نهادهای واسط بین دولت و جامعه است و این کاری است که ما دانشگاهیها باید انجام میدادیم که از آن غافل بودیم، مثلاً با اینکه توانستیم «NGO»ها را فعال کنیم اما امروز به نوعی برخی از آنها خود به یک منبع فساد بدل شدهاند. اگر ما با نسخههای بومیتری کار میکردیم امکان تحقق جامعه مدنی هم فراهم میشد و این مسئولیت بومیسازی متوجه دانشگاهیان ما بود و متأسفانه آنان هم نتوانستند آن چنان که باید در این بومی کردن نهادهای واسط، کارآمد باشند.
فراستخواه: مسأله اینجا است که ما با سیاستهای نادرست، دانشگاهها را هم ناکارآمد و هم بد کارکرد کردهایم. دانشگاهها استقلال آکادمیک ندارند، در حالی که نهادهای عقلانیت و بلوغ هستند. سایه سنگین دولت از مدیریت و محتویات دانشگاهها هیچوقت برطرف نشده است. بخش غیردولتی را پویا و فعال نکردیم و از خلاقیتها، رقابتها و پویاییهای اقتصادی غیردولتی ممانعت کرده و اینچنین اندامهای حسی جامعه و سازمانهای اجتماعی را ضعیف کردیم. سازمان اجتماعی میتوانست ساز کارهای ایمنیشناسی خاص خود را داشته باشد و میتوانست مصونیت ایجاد کند. اینها را ما از سازمان و نهادهای اجتماعی و از جمله نهادهای آکادمیک گرفتیم.
مسأله دیگر به ایرانیان خارج از کشور برمیگردد. واقعیت این است که بخشی مهم از مهاجرت مسئولیت ما بوده است. سیاست جذب در کشورهای دیگر به قوت خود باقی است اما ما با سیاستهایمان دفع را بیشتر کردیم و مهاجرتها بیشتر شد. وقتی ایرانیان به خارج از کشور مهاجرت میکنند «دایازپورای ایرانی» تشکیل میدهند. دایازپورای ایرانی که یکی از ثروتمندترین و تحصیلکردهترین گروه مهاجران در اروپا وامریکا و کانادا است، میتوانست برای ما «اقتدار ملی» و «منافع ملی» به همراه داشته باشد ولی چون ما اینها را گریزان کردیم «چرخش مغزها» را به «فرار مغزها» بدل کردیم. از استاد ایرانی و سرمایهگذار ایرانی کسب منافع ملی نکردیم پس خود اینها نیز به یکی از آن «دیگریها» بدل میشوند.
انتظاری: در این مورد با شما موافق نیستم. جریان اصلی این بازنمایی ایرانیان نیستند. رسانههای معاند، نماینده دایازپورای ایرانی نیستند. حتی بسیاری از این رسانهها نزد دایازپوراهای ایرانی منفور هستند. ولی میپذیرم که ما سوءعملکردهایی داشتهایم که از مهمترین آنها این است که نتوانستهایم با دایازپوراهایمان ارتباط برقرار کنیم چون خیلی از کشورها از مهاجرانشان در کشورهای پیشرفته بهعنوان یک ظرفیت استفاده میکنند تا بتوانند با آن کشورها تعامل بهتری داشته باشند. متأسفانه دولتهای ما نتوانستهاند در دورههای مختلف، چنین ارتباطی را زمینهسازی کنند.
اگر به بحث نسل نوجوان و دهه هشتادیها برگردیم و بر آنچه این روزها در جامعه در جریان است تمرکز کنیم باید بگویم که ما باید صدای این نسل را بشنویم. البته معتقدم نمیتوان از یک «نسل» حرف زد. ما با گستره متنوعتر و گستردهتری مواجه هستیم. گروههای مختلف جوانان را داریم با گرایشهای بعضاً بشدت متناقض و متعارض. بنابراین در مواجهه با گروههای جوانان اولاً باید گونهشناسی کنیم تا سلیقهها و علایق مختلف مشخص و این امکان فراهم شود که صدای همه شنیده شود.
این مشکلی جدی است که جوان احساس کند صدایش شنیده نمیشود، باید کانالهای ارتباطی ما خیلی فعالتر از آن چیزی باشد که اکنون وجود دارد، مسأله فقط جوانان نیست، رسانه ملی تنها صدای برخیها را انعکاس میدهد حتی صدای استاد دانشگاه را منعکس نمیکند و بیشتر محملی برای هنرمندان کارمند است.
میخواهم بگویم «مشکل ارتباطی» ما گستره بیشتری از دهه هشتادیها دارد. خلأهای ارتباطی ما مسألهساز است و تنها یکی از آنها معطوف به نوجوانان و جوانان میشود. باید امکان شنیده شدن صداهای آنها در قالبهای مختلف فراهم شود. ضمن اینکه ما باید «واقعیت اجتماعی» را در صور مختلف تقویت کنیم. واقعیت اجتماعی در جامعه ما بشدت ضعیف شده است. بروز این اتفاقات اخیر بیشتر بهدلیل ضعیف شدن واقعیت اجتماعی است و لازمه تقویت آن فراهم کردن بسترهایی است تا تشکلهای اجتماعی، در قالبهای مختلف بهصورت متنوع و متکثر با سلیقهها و ذائقههای مختلف امکان ظهور و بروز پیدا کنند و اگر این اتفاق بیفتد بسیاری از این دست مسائل حل میشود.
فراستخواه: البته نباید نارضایتیهای انباشته و خشمهای فروخورده را فقط به جوانان و مسأله سبک زندگی تقلیل داد. ما بزرگترها، جوانان و بویژه نوجوانان را قربانی افکار و ایدئولوژیهای خودمان کردهایم و اکنون نوعی حس غمخواری با آنان داریم و این سبب میشود که نارضایتی آنان را برجستهتر کنیم. اما نباید غافل بود که نارضایتیها ابعاد مختلف دارند؛ رانتها و نابرابریها و عدم امکان مشارکت مؤثر و شکافهای قومی، جنسی، طبقاتی و انواع تضییع حقالناس. اینها منشأ شکاف ملت و دولت میشود. بپذیریم که صفات جمعیتی این جامعه بهطور اساسی دگرگون شده است و اداره این جمعیت، منطقی متفاوت لازم دارد. کسانی سبک زندگی متفاوتی میخواهند و کسانی میخواهند با هر فکر و عقیده از همه حقوق شهروندی برخوردار باشند، کسانی به حقوق انتخاباتی خود حساساند و کسانی به انواع مشارکتهای قانونمند و مؤثر که باید در سرنوشت خود داشته باشند.
جناب دکتر فرمودند «واقعیت اجتماعی» باید تقویت شود و این درست است و اجازه بدهید بنده هم به آن چنین بیفزایم که واقعیت اجتماعی، یک واقعیت تخت فلهای و لزوماً باب طبع ما نیست. سطح تحصیلات و اطلاعات و ارتباطات و قدرت تحرک آن در مقیاس ملی و منطقهای و بینالمللی خیلی افزایش پیدا کرده است. واقعیتی کثیر است و میل به آزادی و تنوع و اختیارات قانونمند و انتظار شفافیت و گزارشدهی و پاسخگویی از مقامات دارد. با خوشباوری و راهحلهای دمدستی ساده، این مشکلات به نحو اساسی رفع و رجوع نمیشود.
خبرنگار
در جریان اعتراضات و مطالبهگریهای اخیر، حضور جوانان و نوجوانان و به اصطلاح دهه هشتادیها پررنگ بود. در این راستا آیتالله رئیسی در دیدار اخیری که با مدیران وزارت آموزش و پرورش داشت، پرسشگری دهه هشتادیها را نه تهدید که فرصتی برای خودشان، جامعه و آینده دانست و تأکید کرد که دهه هشتادیها فرزندان و آیندهسازان کشور هستند. از اینرو، بر آن شدیم تا در میزگردی با حضور دکتر مقصود فراستخواه، جامعهشناس و عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی و دکتر علی انتظاری، جامعهشناس و رئیس دانشکده علوماجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی «فرهنگ جوانی و روحیه مطالبهگری جوانان» را به بحث بگذاریم. از آنان از «مصرف فرهنگی» دهه هشتادیها پرسیدیم؟ اینکه این نسل چه ویژگیها و مطالباتی دارد؟ چقدر مسئولان و عالمان علوم اجتماعی ما، این نسل و خواستهها و نیازهایشان را میشناسند؟ و سازکار مواجهه با مطالباتشان چیست؟ آنچه در ادامه میخوانید پاسخ استادان به این پرسشها است.
اگر بخواهیم اعتراضات اخیر را در خلال بررسی «فرهنگ جوانی» به تحلیل بنشینیم ویژگیهای ناشناخته یا کمتر شناخته شده «فرهنگ جوانی در جامعه ما» را چه میدانید؟
علی انتظاری: بیشک رخدادهای اخیر خاصبودگیهایی دارد که از چند زاویه میتواند مورد تأمل قرار گیرد؛ نخست اینکه به نظر میرسد جنس ناآرامیهای اخیر در مقایسه با موارد مشابه آن در سالهای 78، 88، آبان 96 و دی ماه 98 متمایز است و از هیجانی بالاتر و بار احساسی و مجازی چشمگیری برخوردار است. البته قرابتهایی هم با بازیهای «متاورس» و «کلش آف کلنز» دارد. دیگر اینکه، گرایش به گمنامی در این اعتراضات برجسته است.
نکته دوم اینکه «اختلالهای هویتی» که ممکن است با غرق شدن در فضای مجازی ایجاد شده باشد هم میتواند زاویه ورود خوبی برای بررسی رخدادهای اخیر باشد. البته هر رخدادی، عوامل و مسببهای کلانی همچون انسدادها و گسلهای اجتماعی، عدم پاسخگویی به مطالبات و... هم دارد که نباید آنها را نادیده گرفت ولی با این حال، تنها با توسل صرف به اینها نمیتوان رخداد اخیر را که خاصبودگیهای خودش را دارد، تبیین کرد.
نکته سوم، تحریکات بیرونی، عوامل فراملی و جریان نظام قدرت جهانی است که در ایجاد رخدادهای اخیر بیتأثیر نبودهاند و این هم یکی از ابعادی است که در بررسی وقایع جاری باید محل توجه باشد.
اما نکته چهارم که تأکید ویژهای بر آن دارم به دو سال محدودیتهای کرونایی و تأثیراتش مربوط میشود. معتقدم در دو سال شیوع کرونا، اشتباهات استراتژیک بسیاری مرتکب شدیم. در این دوران تحت تأثیر «پزشکیزدگی جامعه» به نوعی حکمرانی به پزشکان و طبقهای سپرده شد که چندان به واقعیتهای اجتماعی واقف نبودند. «فاصلهگذاری اجتماعی» تجویز پزشکان در دوران کرونا بود که آثار و تبعاتی در جامعه داشت. مدارس، دانشگاهها و تا حد زیادی ادارات را تعطیل کردیم و نسل جوان و نوجوان را به فضای مجازی هُل دادیم در حالی که نه خود آنان و نه خانوادههایشان از سواد رسانهای لازم برخوردار نبودند. این رهاشدگی در فضای مجازی، آسیبهای زیادی برای نسل جوان و نوجوان ما داشت.
منفک شدن از مناسبات اجتماعی در ایام پاندمی کرونا و همزمان غرق شدن در پلتفرمهایی همچون اینستاگرام، واتس اپ، تلگرام و... و در عینحال اعتیاد به برنامه ها و بازیهای اینترنتی چون متاورس، کلشآف کلنز و... باعث شد تا «فضای بازی» بر «محیط اجتماعی» غلبه پیدا کند و نسل جوان ما محیط اجتماعی را بر اساس تجربهای که در این بازیها داشته، ترسیم کند. این میزان از درگیری با فضای مجازی یک نوع خاصی از هویت را در آنان شکل داده است. به عبارتی، اگر ما برای هویت دو ساحت «واقعی» و «مجازی» قائل شویم باید بین اینها توازنی برقرار باشد و وقتی «هویت مجازی» بر «ساحت واقعی» غلبه پیدا میکند، اختلالات زیادی را در مناسبات اجتماعی رقم میزند.
وقتی چنین شرایطی را ایجاد کردیم عملاً انبوهی از کلاندادهها تولید کردهایم و با این کار عرصه را برای قدرتهای بیرونی فراهم ساختیم تا با استفاده از «دانشهای شناختی» و «علوم اجتماعی مناسباتی» واکنشهای مردم، سبک زندگی و... را مدیریت کنند و این هم در کنار دیگر عوامل مزید بر علت میشود. معتقدم این واقعیت را نباید دستکم گرفت و نمیتوان با طرح «تئوری توهم توطئه» پرونده آن را بست. البته این بدانمعنا نیست که ما از گسلها، انسدادها و مافیاهای ناراضیپرور داخل کشور غفلت کنیم. همین سیستم سنتی دانشگاهی ما یکی از مواردی است که قادر نیست خود را با شرایط جوان جدید سازگار کند. نسل جدید میتواند از هر جایی یادگیری داشته باشد؛ چرا ما اصرار داریم فرایند یادگیری و آموزش برای دانشآموز و دانشجو را حتماً در یک ساختار سنتی صورتبندی کنیم. نسل جدید که با حجم گستردهای از تجربیات جدید مواجه است تاب تحمل چنین ساختارهایی را ندارد. شاید لازم باشد که ما روشمان را تغییر دهیم. باید سیاستهای فرهنگیمان را با «زمان» و «زبان» نسل جدید همگام کنیم. بنابراین در تحلیل ویژگیهای فرهنگی و آموزشی نسل امروز باید این گسلها و انسدادها را هم مورد بررسی قرار داد.
مقصود فراستخواه: نگاه من به رخدادهای اخیر، قدری با آنچه جناب دکتر فرمودند متفاوت است ما در چهار دهه گذشته نوعی پروسه «دیگریسازی» مزمن را صورت دادهایم و این دیگریسازی دوره کمون خود را طی کرده است و اکنون این «دیگریها» میخواهند نسبت به طردشدگی و رؤیتناپذیری خود واکنش داشته باشند. خانم مهسا امینی بهعنوان یک «جوان» «دختر» و از یک «شهر کوچک» و از قوم ایرانی و با قدمت و اصالت «کرد»، نمونه معرف و نمادی چندوجهی از همین «دیگریها» است؛ دیگری که از «سیاستهای مرکزگرایی» و در غفلت سیاستگذارانه و ایرادات ساختاری و نهادی ما ایجاد شده است. طبق همین خطاهای سیاستگذارانه، «دیگری زنانه» در مقابل مردان ایجاد کردهایم؛ نوعی هژمونی مردانه در ارتباط با زنان بهعنوان نیمی از جمعیت صورتبندی کردهایم. وقتی این جمعیت تحصیلکردهِ سرشار از انرژیهای حیاتی که از قضا با دنیا هم ارتباط دارد، خود را در مواجهه با یک هژمون مردانه مییابد، حس «دیگریشدگی» در او شکل میگیرد.
«جوانی» یک مؤلفه «دیگری» در جامعه ما است. بزرگسالها به مثابه «سوژه برتر»، جهان جوانان را مدیریت میکنند و میکوشند تا «نسل جوان» را ابژه خود کنند؛ برای آنان سیاستگذاری کنند، صدا و گفتمان تولید کرده و برایشان سبکزندگی و چهارچوب مشخص کنند.
بنابراین، در اعتراضات جاری یک «دیگری» جنسی، قومی، نسلی برجسته میشود. نسل جوان میخواهد با سبک دیگری زندگی کند. ولی ما سبک زندگی آنان را در گفتمان رسمی و سیاستگذاریهایمان به «دیگری» بدل کردهایم تا حدی که حتی یکسری کنترلهای خشن و فیزیکی را هم برای عملیاتی کردن آن تدارک دیدهایم. مجموعه اینها نشان میدهد که اعتراضات جاری به نوعی پاسخی به این «دیگریسازیها» است. نسل جوان ما تنها میخواهد زندگی کند، سیاستشان «سیاست زندگی» است ولی چون ما با نوعی حس تصاحب، این زندگی کردن متفاوت و متنوع را برنمیتابیم و زیادی کنترل میکنیم، «سیاست زندگی» تبدیل به «سیاست مقاومت» میشود؛ یعنی ما بهعنوان سیاستگذار بر حوزه عمومی و زندگی مردم تصاحب بیشتری داریم. این خشم فروخورده بروز پیدا میکند و اعتراضات جاری را رقم میزند.
واقعیت این است که ما ایران را «جامعه خطر» و «جامعه بحرانزا» کردهایم تا آنجا که حتی بحرانها از هم تغذیه و زاد و ولد میکنند. سیاستگذاری در ایران و اداره جمعیت، کارآمد و هوشمندانه نیست. ما «ناشنوایی سیستماتیک» داریم. سیستم میل به تصاحب دارد. این در حالی است که «جهان زندگی» میل به «آزادی» و «تکثر» و «تفاوت» دارد و با ویژگیهایی که در دنیای امروز پیدا کرده است نمیتواند تا این اندازه مفعول مداخلات واقع شود و این «حس تصاحب» را پس میزند. این سطح از مداخله اساساً هوشمندانه نیست و ناشی از نشناختن مقتضیات روزگار است. ما منطق زمانه خود را نمیشناسیم و همین نشناختنها منجر به این واکنشها میشود.
نکته دیگر اینکه اجازه ندادیم «جامعه مدنی» توسعه پیدا کند و این جنس از اعتراضها هزینه همان ممانعتها در خصوص جامعه مدنی است. ما جامعه مدنی که واسطه فرد و خانواده با دولت (state)باشد، نداریم. بنابراین، نسل جدید و نسل جوان ما عرصهای برای بیان و طرح سیستماتیک و آرام خواستهها و مطالبات خود ندارند؛ عرصهای که در آن بتوانند مطالباتشان را نهادینه کرده و در قالب بستههای سیاستی ارائه کنند. ما امکان «چانهزنی قانونمند» بر سر مطالباتمان را نداریم. جامعه مدنی مکانیسمهایی دارد و در آن میتوان بهطور قانونمند و مسالمتآمیز، بدون پرداخت هزینه و با ساز کارهای نهادینهشده تمام مسألهها و ناکامیها را تقطیر کرد و به یک دانش توأم با روشمندی بدل ساخت و از طریق صنف، حرفه، محله، شهر، سندیکا، NGO و... به دستگاه تصمیمگیرنده منتقل کرد تا تغییراتی بموقع در سیاستگذاریها صورت گیرد.
در فقدان جامعه مدنی است که «سرمایه اجتماعی»، «اعتماد اجتماعی» و «تعهد اجتماعی» ترک برداشته و فرسوده میشود. ما جامعه را از فرم و شکل هنجار آن خارج کردهایم و کارکردهای اجتماعی را از نهادهای اجتماعی گرفتهایم. ما با کارگزاران همهکارهای مواجه هستیم که ناتوان از انجام همه کارها است. هزینه تمرکز را میپردازد اما از هرج و مرج هم رنج میبرد و به تعبیر دکتر انتظاری پاندمی کرونا هم تیر خلاصی بود به اجتماعی که ما آن را ضعیف کرده بودیم.
انتظاری: باید بر این نکته تأکید بگذاریم که «دیگریسازی» تنها از سوی کارگزاران نبوده است و همه ما در ایجاد دوگانه «ما» و «آنها» سهیم بودهایم.
دیگر اینکه این ماجرا یک جنبه «برساختی» هم دارد،بهعنوان مثال سیاست غلطی در جامعه در پیش گرفته شده و بیعدالتی بهوجود آمده است ولی بدتر از بیعدالتی، ایجاد «احساس بیعدالتی» است. منظورم این است که این «برساختِ دیگریسازی» است که حس دیگریشدگی را برجستهتر و بغرنجتر نشان میدهد و چندان هم با واقعیت منطبق نیست. مثلاً در مورد دیگریسازی جنسیتی باید گفت که اتفاقاً بعد از انقلاب، زنان در دانشگاهها، عرصههای اجتماعی و حتی مطبوعات حضور پررنگتری دارند اما این برساخت و ذهنیت جنسیتی آن چنان از سوی برخی رسانهها تقویت و بزرگنمایی میشود که زن ایرانی احساس افول میکند.
«دیگریسازی قومی» هم از این قاعده مستثنی نیست. چندی پیش سفری به یکی از شهرهای مرزی داشتم و اتفاقاً به یکی از محلات کمتر برخوردار رفتم. اقداماتی از سوی شهرداری در آن محله انجام شده بود که هیچگاه در تهران صورت نگرفته است، ولی با این حال، مردم از دولت مرکزی ناراضی بودند و گویی یک ذهنیت و برساختی از نسبت خود با دولت مرکزی داشتند وهیچ اقدام و عملکردی نمیتوانست این برساخت را تغییر دهد. به اعتقاد من، این ذهنیتها و این برساختها به بُعد رسانهای موضوع برمیگردد که در تحلیلهایمان نباید از آن غفلت کنیم.
فراستخواه: درست میفرمایید؛ «برساختگرایی» در مقابل «واقعنمایی و رئالیسم» قرار میگیرد و رسانه است که در هر دو طرف، «واقعیت» را بازنمایی میکند. اما ما «رسانهها» را هم ضعیف کردهایم. رسانه بخشی از جامعه مدنی است. ما اخبار زرد و شایعه زیاد داریم؛ چون رسانه قانونمند و آزاد کم داریم. ما هنوز به درک درستی از مدیا در دنیای امروز نرسیدهایم از اینرو رسانهها را هم به شکل افراطی کنترل میکنیم؛ در دهه 70 ویدیو از نخستین رسانههای تازهای بود که طبق سیاستهای رسمی ایران ممنوع بود. این در حالی بود که بسیاری از خانوادههای معقول و بهنجار در منزل خود ویدیو داشتند. این اتفاق بعداً درباره ماهواره و اینترنت افتاد. میخواهم بگویم که ما با زمان جامعه همزمان نیستیم و تعمداً از ضمیر «ما» استفاده میکنم، چون معتقدم من معلم هم در این خطای جمعی سهیم بودهام. نباید خودمان را کنار بگذاریم. ما باید مسئولیت مشترکمان را بپذیریم.
انتظاری: دقیقاً، چرا که همین کنارگذاشتن یک وجه دیگری از «دیگریسازی» را در جامعه ایجاد میکند.
فراستخواه: جامعه حرکت میکند، دگرگون میشود، جابهجایی دارد، در آن گروههای جدید اجتماعی متولد میشود، شهری شدن، ارتباطات و... در جامعه رشد میکند اما ما نتوانستیم با سرعت حرکت جامعه همپا شویم. مجموعه اینها سبب شده «زمان سیاستگذار» از «زمان جامعه» عقبتر باشد. ما با پویاییهای داینامیک جامعه همزمان نبودهایم.
پیششرط داشتن رسانه آزاد برخورداری از یک اقتصاد ملی فرهنگ در بیرون از دولت و بیرون از اقتصاد نفتی است و ما چنین اقتصادی را نگذاشتیم توسعه پیدا کند. رسانه را محدود کردهایم. وقتی رسانه ضعیف میشود، شایعه و برساخت واقعیت رواج مییابد. در فقدان رسانه آزاد، منِ شهروند برشی از جامعه را در قالب یک فایل ویدیویی به رسانهای خاص ارسال میکنم و آن ویدیو بهعنوان «ایران» به نمایش درخواهد آمد. ما بازنمایی ملی توسط جامعه مدنی مستقل آزاد در مقیاس ملی نداریم و سیاستگذاران نمیتوانند این بازنمایی ملی را بدرستی انجام دهند.
انتظاری: درست است. عوامل مختلفی دخالت کردهاند که این بازنمایی صورت بگیرد اما ما در شرایطی هستیم که هیچ کشوری به اندازه ایران شبکه تلویزیونی ضد خود ندارد و این شرایطی را بهوجود میآورد که «بازنماییها» و «برساختها» خیلی شدید و غلیظ صورت گیرد و باعث شود جنبههای برساختی، اقدامات ساختاری را هم تحت الشعاع قرار دهد.
برای برطرف شدن این کاستیها، ما نیاز به گروههای واسط بین «دولت» و «جامعه» داریم. در فقدان آنها مواجهه دولت با مردم یک مواجهه عریان است؛ به گونهای که افراد هر کم و کسری در زندگی خود را به دولت نسبت میدهند. در حالی که در کشورهای دیگر اینگونه نیست و دولت همه جا خود را مسئول معرفی نمیکند. در کشور ما وقتی قیمت گوجهفرنگی پایین یا بالا میشود، رئیسجمهور باید پاسخگوی آن باشد. این عریانی ارتباط بین دولت و جامعه تا حد زیادی به نظام اقتصادی برمیگردد. سالها است از اقتصاد اسلامی حرف میزنیم اما تنها 3 درصد اقتصاد ما «تعاونی» است و بالای 70درصد «دولتی» است و عملاً دولت همهکاره است، . در این فضا، محلی برای جامعه مدنی باقی نمیماند.
نکته دیگر، «بومی کردن» نهادهای واسط بین دولت و جامعه است و این کاری است که ما دانشگاهیها باید انجام میدادیم که از آن غافل بودیم، مثلاً با اینکه توانستیم «NGO»ها را فعال کنیم اما امروز به نوعی برخی از آنها خود به یک منبع فساد بدل شدهاند. اگر ما با نسخههای بومیتری کار میکردیم امکان تحقق جامعه مدنی هم فراهم میشد و این مسئولیت بومیسازی متوجه دانشگاهیان ما بود و متأسفانه آنان هم نتوانستند آن چنان که باید در این بومی کردن نهادهای واسط، کارآمد باشند.
فراستخواه: مسأله اینجا است که ما با سیاستهای نادرست، دانشگاهها را هم ناکارآمد و هم بد کارکرد کردهایم. دانشگاهها استقلال آکادمیک ندارند، در حالی که نهادهای عقلانیت و بلوغ هستند. سایه سنگین دولت از مدیریت و محتویات دانشگاهها هیچوقت برطرف نشده است. بخش غیردولتی را پویا و فعال نکردیم و از خلاقیتها، رقابتها و پویاییهای اقتصادی غیردولتی ممانعت کرده و اینچنین اندامهای حسی جامعه و سازمانهای اجتماعی را ضعیف کردیم. سازمان اجتماعی میتوانست ساز کارهای ایمنیشناسی خاص خود را داشته باشد و میتوانست مصونیت ایجاد کند. اینها را ما از سازمان و نهادهای اجتماعی و از جمله نهادهای آکادمیک گرفتیم.
مسأله دیگر به ایرانیان خارج از کشور برمیگردد. واقعیت این است که بخشی مهم از مهاجرت مسئولیت ما بوده است. سیاست جذب در کشورهای دیگر به قوت خود باقی است اما ما با سیاستهایمان دفع را بیشتر کردیم و مهاجرتها بیشتر شد. وقتی ایرانیان به خارج از کشور مهاجرت میکنند «دایازپورای ایرانی» تشکیل میدهند. دایازپورای ایرانی که یکی از ثروتمندترین و تحصیلکردهترین گروه مهاجران در اروپا وامریکا و کانادا است، میتوانست برای ما «اقتدار ملی» و «منافع ملی» به همراه داشته باشد ولی چون ما اینها را گریزان کردیم «چرخش مغزها» را به «فرار مغزها» بدل کردیم. از استاد ایرانی و سرمایهگذار ایرانی کسب منافع ملی نکردیم پس خود اینها نیز به یکی از آن «دیگریها» بدل میشوند.
انتظاری: در این مورد با شما موافق نیستم. جریان اصلی این بازنمایی ایرانیان نیستند. رسانههای معاند، نماینده دایازپورای ایرانی نیستند. حتی بسیاری از این رسانهها نزد دایازپوراهای ایرانی منفور هستند. ولی میپذیرم که ما سوءعملکردهایی داشتهایم که از مهمترین آنها این است که نتوانستهایم با دایازپوراهایمان ارتباط برقرار کنیم چون خیلی از کشورها از مهاجرانشان در کشورهای پیشرفته بهعنوان یک ظرفیت استفاده میکنند تا بتوانند با آن کشورها تعامل بهتری داشته باشند. متأسفانه دولتهای ما نتوانستهاند در دورههای مختلف، چنین ارتباطی را زمینهسازی کنند.
اگر به بحث نسل نوجوان و دهه هشتادیها برگردیم و بر آنچه این روزها در جامعه در جریان است تمرکز کنیم باید بگویم که ما باید صدای این نسل را بشنویم. البته معتقدم نمیتوان از یک «نسل» حرف زد. ما با گستره متنوعتر و گستردهتری مواجه هستیم. گروههای مختلف جوانان را داریم با گرایشهای بعضاً بشدت متناقض و متعارض. بنابراین در مواجهه با گروههای جوانان اولاً باید گونهشناسی کنیم تا سلیقهها و علایق مختلف مشخص و این امکان فراهم شود که صدای همه شنیده شود.
این مشکلی جدی است که جوان احساس کند صدایش شنیده نمیشود، باید کانالهای ارتباطی ما خیلی فعالتر از آن چیزی باشد که اکنون وجود دارد، مسأله فقط جوانان نیست، رسانه ملی تنها صدای برخیها را انعکاس میدهد حتی صدای استاد دانشگاه را منعکس نمیکند و بیشتر محملی برای هنرمندان کارمند است.
میخواهم بگویم «مشکل ارتباطی» ما گستره بیشتری از دهه هشتادیها دارد. خلأهای ارتباطی ما مسألهساز است و تنها یکی از آنها معطوف به نوجوانان و جوانان میشود. باید امکان شنیده شدن صداهای آنها در قالبهای مختلف فراهم شود. ضمن اینکه ما باید «واقعیت اجتماعی» را در صور مختلف تقویت کنیم. واقعیت اجتماعی در جامعه ما بشدت ضعیف شده است. بروز این اتفاقات اخیر بیشتر بهدلیل ضعیف شدن واقعیت اجتماعی است و لازمه تقویت آن فراهم کردن بسترهایی است تا تشکلهای اجتماعی، در قالبهای مختلف بهصورت متنوع و متکثر با سلیقهها و ذائقههای مختلف امکان ظهور و بروز پیدا کنند و اگر این اتفاق بیفتد بسیاری از این دست مسائل حل میشود.
فراستخواه: البته نباید نارضایتیهای انباشته و خشمهای فروخورده را فقط به جوانان و مسأله سبک زندگی تقلیل داد. ما بزرگترها، جوانان و بویژه نوجوانان را قربانی افکار و ایدئولوژیهای خودمان کردهایم و اکنون نوعی حس غمخواری با آنان داریم و این سبب میشود که نارضایتی آنان را برجستهتر کنیم. اما نباید غافل بود که نارضایتیها ابعاد مختلف دارند؛ رانتها و نابرابریها و عدم امکان مشارکت مؤثر و شکافهای قومی، جنسی، طبقاتی و انواع تضییع حقالناس. اینها منشأ شکاف ملت و دولت میشود. بپذیریم که صفات جمعیتی این جامعه بهطور اساسی دگرگون شده است و اداره این جمعیت، منطقی متفاوت لازم دارد. کسانی سبک زندگی متفاوتی میخواهند و کسانی میخواهند با هر فکر و عقیده از همه حقوق شهروندی برخوردار باشند، کسانی به حقوق انتخاباتی خود حساساند و کسانی به انواع مشارکتهای قانونمند و مؤثر که باید در سرنوشت خود داشته باشند.
جناب دکتر فرمودند «واقعیت اجتماعی» باید تقویت شود و این درست است و اجازه بدهید بنده هم به آن چنین بیفزایم که واقعیت اجتماعی، یک واقعیت تخت فلهای و لزوماً باب طبع ما نیست. سطح تحصیلات و اطلاعات و ارتباطات و قدرت تحرک آن در مقیاس ملی و منطقهای و بینالمللی خیلی افزایش پیدا کرده است. واقعیتی کثیر است و میل به آزادی و تنوع و اختیارات قانونمند و انتظار شفافیت و گزارشدهی و پاسخگویی از مقامات دارد. با خوشباوری و راهحلهای دمدستی ساده، این مشکلات به نحو اساسی رفع و رجوع نمیشود.


ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه